کتاب داستان دست گرفتن و خواندن بهخودی خود آنقدری لذتبخش هست که لازم نباشد کسی مزیتهای اضافهتری هم برای آدم ردیف کند.
کسی که طعم طنز تلخ چخوف را چشیده باشد یا با شخصیتهای جذاب و ملموس آلیس مونرو همراه شده باشد، احتمالا هیچوقت از خودش نخواهد پرسید که چرا باید داستان خوب بخواند یا خواندنِ داستان خوب چه فایدهای دارد.
اما اگر احیانا پرسید، شاید بد نباشد بداند که خواندنِ داستان خوب نهتنها لذتبخش است، که میتواند مفید هم باشد.
متن پیشرو با توضیح مفهوم «نظریه ذهن» چگونگی این فایدهمندی را تا حدی برایمان روشن میکند و به رابطهی پیچیدهی میان ذهن و داستان میپردازد.
تکاملِ انسان ثمرههای عجیب و خیرهکنندهای به دنبال داشته که یکی از آنها توانایی تشخیص و درک حالتهای ذهنی دیگران است.
ما در ذهن خود نظریهای دربارهی آنچه در ذهن دیگران میگذرد شکل میدهیم و برای همین در عالم روانشناسی به این توانایی «نظریهی ذهن» میگویند.
روابط پیچیدهی اجتماعی ما با این توانایی شکل میگیرند و با همدلی و درک متقابل میتوانیم این روابط را حفظ کنیم.
اخیرا دو روانشناس اجتماعی به نامهای دیوید کامر کید و امانوئل کاستانو با طراحی آزمایشهایی، رابطهی «نظریهی ذهن» و مطالعهی داستانهای ادبی را سنجیدهاند.
در مقالهی حاصل کار این دو محقق برای اولینبار تاثیر مستقیم و فوریِ خواندنِ داستانهای ادبی بر ذهن خوانندگان بهطور علمی اندازهگیری میشود.
این دو محقق عقیده داشتند داستان به این دلیل بر نظریهی ذهن تاثیر میگذارد که ما درگیر ساخت شخصیتهای داستان و خواندن ذهن آنها میشویم.
البته خواندن هر داستانی این نتیجه را به دنبال ندارد و داستانهای ادبی بهمراتب بیشتر از داستانهای پرفروش و عامهپسند خوانندگان را در فرآیندهای نظریهی ذهن درگیر میکنند. کامرکید و کاستانو این نکته را هم در نظر گرفتند.
- داستانهای ادبی و داستانهای عامهپسند
هر چند طبقهبندی داستان به داستانهای ادبی و داستانهای پرفروش و عامهپسند کاری چالشبرانگیز است اما بههرحال داستانهای ادبی معاصر ویژگیهایی دارند که اهالی ادبیات کمابیش دربارهشان اتفاق نظر دارند و آنها را از داستانهای عاشقانه و ماجراییِ پرفروش جدا میکنند.
ویژگیهایی ازجمله استفادهی نظاممند از ابزارهای آوایی، دستوری و معنایی که از مسائل زندگی، احساس، اندیشه و رفتار شخصیتها آشناییزدایی میکنند.
رولان بارت، نویسنده و نظریهپرداز فرانسوی هم با تفکیکِ متون داستانی به متنهای خوانندهمحور و نویسندهمحور برتوانایی داستانهای ادبی در به چالش کشیدنِ انتظارها و افکار خواننده، تاکید کرده است.
از نظر بارت متنهای خوانندهمحور ـکه بیشتر شامل داستانهای پرفروش میشوندـ قصد دارند مخاطبِ معمولا منفعلشان را سرگرم کنند، درحالیکه متنهای نویسندهمحور خوانندگانشان را بهاندازهی نویسنده فعال و درگیر میکنند.
ویژگیهای دیگری هم برای تعریف داستانهای ادبی استفاده شده؛ مثلا چندصدایی بودن، درگیر کردنِ خواننده با متن برای سفیدخوانی و پرکردن فضاهای خالی و جستوجوی معنا در میان مجموعهای از معناهای ممکن.
داستانهای ادبی خواننده را ترغیب میکنند که به معناهای ضمنی توجه کند، واقعیت را از فیلتر ذهنی شخصیتهای داستان ببیند و جهان را از زاویهدیدهای مختلفی تماشا کند.
همهی این روندها تقلیدی از کارکردهای نظریهی ذهن در دنیای واقعیاند.
دنیای داستانهای ادبی مانند دنیای واقعی انباشته از افراد پیچیدهای است که زندگی درونیشان بهسختی درک میشود،درعینحال دنیاهای داستانی کمخطرترند و امکان درک تجربهی افراد دیگر را برای ما فراهم میکنند.
بیآنکه با پیامدهای آنها روبهرو شویم. از این مهمتر در شرایطی که ممکن است بسیاری از تجربههای اجتماعیِ ما با قواعد و اندیشههای قالبی و کلیشهای شکل بگیرند.
در داستانهای ادبی میتوانیم از این قواعد فراتر برویم. در مقابل، داستانهای پرفروش معمولا تمایل دارند دنیا و شخصیتها را پایدار و قابلپیشبینی ترسیم کنند و همان چیزی را پیشِ چشم خواننده بگذارند که انتظارش را دارد.
به همین خاطر، پیشبینی میشد این قبیل داستانها نظریهی ذهن را تقویت نکنند.
منبع:همشهريداستان
نظر شما