دکتر فیروز زنوزی جلالی: آمده بود پرشور و شوق که: بالاخره درست شد. و چنان حس و حالی داشت که نگو و نپرس.

دکتر فیروز زنوزی جلالی

گفتم چي؟ گفت كار فوتبالم و نشست و مشتاقانه توضيح داد: يكي از برو بچه‌ها يك مربي پرنفوذ پيدا كرده كه مي‌تواند با 3سوت ببردم امارات تا قرارداد ببندم. طرف كلي مطرح است تو امارات و كارش جور كردن بازيكن براي تيم‌هاي عربي است. تابه‌حال چند نفر را به نان و نوايي هم رسانده.

يك قرارداد كه ببندم، نانم تو روغن است! گفتم عجب! به همين راحتي؟ گفت: پس چي. فكر مي‌كنيد امثال رونالدو از كجا شروع كرده‌اند؟ از اولش كه اينقدر مطرح نبوده‌اند كه، تازه خودش آمده بازي‌ام را ديده و به دوستم گفته اين بازيكن فقط به درد امارات مي‌خورد! گفتم خب، مبارك است. حالا در عوضش چي‌ مي‌خواهد؟ گفت 7ميليون مي‌گيرد فقط مرا به تيم اماراتي معرفي مي‌كند. به باقي‌اش هم كار ندارد. اما اگر بخواهم ديگر مو لا درز كارم نرود و بي‌برو برگرد باهام قرارداد ببندند تضميني، تضميني بيست مي‌گيرد. و ميليونش را نگفت. گفتم بيست چي؟ تمجمج‌كنان گفت ميليون ديگر. گفتم و بيست ميليون را بايد از كجا بياورم؟ آمد كنارم نشست.

دست به گردنم انداخت و گفت يك مقدارش را از بر و بچه‌ها قرض مي‌كنم. يه مقدارش را هم شما جور كنيد. گفتم پسر، دست‌بردار، آخر از كجا؟ تازه بعدش از كجا معلوم كه اين بابا... نگذاشت حرفم تمام شود و شروع كرد به عزوجز كه جان بابا، اين موقعيت ديگر پا نمي‌دهد. مگر رونالدو را نمي‌بينيد. يك قرارداد كه ببندم 6ماهه هم پول بر و بچه‌ها را مي‌دهم، هم پول شما را دو سه سال كه توپ بزنم، خانه، ماشين، ويلا... تازه، مگر من از اينهايي كه مي‌روند امارات بازي مي‌كنند و با يك قرارداد زندگي‌شان از اين‌رو به آن رو مي‌شود، چه كم دارم؟... شما را به‌خدا جلوي موفقيتم را نگيريد. شانس يك‌بار در خانه آدم را مي‌زند. و... و....

و ديگر افتاد رو آن غوز كه نبايد و حرف شب و روزش شد امارات و امارات و تكاپوي خريد كفش و بند و بساط سفر نارفته. از آن طرف هم ديگر تلفن پشت تلفن بود تا نيمه شب. مرتب تماس و تماس و تأكيد كه بايد زود بجنبد والا تيم اماراتي ليست بازيكنان اين فصلش را مي‌بندند. و ده بيست نفر ديگر منتظر اين فرصتند.

و حالا ديگر مگر مي‌شد رو حرفش حرفي زد؟ انصافا ده پانزده سالي مي‌شد كه شب و روزش فوتبال و فوتبال بود و حتي تو چند تيم دسته دوم كشور هم بازي كرده بود. قراري گذاشتيم كه جناب مربي را از نزديك ببينم. محل قرار در يك پارك بود. دوست معرفش آمد و مربي كذا. مويي سفيد كرده بود و متوسط‌القامه بود.

در طولِ يك ساعتي كه آنجا بوديم حرف‌هايش همه از بازيكنان نام‌آشناي فوتبال كشور بود و اينكه كدامشان را او به اينجا رسانده و ديگر اينكه تا زمان حركت به امارات چه تمرين‌هايي بايد انجام دهد. از پارك كه آمديم بيرون گفت خب بابا، نظرتان چيه، به دلتان نشست؟ گفتم پسرجان كسي كه با آژانس مي‌آيد و قرارش را تو يك پارك مي‌گذارد و نه جاي ديگر، گرچه مي‌دانم حرفم بي‌فايده است اما به‌نظرم اين بابا پولت را مي‌خورد. رگ گردنش برجست كه چيه باز مي‌خواهيد جلوي پيشرفتم را بگيريد؟ مگر امثال رونالدو را نمي‌بينيد كه اولش....

خلاصه به يك هفته نكشيد كه جناب مربي با يكي از اين تورهاي سفري معرف پسر را راهي امارت كرد. و 3روز بعد برگشتند با اين نويد كه كار تمام است و فقط چند روزي بايد منتظر خبر سرپرست تيم اماراتي بمانند تا برود و قرارداد چرب و چيل را ببندد. بي‌اختيار به‌خودم گفتم راست مي‌گويد مگر امثال رونالدو از كجا شروع كردند؟

ولي، چند روز شد چند هفته. چند هفته شد چند‌ماه و تمام تماس‌هاي پسر بي‌فايده بود. ساكت شد و تو لاك خودش رفت. ديگر نه اثري از معرف بود و نه مربي كذا و حالا بيا درستش كن كه طلبكاران پولشان را مي‌خواستند. و ديگر اگر بود تماسي با معرف و تهديدي و كار جست و جو و پيدا كردن نشاني مربي كه مدتي خبرش يا از يونان مي‌آمد يا دوبي و بعد كه به ايران هم برگشته بود مرتب اين خانه و آن خانه جا عوض مي‌كرد. كار به دادخواست و دادگاه كشيد و 2سالي رفت‌وآمد. در طول اين مدت هم از خود مربي هيچ خبري نبود و اگر مي‌آمد، خانمي كه وكيلش بود.

با اين ادعا كه تعلل از پسر بوده است و هزار و يك توجيه و عكس رنگي و تمام قد ورزشي مربي كذا را آورده بود كه ايشان سابقه چنان و چنين در عرصه فوتبال كشور دارد و جناب آقاي قاضي شما خبر نداريد ايشان تنها نماينده فيفا در ايرانند. مات مانده بودم از اين همه ادعاهاي كذب. خلاصه بعد از 2سال بروبيا و دوندگي و كلي شاهد و تحقيق، سرانجام رأي دادگاه بر اين قرار گرفت كه جناب مربي (تنها نماينده فيفا در ايران!) مستندا به ماده 2قانون مجازات مرتكبين ارتشا و اختلاس و كلاهبرداري به يك‌سال حبس تعزيري و رد مبلغ 20ميليون تومان محكوم است.

ناگاه تلفن‌ها شروع شد و پيغام و پسغام برادر و خواهر مربي كذا كه بياييد رضايت بدهيد فلان مبلغ را ابتدا بگيريد و باقي را چك 6ماهه. آن هم به‌شرط بستن پرونده و رضايت. كه اصلح نبود و معلوم نبود اگر رضايت داده مي‌شد آيا مربي كذا و تنها نماينده فيفا در ايران! به عهدش وفا مي‌كرد يا خير؟ و باز همه از تكاپو افتادند تا سرانجام بعد از چند‌ماه خبر آمد كه كار به دادگاه تجديدنظر كشيده شده و اين بار ديگر بايد رأي قطعي صادر شود كه لازم‌الاجراست.

صبح روزي كه پستچي رأي نهايي را به‌دستم داد هنوز خواب‌آلود بودم و رأي نهايي را كه خواندم فكر كردم لابد خواب مي‌بينم. نتيجه رأي نهايي چنين بود: «نامبرده (تنها نماينده فيفا در ايران!!) از بزه انتسابي (يك‌سال زندان به جرم ارتشا و اختلاس و كلاهبرداري و نيز رد مبلغ 20ميليون تومان) بالكل تبرئه مي‌گردد و اين رأي قطعي است. ديدم عجب روزگاري! ديدم انگار صداي خنده از جايي مي‌آيد. فكر كردم لابد جناب مربي حالا دارد در يك گوشه‌اي از اين شهر درندشت بدجور از خنده ريسه مي‌رود. فكر كردم لابد دارد قيافه مرا از ديدن رأي كذا پيش خودش تجسم مي‌كند. به‌خودم گفتم اگر اينطور باشد انصافا حق دارد يك دل سير قهقهه بخندد. خدامابين اگر شما هم جاي او بوديد از تصور اين صحنه نمي‌خنديديد؟

اما در اين حال 2فكر متضاد تو ذهنم بود: اول اينكه اگر واقعا اين رأي قطعي است حالا در اين مملكت به كجا بايد شكايت برد و چه بايد كرد؟ چون آخرين مرحله پرونده است و ديگر قابل اعتراض و پيگيري در هيچ مرجعي نيست!و دوم، ناگاه ياد رونالدو و رونالدوها افتادم. اينكه با صدور چنين حكمي و برائت جناب مربي (تنها نماينده فيفا در ايران!) از اين پس آيا او جرأت بيشتري پيدا نمي‌كند كه باز هم به‌كار و كسب كلاهبرداري‌اش ادامه دهد؟ چه كاري از اين سودآورتر؟ آن هم چي. با اين همه جوانان پرذوق و شوق كه به‌دنبال فوتبال هستند به اميد داشتن شهرت و پول. خودتان قضاوت كنيد، خدا مابين از بين اين همه عشق فوتبال در اين مملكت چند نفر ديگر دلشان مي‌خواهد كه رونالدو شوند؟ هان؟... مگر آنها دل ندارند؟

  • نويسنده، مدرس و منتقد ادبيات داستاني

 

کد خبر 300763

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار سیاست داخلی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha