اما سمها تقلبی بودند و باعث ایجاد حالت خنده و سکسکه در آنها شد. این دو خونآشام خلبان و کمکخلبان را نیش زدند و در اثر این نیش، آنها هم به خنده و سکسکه افتادند ولي خندهو سكسكه همان و سقوط هواپيما همان...
خنده بر سرنوشت گُل مَنگلي
سرنوشت... روزگار... سرنوشت... روزگار... واژههاي جديد من است كه مثل خون توي رگهايم جاري شده كه. فكر ميكنم بدشانسترين خونآشام تاريخ من هستم كه سرنوشتم مثل روزگارم سياه است كه. سرنوشتم به جاي اينكه سرخ و گُلمَنگلي باشد، سياه و ترسناك است كه. وقتي به آن اتفاق هولناك فكر ميكنم، دماغم سوت ميكشد كه. دماغم كه نه، نيشم سوت ميكشد و دلم ميخواهد بكوبمش تو ديوار كه.
بعد از سقوط جانگداز هواپيماي سمپاشي جلو پليس راه، هرچي گشتم جيگوري را پيدا نكردم كه. تمام سوراخسنبههاي هواپيما را گشتم كه. ولي نبود كه نبود كه. بدبختانه هيچكس هيچطورش نشده بود كه. همه سُر و مُر و گنده و عينهو هلو بودند. البته هلوي انجيري له شده. فقط جيگوري من غيبش زده بود كه. من مثل خونآشامهايي كه خون جلو چشمشان را گرفته باشد، به اينطرف و آنطرف ميرفتم و صدا ميزدم: «جيگوري... كه... جيگوري... كه... جيگوري... كه.» ولي اگر شما پشت گوشتان را ديديد، اگر خلبان خله و كمكخلبان خلتره پشت گوششان را ديدند، من هم جيگوري را ديدم كه.
بياختيار يادم به ليلي و مجنون افتاد كه، يادم به شيرين و فرهاد افتاد كه، يادم به رومئو و ژوليت افتاد كه مال دنياي آدمها بودند كه. حالا دنياي خونآشامها هم جيگوري و ميگوري را داشتند كه. ولي من مثل آنها كه بيعرضه نيستم كه. ميگردم و پيدايش ميكنم كه يا انتقام ميگيرم كه. يك ضربالمثل خونآشامي هست كه ميگويد:
«جان را و خون را، يا بنيش يا بنوش كه.» البته آخرش كه ندارد كه. اين زبان من است كه به جملهها كه ميچسباند كه.
آن روز خونين هرگز از يادم نميرود كه، يك مرتبه دورتادورمان پر شد از ماشينهاي امدادگر و آدمهاي فضول كه ميخواستند ببينند چي شده كه. چشمم افتاد به خلبان و كمك خلبان. كمكخلبان داشت لوسبازي
درميآورد و آه و نالهي تقلبي سرميداد كه. آه و نالهاش هم مثل سمهايي كه روي مزرعه پاشيده بود، قلابي بود كه. بالاي سرش چند دور چرخيدم و گفتم: «جيگوري عزيزم كو؟»
ولي او مرا كه ديد چشمش چهارتا شد و ميخواست مرا در هوا مشت و مال بدهد كه. من از دستش در رفتم و يواشكي رفتم توي يقهاش و گردنش را خفت كردم و نيشم را فرو كردم توي گردنش كه. اول خونش را مكيدم و بعد دلم سوخت و خون را برگرداندم كه. شايد نبايد اين كار را ميكردم كه.
چون كه ديدم يك مرتبه حالش يكجورهايي شد. قاهقاه شروع كرد به خنديدن كه. حالا نخند و كي بخند كه. همه با تعجب نگاهش ميكردند و نميدانستند چرا دستش را گذاشته روي دلش و ميخندد. من تازه آن موقع بود كه يك چيزهايي دستگيرم شد كه. براي اينكه مطمئن شوم، يواشكي رفتم و خلبان را هم به همين روش دم و بازدم نيش زدم.
واي! جلو چشم همه او هم شروع كرد به خنديدن. او هم حالا نخند و كي بخند كه. باورم نميشد كه. تأثير جادويي نيش يعني اينطور؟! براي اينكه باورم بشود، رانندهي آمبولانس و مأمور آتشنشاني و يكي از پليسها را هم نيش زدم كه. يوهووووو! آنها هم شروع كردند به خنديدن. انگار نه انگار كه حادثهاي اتفاق افتاده و هواپيمايي سقوط كرده كه. انگار نه انگار كه هيچي به هيچي شده كه. من هم شروع كردم به خنديدن. آنقدر خنديدم كه خون از چشمهايم راه افتاد كه. يكمرتبه به خودم آمدم كه: تو نبايد بخندي مرتيكه كه. كسي كه عيالش رو از دست داده نميخنده كه. واقعاً معركه بودم كه. معركه.
اين خاطرات ادامه دارد که...
نظر شما