دنیای هنرمندان و دانشمندان مختص به خودشان است و پیروی از عادات و رفتار آنها نميتواند به کسی کمک بکند تا به گروه آنها ملحق شود. اما شنیدن عادات آنها جالب است.
برای مثال یکی تندتند در خانه قدم بر ميداشته و با عجله نتهایش را مينوشته، یکی با خودش مجسمههایی را حمل ميکرده تا انرژی مثبت بگیرد، دیگری نميتوانسته در خانه خودش بنویسد و اتاقی را بیرون از خانه اجاره ميکرده تا راحت بنویسد و شخص دیگری هم بوده که تمام ساعات روزش را براساس برنامهاي مشخص جلومی برده است.
- چارلز دیکنز
دیکنز نویسندهي رمانهای «سرود کریسمس» و داستان «دوشهر» اگر نویسنده نميشد، بیشک یک افسر ارتشی خوب از آب درميآمد، چرا که همواره برنامهي «سین» ( به برنامهي ساعتي سربازان سين گفته ميشود) مشخصی برای خودش داشت.
او گاهی اوقات آنقدر منظم رفتار ميکرد که حتی خود نظم به اندازهي دیکنز نميتوانست منظم باشد. همیشه بین ساعت 9 صبح تا دوبعد از ظهر در اتاق مطالعهاش سرگرم نوشتن بود و بعد از آن سه ساعت به پیاده روی ميرفت.
موقع نوشتن داستانهایش هم سکوت مطلق در خانه حکمفرما بود و تنها صدای کشیده شدن جوهر روی کاغذ شنیده ميشد. روی میز کار دیکنز همیشه چند مجسمه به چشم ميخورد.
هنگام سفر هم همواره تعدادی طلسم همراه او بود. دیکنز در هتل هم تمام تلاشش را ميکرد تا محیطی شبیه منزلش فراهم بکند.
چارلزشبها همیشه به سمت شمال ميخوابید تا امواج مغناطیسی اثر مثبتی برجسمش داشته باشند.
- مایا آنجلو
شاعر مشهور و نویسندهي کتاب «من ميدانم چرا پرندهها در قفس ميخوانند» خیلی کم در خانه کار ميکرد و بیشتر آثارش را در جایی که به آن «ناچیز» میگفت، مينوشت.
صبح زود به اتاقی اجارهاي ميرفت و حداقل امکانات مورد نیازش را با وسایل نوشتاریاش ميبرد و تا ميتوانست مينوشت.
او در این مدت طوری روی تخت لم ميداد که ساعتها روی زانویش فشار ميآمد تا حدی که بعدها در مصاحبهاي اعتراف کرد که یکی از زانوانش به شدت آسیب دیده و کمی انحراف پیدا کرده است.
- سالوادور دالی
با دیدن چهرهي دالی کاملا ميشود فهمید که عادات عجیبوغریبی در زندگی این هنرمند موج ميزده است.
این نقاش مشهور سبک سورئالیست هنگام نقاشی تداوم حافظه و قوها انعکاس فیلها، روشهای جالبی برای تقویت ذهنش به کار ميبرده است.
مثلا کلیدی را در برابر صفحهاي قلعی قرار ميداد و در همین زمان آماده ميشد برای خواب. بعد زمانی که داشت خوابش ميبرد کلید را ميانداخت تا آنچه را در زمان خواب و بیداری دیده به تصویربکشد.
تمام تلاش دالی بر این بود تا مرز میان خیال و واقعیت را درک کند و آن را با ترسیم اشکال مختلف به تصویر بکشید.
البته درک پارانوئید در انسان و چگونگی شکلگیری و اثرگذاری آن هم از دیگر علاقهمندیهای وی بودند تا بتواندآنچه چشم ذهنش ميپندارد، ترسیم کند.
- لودویگ فان بتهوون
این نابغهي موسیقی بیشتر کارهایش را در حال حرکت انجام ميداد. او پس از خوردن یک صبحانهي ساده چند ساعتی را پشت میزش میگذراند و بعد به پیاده روی در مسیرهای پیچدرپیچ و نا موزون ميرفت و هر چند لحظه یکبار دفترچهاش را درميآورد ونتهایی را یادداشت ميکرد.
اگر زمان طولانی لازم بود تا نتی به ذهنش برسد، در این فاصله کار دیگر موسیقیدانها را بررسی میکرد تا تکنیک آنها را درک کند. لودویگ حتی هنگام حمام هم کار ميکرد و موسیقی مینوشت.
منشی او آنتوان شینلر گفته بود که بتهوون هنگام راه رفتن به دور اتاقش پشت سرهم دستهایش را با پارچی از آب ميشسته تا تمرکزش بیشتر شود.
- بی اف اسکینر
بیشتر شهرت اسکینر بابت فعالیتهای شگرفش در زمینهي رفتار شناسی در اواسط قرن بیستم بود و نظریهاش در این باب که انسان ازصفحههای سفیدی شکل گرفته که اتفاقات پیرامونش وی را کنترل میکنند، مشهور است.
البته شهرت دیگر اسکینر در این بود که نظریههایش را عملی ميکرد. برای مثال دختر دومش را در شرایط دمایی و ساختاری خاصی پرورش داد و نتایج جالبی هم به دست آورد.
اسکینر برنامه کاری در 12 ساعت از روز برای خودش ترتیب داده بود که با تایمر مخصوصی شروع و پایان هرکاری را به وی اعلام ميکرد و با توجه به برنامهي آنالیزی که در نظر داشت میزان سودمندی کارهایش در هر روز را به وی اعلام میکرد.
- مارسل پروست
نویسندهي کتاب «در جستوجوی زمان ازدسترفته» تمام مدت زمان نوشتن کتاب را در اتاق خوابش سپری ميکرد و معمولا هم زودتر از سه یا چهار عصر ازخواب خوش بیدار نميشد.
او موقع نوشتن این کتاب، تمام خوراکش به قهوه و شیرینی رولت محدود بود. پروست معمولا درحالیکه به تعدادی بالشت کرکی تکیه داشت نوشتههایش را در آرامش خاطر مينوشت.
با این حال او همواره از نامساعد بودن اوضاع زندگیاش مينالید و پس از نوشتن 10 صفحه از کتابش ميگفت: «من در هم شکستهام.»
منبع:همشهريدانستنيها
نظر شما