كافي است تلويزيون، گزارشي از خانههاي سالمندان پخش كند تا پدر و مادرها به بچههاشان تشري بزنند كه ببينيد، آخر و عاقبت ما اين ميشود و اين كار را با ما ميكنيد. مسلما در سبك زندگي ما، سالمندان نبايد راهي اين پانسيونها شوند و بايد در كنار خانواده، دوران باشكوه سالمندي را سپري كنند اما حقيقتش اين است كه خانهها و پانسيونهاي سالمندان در كشور ما وجود دارند. اين يعني سالمنداني هم هستند كه به دلايلي مجبورند به اين خانهها بروند. اما زندگي در پانسيونهاي سالمندي، چه خوبيها و بديهايي دارد؟ براساس يك پژوهش، به اين سؤال پاسخ ميدهيم.
- انجام ندادن كارهاي مهم
فرض كنيد در محيطي قرار گرفته و كار ميكنيد. هر كاري كه ميكنيد، رئيس و همكاران شما آن را مورد سرزنش و انتقاد منفي قرار ميدهند و مدام به شما نق ميزنند. به شما كارهاي اساسي سپرده نميشود. اصلا بهگونهاي با شما رفتار ميشود كه انگار وجود نداريد، انگار كه هيچ وزني نداريد. نميتوانيد دست به هيچ كار سازندهاي بزنيد و اين وضعيت را تغيير دهيد. اگر در چنين موقعيتي قرار بگيريد، چه ميكنيد؟ طبيعي است كه از نظر رواني، تحليل رفته و به مرحله افسردگي و انزوا و بيهودگي كشيده ميشويد. اگر سالمندي، در خانه سالمندان حضور داشته باشد و فكر كند كه چنين موقعيتهايي براي او پيش آمده، قطعا بهطور مضاعف، درگير چنين وضعي خواهد شد.
- يك پانسيون، 5 احساس
2سالمند در طرحي پژوهشي با موضوع «سالمندان و تجاربشان در خانههاي سالمندان» اشاره ميكنند كه 5احساس «انزوا و طردشدگي»، «احساس شكست و خواري»، «سازگاري»، «رضايت» و «يكنواختي و انتظار» در انتظار سالمنداني است كه دارند زندگيشان را در خانــههاي سالمندان ادامه ميدهند. البته همه خانههاي سالمندان، كيفيت و استانداردهاي برابري ندارند. طبيعي است كه خروجي هركدام از آنها متفاوت با ديگري باشد. درصورتي كه خدمات خانههاي سالمندان مناسب نبوده و بيتوجهي و كمسرزدن اعضاي خانواده هم به آن افزوده شود، در اين صورت است كه سالمند، با پديده «انزوا و طردشدگي» و «احساس شكست و خواري» روبهرو خواهد شد.
- وقتي احساس طردشدن دارند
اگر سالمندان احساس كنند كه از خانواده و جامعه، به هر علتي طرد و بيرون رانده شدهاند، طبيعي است كه با چنين احساسي مشكل هم خواهند داشت. البته در برخي از پژوهشها، اشاره شده كه اين احساس مربوط به سالمنداني است كه از ساكن شدنشان در خانه سالمندان، مدت كوتاهي ميگذرد. در پژوهشي، يكي از نمونههاي اين طردشدگي و ادبيات طرح آن توسط يكي از سالمندان را چنين مطرح ميكنند: «الان 8ماهه كه منو آوردن اينجا. پسرم فقط 3بار اومده سر زده ولي زن و بچههاشو نميياره. دلم براي نوههام تنگ شده. بيرون نميتونم برم. چندبار زنگشون زدم. 2 بار پسرم برداشت. زنش شمارهرو ميشناسه؛ برنميداره يا قطع ميكنه... . به پسرم گفتم يكبار برام مرخصي بگير، منو ببر خونه. ميگه اينجا برات بهتره. اين انتظار زيادي نيست!... ولي اونا منو نميخوان... اينجا هم كه تو بيابونه، آدم منزويه. انگار زيادي شديم و ما رو دور انداختن.» نكته اصلي در بروز احساس طردشدگي و انزوا، همين شكل گرفتن ايده «زيادي بودن» در سالمندان است. بالاخره بخش قابلتوجهي از سالمندان، ديگر قدرت كار كردن ندارند و ظاهرا نميتوانند از نظر اقتصادي جمعيت مولدي باشند، پس طبيعي است كه چنين احساسي هم شكل بگيرد.
- شكست را احساس ميكنيم
از ديگر نكات منفي پانسيونهاي سالمندان، فراگيرشدن احساس شكست و خواري است. چرا؟ چون سالمندان، در قوه ادراك خودشان از چنين وضعيتي، فكر ميكنند درگير يك مثلث شدهاند؛ با اضلاع بيمهري فرزندان، شرايط احتمالا نامناسب آسايشگاه از نظر آنها و رفتار ترحمآميز بازديدكنندگان. همه اينها، منجر به توليد نارضايتي ميشود و در نهايت، منجر به توليد احساس شكست و خواري. در همان پژوهش قبلي، به 3مورد از اظهارنظرهاي سالمندان با موضوع اين 3 ضلع چنين اشاره ميكنند:
ضلع بيمهري فرزندان و نارضايتي از انتقال به خانه سالمندان: «الان 2ساله كه اينجام. بچههام بهم سر نميزنن. حتي اجازه نميدن نوههامو ببينم. يه عمر كار قالي كردم، صورتم را با سيلي سرخ نگه داشتم اما وقتي پير و عليل شدم، خوار شدم.»
ضلع نارضايتي از وضعيت سالمندان: «تو اين 3 ساله كمحوصله شدم. واسه پرستارها هم تكراري شدم. بايد بارها بهشون بگم تا يه لگن برام بيارن. غذاهاشون هم كه نگم بهتره، نميشه خوردش.»
ضلع رفتار ترحمآميز بازديدكنندگان: «گاهي از جاهاي مختلف مييان ديدنمون. اما رفتار بعضيهاشون آزارم ميده. انگار خودشون پيري ندارن. طوري رفتار ميكنن كه انگار ما محتاج اوناييم...»
- سازگاري؛ رمز بقا
از جمله اتفاقات مثبتي كه ميتواند در يك اقامتگاه سالمندان بيفتد، سازگاري اعضاي آن با يكديگر است. وقتي سالمندان درك ميكنند كه افسردگي و حس سرخوردگي فايدهاي ندارد، به اطراف خودشان نگاه ميكنند. درنتيجه، به اين فكر ميافتند كه با ديگر سالمندان، دوستي كرده و ارتباطات خودشان را گستردهتر كنند تا در سايه اين سازگاري، زندگي در پانسيونهاي سالمندي را راحتتر و شادتر سازند. وقتي كه فرد به تعامل با گروه دست ميزند، طبعا گروه نيز روي او تأثير گذاشته و باعث ميشود تا تصوير جالبتر و بهتري از خودش پيدا كند.
- وقتي منفيها، بيشترند
نتايج بهدست آمده در پژوهشهاي زندگي سالمندان ايراني در پانسيونها، البته با نمونههاي ديگر، همخواني و نزديكي فراوان دارد. نمونه ديگري از اين پژوهشها، توسط پژوهشگري انجام شده است در شهر اصفهان. طي اين پژوهش هم، 13احساس مختلف استخراج شده است؛ از زندگي سالمندان در پانسيونهاي سالمندي طي 2مرحله بدو ورود و زندگي در متن پانسيونها. متأسفانه 11احساس استخراج شده كه در سالمندان اتفاق ميافتد، بار منفي دارد كه شامل احساسهاي روحيه پايين، عدماعتماد به نفس، تنهايي و انزوا، نااميدي، غم، افسردگي، دلتنگي، احساس طرد شدن، ترس و احساس بيقدرتي ميشود. تنها احساسهاي مثبتي هم كه در اين ميانه وجود داشتهاند، راحتي و خوشحالي بوده است كه بيشترش موقتي بوده و شامل مرحله بدو ورود ميشود. در عموم اين پژوهشها و تجربهها شاهديم كه انتقال از زندگي اجتماعي و خانوادگي به پانسيونهاي سالمندي، عموما تجربهاي منفي محسوب ميشده است.
- يكنواختي تا انتظار مرگ
موضوعات بعدي، احساس رضايت و همچنين احساس يكنواختي و انتظار است. در بعد احساس رضايت، سالمند ممكن است با رضايت خودش و براي اينكه سربار ديگران نباشد، مبادرت به اين كار كرده باشد. اين رضايت هم دروني محسوب ميشود و ممكن است كه ارتباطي به محيط اطراف او نداشته باشد. در بُعد يكنواختي و انتظار نيز سالمندان مقيم پانسيونها، ممكن است كه روزهاي يكنواختي را تجربه كنند كه طي آن، هيچ تجربه جديدي اتفاق نميافتد؛ هر روز، پشت سر هم ميآيد و ميرود و ديگر هيچ. در بُعد انتظار نيز متأسفانه انتظار اوليه سالمندان در خانههاي سالمندان براي ديدار فرزندان و نوهها و آشنايان، پس از مدتي منجر به انتظار ثانويه مرگ ميشود.
- زندگي تعطيل نميشود
زندگي را هيچگاه و به هيچ بهانهاي تعطيل نكنيم؛ حتي به بهانه پيري و سالخوردگي. كليد اين معما هم در شور زندگي است و شور زندگي در نگاه و ادراك ما. نگاه و ادراكي كه ميگويد «من سالمندم، در نتيجه تا چند سال ديگر جهان را بدرود خواهم گفت، درنتيجه نيازي به اين همه برنامهريزي نيست»، نتيجهاش ركود و رخوت و بيحوصلگي خواهد بود. اما نگاه و ادراكي كه ميگويد «من سالمندم، در اوج زندگي خود هستم، ميوه دهها سال زندگي را ميتوانم بچينم و تحويل ديگران بدهم، حتي ميتوانم كار كنم، هيچكس هم از زمان مرگش آگاه نيست»، نتيجهاش همان شور زندگي است كه ميگوييم. زندگي در پانسيونهاي سالمندي با توجه به محدوديتهايي كه دارد نيز نيازمند چنين نگاه و ادراكي است. نگاهي كه شور زندگي را باز گرداند، همراه با شوق و برنامه باشد؛ نه همراه با انتظاري تلخ و كشنده و يكنواخت.
نظر شما