زنش حسابي از دستش شاكي است اما او به خرجش نميرود. طبق معمول، ماهم بايد برويم كمك؛ من و عليآقا. بسمالله ميگويد و بيلش را برميدارد و رو به من ميگويد: بيار... . امسال، نهال ليمو و پرتقال و نارنج خريده. يكي را برميدارم و ميبرم. ميگويد: اين نارنجه. اول پرتقالو بيار. اونارو دورش ميكارم. ميروم و روبهروي نهالها ميايستم و نگاهشان ميكنم اما هيچطوري نميشود فهميد. عليآقا هم با آبپاش، منتظر ايستاده تا كار آخر را انجام دهد. يكي ديگر را ميبرم اما آنهم پرتقال نيست. چپچپ نگاهم ميكند و ميگويد: واقعاً بلد نيستي؟ ميگويم: نه. از كجا بلد ميشدم؟ بيل را ميگذارد و ميبردم كنار نهالها و ميگويد: اينكه برگاش يه كم گودتره، ليموئه. اينكه برگاش سبزتره، نارنجه. اينيكي هم پرتقال. بو كن... بو ميكنم اما همهشان بوي خاك و ليمو ميدهند.
درختها را ميكاريم و چاي ميخوريم. ميچسبد. توي هواي بهاري و بوي خاك... ميگويد: گوني كود رو بيار و حالمان را با بوي بدش ميگيرد. نيممتر آنورتر دور هر نهال را با بيلچه، قدري گود ميكند و چند مشت كود تازه، تويش ميريزد. ميگويد: سال ديگه بار ميدن... و ميگويد: خدابيامرز آقاجان تو اين كارا اوستا بود... . عليآقا هنوز آبپاش را زمين نگذاشته. ميآيد كه آب بدهد، بكتاشخان جلويش را ميگيرد و ميگويد: نميخواد. الان زوده ريشهاش ميسوزه. ميگويم: اينجا پرتقال جواب ميده؟ ميگويد: فكر ميكني پرتقالايي كه هر سال ميآرم مغازه از كجاس و درخت بزرگ سوي ديگر حياط را نشان ميدهد. همگي ميرويم سراغ درخت. بكتاشخان ميگويد: وقتي اومديم تهران، پدرم اين درخت رو براي من كاشت. من هم هميشه، ساعتها توي حياط ميايستادم و بزرگ شدن درختمرو تماشا ميكردم. از اون وقت، هرسال بيشتر از سال پيش بار ميده. هميشه ناخنهامون رو همين درخت ميگرفت و من فكر ميكردم اگر پاي درخت ناخن نريزيم، بار نميده. اين شد كه اسم پرتقالها شد ناخوني. همه دربهدر دنبال پرتقال خوني بودن و ما ناخوني! و مثل هميشه بلند ميخندد. در همين حين خانم از داخل خانه صدا ميزند و ميرويم براي ناهار.
وقتي در روشويي دستهايمان را ميشوييم، بكتاشخان زيرچشمي به عليآقا نگاه ميكند كه هنوز آبپاش به دست، محو درخت بزرگ پرتقال حياط است. همين ميشود كه فردا كه ميرسم مغازه، ميبينم عليآقا و بكتاشخان، سرگرم باغچه جلوي مغازهاند. بكتاشخان يك نهال زبانگنجشگ گرفته. بكتاش خان، درخت را كه ميكارد، رو به عليآقا ميگويد: اين درخت براي تو. فقط قول بده ناخنهايت را همينجا بگيري و ميخندد و خوب ميداند توي دل اين بچه چه ميگذرد.
نظر شما