چهارشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۴ - ۰۶:۴۳
۰ نفر

همشهری دو - محمود قلی‌پور: وقتی آقای صادقی آمد خانه، پسر و دخترش آمدند به استقبالش و گفتند: «مامان راست می‌گه؟»

آقاي صادقي كه كيسه‌هاي ميوه را تحويل دختر و پسر جوانش مي‌داد، گفت: «مامان‌تون هيچ‌وقت دروغ نمي‌گه». دختر گفت: «پس حقيقت داره كه قراره عيد بريم سفر». و بعد پسر و دختر با نگاه‌هاي پرسشگر به پدر نگاه كردند كه جواب را بشنوند. آقاي صادقي رفت سمت آشپزخانه و به همسرش سلام گفت و نشست روي صندلي كنار ميز ناهارخوري و رو به بچه‌ها گفت: «اگرچه مامان‌تون دروغ نمي‌گه اما فكر كنم اين حرفش يه شايعه بيشتر نباشه». بچه‌ها گفتند: «يعني شايعه س؟» «يعني امسال هم خونه مي‌مونيم؟» خانم صادقي كه داشت ماكاروني را آبكش مي‌كرد، از سر شانه نگاهي به آقاي صادقي انداخت و گفت: «اينقدر بچه‌ها رو اذيت نكن». آقاي صادقي خنديد و گفت: «اذيت‌شون نمي‌كنم. فقط مي‌خوام يه مقدار هيجان بدم به قضيه».

دختر خوشحال شد و پريد بالا و گفت: «آخ‌جونمي، مي‌ريم سفر». پدر گفت: «شايد». مادر به پسر و دختر نگاه كرد كه دمغ به پدر خيره بودند و گفت: «مي‌ريم عزيزانم. باباتون امروز از اداره زنگ زد و گفت...». آقاي صادقي پريد توي حرف همسرش و گفت: «خبر‌رو تو بدي بهشون، مي‌يان تو‌رو بغل مي‌كنن، بعد من چي؟» خانم صادقي خنديد و مشغول طبخ ماكاروني شد. آقاي صادقي گفت: «بليت هواپيما گيرم نيومد براي مشهد، اما بليت رفت و برگشت قطار درجه يك گرفتم». بچه‌ها خوشحال شدند و پريدند توي بغل پدر و بوسه‌بارانش كردند. بعد آقاي صادقي گفت: «بالاخره هم نوبت ما شد و شركت 5روز هتل برامون گرفت، نزديك حرم».

خانه پر از شادي شده بود، بچه‌ها قول دادند كه در طول سفر، سرشان مدام توي موبايل و تبلت نباشد، پدر هم قول داد كه در مدت اين 5‌روز حرف كار و اداره را نزند و اگر همكاري زنگ زد، فقط تبريك عيد بگويد، مادر هم همانطور كه دل به دل بچه‌ها مي‌داد و خوشحال بود، ايستاده بود سمت شرق و توي دلش خوشحال مي‌گفت: «‌اللهمَ صَلّ عَلي عَلي‌بنْ موسَي الرّضا المرتضي...».

کد خبر 327759

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha