آشنایی با اندیشمندان غربی در ایران چندان عمیق نیست و روشهای تطبیقی درمورد آنها کمتر بهکار گرفته شده است و بیشتر وجه نمایشی و آکادمیکنمایی دارد و ثانیا کمتر با پرسش برآمده از مشکل به سراغ این متفکران رفتهایم و بیشتر ژستهای روشنفکری مشوقمان در توجه به آنها بوده است. امروز نیازمند بازشناسی اندیشههایی هستیم که درد ترقی و آبادانی و ارتقای فرهنگی و فکری این سرزمین را داشتهاند و البته به نتایج ارزشمندی نیز دست یافتهاند که بیتوجهی به این انباشتههای فکری و ذهنی جامعه فکری و نظری را در نوعی درجازدگی و توقف و تصلب اندیشه قرار میدهد. در این نوشتار و با همین رویکرد معرفت سیاسی و اجتماعی مصطفی ملکیان را درباره علل توسعهنیافتگی ایران از منظر فرهنگ و اندیشه بررسی میکنیم زیرا که به باور او اصلاح فکر و اندیشه و فرهنگ مقدم بر هرگونه تغییر پیشرفتخواهانه است و به نظر میرسد این مهم در سنت ما یافت میشود. این مقاله فقط به توصیف آراء ملکیان، و نه نقد آنها میپردازد.
به باور ملکیان ما به میزان انقطاع آگاهانه از سنت خودمان نیست که رشد میکنیم بلکه به میزان شناخت عمیقتر از سنت خودمان و در عین حال اتخاذ موضع نقادانه نسبت به سنت خود و دیدن نقاط مثبت و منفی و نقاط مثبت را حفظ کردن و نقاط منفی را طرد کردن است که رشد میکنیم.
معرفت شناسی وروش شناسی
ملکیان درجایی گفته است: «من نه دل نگران سنتم نه دل نگران تجدد نه دل نگران تمدن، نه دلنگران فرهنگ و نه دل نگران هیچ امر انتزاعی از این قبیل. من دل نگران انسانهای گوشت و خون دارم که میآیند رنج میبرند و میروند. سعی کنیم که اولا انسانها هرچه بیشتر با حقیقت مواجهه یابند؛ ثانیا هرچه کمتر درد بکشند و رنج ببرند و ثالثا هرچه بیشتر به نیکی و نیکوکاری بگرایند و برای تحقق این سه هدف از هرچه سودمند است بود بهرهمند گردند از دین گرفته تا علم؛ فلسفه؛ هنر؛ ادبیات و همه دستاوردهای بشری دیگر».
عبارت بالا دقیقا نشان میدهد که محتوای فکر و اندیشههای او حول فلسفه اگزیستانسیالیستی است. یعنی تامل درباره مفاهیمی مانند امید؛ اضطراب؛ آرامش؛ شادی؛ اندوه؛ تنهایی و دلتنگی که نزدیکترین مفاهیم به ساحت وجودی انسانند. از این رو افرادی چون کارل یاسپرس؛ نیچه؛ کی یرکگور و گابریل مارسل مورد توجه او هستند. اما روش تفکر ملکیان در چهارچوب فلسفه تحلیلی انگلستان یا انگلوساکسون است که در این روش دو هدف در فلسفیدن اصالت دارد: اول ایضاح مدعا (بیان مدعا به واضحترین صورت) و دوم تقویت دلیل (تدارک قویترین دلیل). پرداختن به مسائل وجودی به روش تحلیلی شیوهای است که چارلز دومبار و مورالدو وستفال از فلاسفه انگلیسی نیز تجربه کردهاند و ملکیان نیز از آنها متاثر است.
معنویت و عقلانیت
اگر بتوان برای عبدالکریم سروش نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت و برای سیدجواد طباطبایی نظریه انحطاط و برای غلامحسین ابراهیمی دینانی دفتر عشق وآیت عقل را بهعنوان سرفصل اندیشهای یا نظریه ایشان نامگذاری کرد میتوان از عقلانیت و معنویت بهعنوان نظریه مصطفی ملکیان نام برد. به این معنا که تمامی مباحث او مستقیم ویا غیرمستقیم مرتبط با این پروژه است. او معتقد است در تمدنهای بزرگ جهانی یا عقلانیت فدای معنویت شده یا معنویت فدای عقلانیت و اگر این دو با هم مجتمع و سازگار شوند و جهانبینی معقول معنوی ایجاد شود، بسیاری از مشکلات تمدنهای غرب و شرق مرتفع خواهد شد. او چند ویژگی ایران امروز را مشوق خود برای طرح و تعقیب نظریه معنویت و عقلانیت میداند. اول تفسیر بنیادگرایانه از اسلام که طرفداران زیادی نیز دارد؛ دوم روحیه تقلید و تلقین و استدلالگریزی که منشا جزم و جمود است؛ سوم تفسیر نادرست از خود و دیگری که خودشیفتگی و پیشداوری منفی نسبت به دیگران را و نوعی غیریتپروری را موجب شده است و چهارم سیاستزدگی و اعتقاد به اصالت سیاست و پنجم رواج مادیت اخلاقی (نه مادیت فلسفی) بهگونهای که در رفتارها نه باورها به گونهای هستیم که گویی هیچ معنویت وروحانیتی در کار نیست و هرچه هست ماده است و دنیا.
تفاوت دین و معنویت
ملکیان بین معنویت و دینداری تفاوت قائل است و معتقد است باید معنویت که همان لباللباب دین و گوهر اصلی و مرکزی و اجتنابناپذیر دین است را با زنگارزدایی از دین بهدست آورد و سپس نسبت آن را با عقلانیت سنجید و البته در این نسبت تقدم با عقلانیت است. وی معتقد است برای گذار از دین به معنویت باید مجموعهای از فعالیتهای نظری و عملی را سامان داد تا گوهر معنویت را که در جعبه دین مستتر است، بهدست آوریم.
گام نخست تعبدزدایی یا تقلیلدهی تعبد از دین است و تعبد به این معناست که برای هیچ گزارهای حقانیت قائل نشویم چون منقول از مدعی حقی است. هرچند شاید این تعبدزدایی به صفر نرسد ولی هرچه از تعبد دورشویم به معنویت نزدیکتر خواهیم شد.
دومین اقدام تاریخزدایی از دین است. به این معنا که متکای حقایق وقایع تاریخی نباشند زیرا در تاریخ قطعیت نداریم. گام سوم توجه به سنخشناسی انسانهاست و کنار نهادن این تلقی که دین برای همه انسانها از هر سنخ و روانی احکام ثابت صادر کرده است: نفی برداشت طبابتی از دین و ارائه نسخه واحد.
چهارم سنجش دین در دنیا از این جهت که چه میزان رضایت باطنی در دنیا برایمان میآورد که این رضایت باطن سه شعبه دارد: آرامش، شادی و امید.
پنجم اسطورهزدایی از دین است که با خرافهزدایی کاملا متفاوت است یعنی باید به پیام پشت معانی مجازی؛ استعاری؛ تمثیلی و تشبیهی و رمزی پیبرده و از جعل معنا برای اسطورهها پرهیز کنیم.
ششم ذهن و زبان و فرهنگ و جغرافیازدایی از دین است یعنی هر آنچه که مربوط به دین نیست و مربوط به مردمان و سرزمینی است که دین در آنجا و برای اولین بار برای آنها نازل شده است (مثل حجاز صدراسلام).
هفتم کیش شخصیتزدایی از دین و توجه به آموزههای شخصیتها نه خود شخصیتها
چیستی عقلانیت
اما پاره دیگر نظریه ملکیان عقلانیت است و باید روشن شود که مراد او از عقلانیت چیست و پس از آن روشن شود که معنویت و عقلانیت چگونه با هم سازگار میشوند؟
ملکیان با تاکید بر اینکه اولا برای عقلانی زندگیکردن، بدیل صوابی وجود ندارد و البته بدیلهای ناصواب بسیار دارد؛ثانیا عقلانیت بزرگترین و ارجمندترین فضیلت فکری عقیدتی و معرفتی است و ثالثا عقلانی زیستن الزام اخلاقی دارد به روشن ساختن معنای عقلانی زیستن و جوهره عقلانیت میپردازد و اینکه برای عقلانی زیستن به چه ورزههایی نیازمندیم. ملکیان مولفهها و مقومات عقلانیت را در یک دستهبندی کلی به دو دسته نظری و عملی تقسیم میکند. عقلانیت نظری برای این است که توان ذهنی برای تشخیص امور عقلانی و باور به آنها از امور غیرعقلایی و رد آنها را بهدست آوریم و عقلانیت عملی نیز برای تصمیمگیری در عرصه عمل است.
رابطه عقلانیت و معنویت
ملکیان در آخرین نظریات خود درباره رابطه دینداری و مدرنیته و معنویت و عقلانیت این ادعا را طرح کرده که دینداری با مدرنیته با فرض سنخ آرمانی از هر یک سازگار نیست زیرا قوام دینداری به تعبد است و قوام مدرنیته به عقلانیت و این دو هیچگاه با هم سازگار نخواهند شد و از این رو روشنفکری دینی عبارتی پارادوکسیکال یا متنافیالاجزاست و عقلانیت صبغه نمیپذیرد اعم از اعتزالی؛ اشعری و اصولی و اخباری. اما معنویت با عقلانیت سازگار است و رابطه آنها با تقدم عقلانیت تعریف میشود درخصوص این رابطه گزارههای عرضه شده بر ذهن را سهگونه میداند:
خردپذیر یا rational: گزارههایی که امکان اثبات و صدق آنها با استدلال و تجربه و عقل میسر است.
خردستیز یا antirational: گزارهای که قابلیت رد یا کذب بودن آن با عقل و استدلال میسر است.
خردگریز یا irrational: گزارهای که با عقل نه امکان اثبات آنها میسر است نه رد و کذب بودن آنها.
ملکیان میگوید تکلیف عقل در برابر دوگزاره اول و دوم روشن است، اولی را باید پذیرفت و دومی را به کنار نهاد ولی گزارههای خردگریز خود دو گونهاند: دستهای که گزاره و نقیض آن مساویاند و دستهای که وزن یک طرف بیشتر است. اگر وزن استدلالی بیشتر باشد هرچند کل گزاره ثابت نشده باشد آن را گزاره معقول مینامیم. اما نوع اول گزاره خردگریز را تنها وقتی میپذیریم که آثار و نتایج اعتقاد به آن بهداشت روانی ما را بیشتر تامین کند. یعنی چون نمیتوان از نظر معرفتشناختی گزارهای را قبول کرد، به شکل پراگماتیک آن را برمیگزینیم. مثل باور به جهان آخرت و اینگونه منتها الیه عقلانیت به معنویت میرسد و ایمان یعنی همین. از این رو ایمان به گزارهای خردپذیر و خردستیز تعلق نمیگیرد بلکه به گزارههای خردگریز تعلق میگیرد و پیشرفت بشر نیز در فرآیند تبدیل گزارههای خردگریز به گزارههای خردپذیر یا خردستیز رخ داده است.
با این تعریف معنویت، نوعی نگرش به جهان است که اولا استدلال فلسفی و عقلانی به سود یا علیه آن وجود نداشته باشد و ثانیا بهداشت روانی انسان را بیشتر و بهتر تامین کند و اگر گزارهای شأن معرفتیاش تغییر کند و از خردگریزی به سوی خردستیزی حرکت کند باید از مقولات معنوی خارجش کرد. ملکیان در این فرآیند فکری به این نتیجه میرسد که انسان دیندار معنوی وجود خارجی ندارد هرچند امکان دارد یک انسان معنوی و یک انسان دیندار در اعتقادات مشترک باشند ولی فرق اساسی انسان دیندار و انسان معنوی، فرآیند رسیدن به باورها است. درحالی که متدین از طریق تعبد ایمان میآورد و انسان معنوی از طریق عقلانیت به ایمان میرسد و مهم گزارههایی نیستند که به آنها باور داریم بلکه مهم چگونگی اعتقاد پیدا کردن است.
فرهنگ مقدم برسیاست
ملکیان با تفکیک قائل شدن بین روشنفکر سیاسی و روشنفکر فرهنگی به دلایل زیر بر ارجحیت و اهمیت روشنفکر فرهنگی تاکید میکند و خود را مدافع تلقی فرهنگی از روشنفکری میداند. پیشفرض اساسی ملکیان در این تفکیک تقدم اصلاح فرهنگی یا انفسی یا ذهنی یاsubjective بر اصلاح سیاسی یا آفاقی یا عینی یا objectiveاست.
1 - روشنفکر سیاسی علتالعلل مشکلات و یگانه مشکل جامعه را نظام سیاسی میداند و از این رو مقابله با نظام سیاسی برای تغییر آن را بهترین راه اصلاح میانگارد. درحالی که روشنفکر فرهنگی یگانه مشکل جامعه را نظام فرهنگی جامعه میداند و هرگونه سوءنیت، جهل و خطایی را که در نظام سیاسی هست بازتاب و معلول فسادی میداند که در فرهنگ عامه مردم وجود دارد و البته در این تلقی فرهنگی هیچ گونه مدارا و سازش و آشتی با فساد نظام سیاسی توصیه و تجویز نمیشود.
2 - روشنفکر سیاسی خود را سخنگوی مردم و ناقد نظام سیاسی میداند اما روشنفکر فرهنگی نه تنها سخنگوی مردم نیست بلکه منتقد مردم است. او مردم را به عرش نمیرساند و مجمعالحسنات معرفی نمیکند بلکه گرگ درونشان را معرفی میکند و خود را نیز بری از خطا و جهل نمیداند و در معرض داوری و نقد قرار میدهد.
3 - روشنفکر سیاسی در معرض عوامزدگی و عوامفریبی است. عوامزدگی به این معنا که شک و شبهه در مقبولات؛ مسلمات و مظنونات و موهومات نمیکند و عوامفریبی به این معنا که هدف خود را خوشایند مردم قرار میدهد نه حقیقت. اما روشنفکر فرهنگی مادر همه مشکلات را برخی از همین مقبولات و مسلمات و موهومات مردم میداند که باید سقراطوار شرحه شرحه شوند و صدق و کذب آنها آفتابی شوند.
4 - روشنفکر سیاسی چون مخاطب خود را مردم نمیداند از زبان مغلق و پرطمطراق و لفاظیهای فضلفروشانه و دشواریاب استفاده میکند و به حوزه فهم و ادراک مردم راهی ندارد ولی روشنفکر فرهنگی حتیالمقدور غیرتخصصی؛ مفهوم و آشنا سخن میگوید و بینشأن روشنفکری و شأن آکادمیک فرق قائل میشود و یا مردم با زبان آکادمیک سخن نمیگوید.
5 - در تلقی سیاسی از روشنفکری نوعی آسانگیری و شتابزدگی مشاهده میشود. آسانگیر چون تغییر نظام سیاسی را حلال مشکلات میداند و شتابزده چون فرآیند اصلاح را در چند سال میپندارد اما در تلقی فرهنگی از روشنفکری چون هدف اصلاح هویت و باورهای مردم است و حقیقتطلبی بهجای مصلحتطلبی مینشیند تعجیل روا نیست. در این رویکرد بهجای توفیق و شکست که مدنظر روشنفکر سیاسی است، حق و باطل مدنظر است.
عقب ماندگی
به نظر ملکیان در 100 سال اخیر کسانی که درباره مشکلات جامعه سخن گفتهاند و مطالعه کردهاند معمولاً مجموعه علل و عواملی که باعث این همه مشکلات علمی، بیچارگی و بدبختی و مسائل نظری برای جامعه شده است را بیشتر در سه محور کندوکاو کردهاند. اولین محور، مداخله کشورهای خارجی، استعمار و انواع و اقسام سلطهطلبیهاست. دومین نکته رژیمهای سیاسی حاکم و مساله سوم تلقی مردم از دین بوده است. اما به نظر ملکیان مسالهای که مهمتر از این سه عامل است و نفیکننده آنها نیست ولی مهمتر است وضع فرهنگی مردم است. به تعبیر دیگر آسیبشناسی فرهنگی مردم ایران و اینکه به لحاظ فرهنگی چه امور نامطلوبی در ذهن و ضمیرشان راسخ شده است وی با تمایز بین رفتار اخلاقی و نگرشهای ذهنی، بهعنوان دومولفه سازنده نگرش فرهنگی درباره نگرشهای ذهنی میگوید: نگرشهای ذهنی اموری هستند که آگاهانه یا ناآگاهانه در ما راسخ شدهاند و ما در همه کنشها و واکنشها تحتتاثیر این نگرشها هستیم که لزوماً جنبه اخلاقی هم ندارد و برای تغییر آنها نباید رفتار اخلاقی ما تغییر کند. برعکس، این نگرشها هستند که اخلاق ما را به سمت ناسالمی میکشند. میشود این نگرشها را تحت عنوان جامعهشناسی قوم ایرانی بحث کرد. او 20 مورد از این ذهنیتها که عامل عقبماندگی ایران هستند را بر میشمرد که ما به برخی از آنها اشاره میکنیم:
1 - پیشداوری: اولین خصوصیتی که در ما وجود دارد، پیشداوریهای فراوان نسبت به بسیاری از امور است. این پیشداوریها در کنش و واکنشهای اجتماعی ما تاثیرات منفی زیادی دارد. معمولاً وقتی گفته میشود پیشداوری، بیشتر پیشداوری منفی محل نظر است ولی آثار مخرب پیشداوری منحصر به پیشداوری منفی نیست. پیشداوریهای مثبت هم آثار مخرب خود را دارد. از جمله خوشبینیهای نابجا که نسبت به برخی افراد و قشرها و لایههای اجتماعی داریم. پیشداوری خلاف عقلانیت است. پیشداوری - همانگونه که از اسمش پیداست - یعنی داوری پیش از مواجه شدن با خود آن شیء.
2 - دگماتیسم و جمود: نوعی دگماتیسم و جمود در ما ریشه کرده است. در اینباره که چرا ملت ایران تا این حد اهل جزم و جمود است تحقیقات روانشناختی و تاریخی نداریم. اما واقعیت آن محل انکار نیست اگرچه تبیینش امکانپذیر است. آنچه که در ما وجود دارد که از آن به جزم و جمود تعبیر میشود این است که باور ما یک «ضمیمه»ای دارد. یعنی اینکه ما معتقد باشیم که فلان گزاره درست است، این سالم است اما اگر معتقد باشیم که آن فلان گزاره محال است که درست نباشد؛ این ضمیمه «محال است» انسان را تبدیل به انسان دگمی میکند. ما کمتر میشود که به چیزی معتقد باشیم و یک «محال است» منضم به این اعتقادمان نباشد. جزم و جمود درتعبیری دیگر یعنی من از دیدگاه خودم که به عالم نگاه میکنم، نتوانم گاهی از دیدگاه شما هم به عالم نگاه بکنم.
3 - خرافهپرستی: ویژگی دیگر ما خرافهپرستی است هم خرافه در بافت دینی و مذهبی و هم در بافتهای غیر دینی و مذهبی؛ خرافه در بافت مذهبی یعنی چیزی که در دین نبوده و در آن وارد شده است. اما مهمتر این است که به معنای سکولار آن هم خرافهپرست هستیم. خرافی به معنای باورآوردن به عقایدی که هیچ شاهدی به سود آن وجود ندارد ولی ما همچنان آن عقاید را در کف داریم. از شنیدن «خرافه» ذهن آدم بیشتر معطوف میشود به اساطیر و بعضی از چیزهایی که در ادیان و مذاهب آمده است اما خرافه به این معنا نیست. خرافه چیزی است که اعتقاد ورزیدن به آن گزاره هیچ رجحانی بر اعتقاد ورزیدن به نقیض آن گزاره ندارد.
4 - بهادادن به داوریهای دیگران نسبت به خود: ما به ندرت در «من»ی که از خودمان تصور داریم زندگی میکنیم و همیشه توجهمان به «من»ی است که دیگران از ما تصور دارند و همیشه ترازوی ما در بیرون ماست. این بهادادن به داوریهای دیگران علتالعلل یکسری مشکلات فرهنگی جامعه ماست.
5 - همرنگی با جماعت: نکته پنجم ناشی از نکته چهارم است به این معنا که ما هیچوقت در برابر جمهوری که با آن سروکار داریم نتوانستهایم سخنی بگوییم که در مقابله با آن (جمهور) باشد و همیشه همرنگ شدن با جماعت برای ما مهم است.
6 - تلقینپذیری: تلقین یعنی رأیی را بیان کردن و آرای مخالف را بیان نکردن و مخاطب را در معرض همین رای قرار دادن. هر وقت شما در برابر هر عقیدهای نظر مخالفان آن را هم خواستید؛ نشان میدهد که تلقینپذیر نیستید. تلقینپذیری یعنی قبول تکآوایی.
7 - القاپذیری: القاپذیری به لحاظ روانشناختی با تلقینپذیری متفاوت است. در القا یک رأی آنقدر تکرار میشود تا تکرار جای دلیل را بگیرد. اگر من گفتم فلان گزاره صحیح است شما از من انتظار دلیل دارید اما من به جای اینکه دلیل بیاورم 200 بار فلان گزاره را تکرار میکنم و کمکم ما فکر میکنیم که تکرار مدعا جای دلیل را میگیرد. یعنی به جای اقامه دلیل، خود مدعا تکرار میشود و این هنری است که در «پرودپاگاندا» یا آوازهگری وجود دارد. اینکه رسانهها وقتی در دست قدرتها قرار میگیرند آنها خوشحال میشوند به دلیل وجود همین روحیه القاپذیری در مردم است. و الا اگر ملتی القاپذیر نباشد هرچه که رسانهها بگویند چون دایماً دلیل میخواهند کسی از به دست گرفتن رادیو و تلویزیون اظهار خوشحالی نمیکند.
8 - تجربه نیندوختن از گذشته: پس از اقدامات انساندوستانه افرادی چون ماندلا و واسلاوهاول و اقدامات انساندوستانه که در باب فرهنگی کردن سیاست تلاش کردند، زیاد شنیدهایم که «ببخش و فراموش کن» یا «ببخش ولی فراموش نکن». اما داستان بر سر این است که اگر شما ببخشانید و فراموش کنید باز هم از همانجا ضربه میخورید. انسانهای سالم کسانی هستند که در درونشان میتوانند بزرگترین دشمنان خود را از لحاظ عاطفی ببخشایند، چرا که از لحاظ عاطفی باید بخشود اما از لحاظ ذهنی نباید فراموش کرد. اما متاسفانه ما عکس این عمل میکنیم،از لحاظ عاطفی نمیبخشیم و کینهجویی در ما زنده است اما به لحاظ ذهنی فراموش میکنیم.
9 - دیدگاه نسبت به کار: دیدگاه کمتر مردمی نسبت به کار تا حد دیدگاه ما نسبت به کار مبتذل است. ما کار را فقط برای درآمد میخواهیم و بنابراین اگر درآمد را بتوانیم از راه بیکاری هم به دست آوریم از کار استقبال نمیکنیم. در واقع ما کار را اجتنابناپذیر میدانیم در حالی که باید دیدگاه مولوی را درباره کار داشته باشیم که معتقد بود کار جوهر انسان است..
10 - زبان پریشی واسکیزوفرنی فرهنگی: بدتر از پرسخنی ما زبانپریشی ماست. زبانپریشی به این معنا است که انسان حرف خود را خودش هم متوجه نمیشود یعنی اگر تحلیل روانشناختی در سخنان ما انجام شود اصلاً برخی جملات معنا ندارد. سخنان همه مانند شهرکهای سینمایی است که در زمان فیلم پر از دژ و قلعه است اما وقتی فشار میدهیم فرو میریزد. ازنظر ملکیان اسکیزوفرنی فرهنگی به این معناست که بین عقاید و باورها وسخنان ورفتار ما هماهنگی وسازگاری وجود ندارد.
11 - ایدئولوژیزدگی: به این معنا که رای یا عقیده یا جعبهای از آرا و عقاید را بدون اینکه نسبت به سایر آرا یا عقاید رجحان معرفتی داشته باشد برگیریم و بپذیریم یا حاضر نباشیم که آن را به مصاف واقعیتها یا به مصاف سایر آرا یا عقاید ببریم و آنها را در بوته آزمایش نهیم و نسبت به آنها جزم و تعصب ورزیم. همیشه هر افراطی، تفریطی به دنبال دارد و هر تفریطی یک افراط. الان در جهان اسلام کم نیستند روشنفکرانی که اگرچه خودشان را روشنفکر مسلمان میدانند، ولی درست به اندازه روشنفکران و اندیشمندان لائیک، مرعوب یا مجذوب اندیشه غرب هستند. حال چه مرعوب باشند و چه مجذوب، به هر حال موضع انفعالی و واکنشپذیرانه نسبت به مدرنیسم و فرهنگ غرب دارند. به نظر میآید که هم آن مخالفت بیمنطق و هم این نوع موافقت بیمنطق، هیچکدام نه حق است و نه به مصلحت
منابع:
- راهی به رهایی؛ جستارهایی در عقلانیت و معنویت، مصطفی ملکیان، نگاه معاصر،81 .
- سیری در سپهر جان؛ مقالات و مقولاتی در معنویت، مصطفی ملکیان، نگاه معاصر،۸۱.
- مشتاقی و مهجوری؛ گفت و گوهایی در باب فرهنگ و سیاست ، مصطفی ملکیان، نگاه معاصر، 82.
- مهر ماندگار، مصطفی ملکیان، نگاه معاصر،۸۱.
گابریل مارسل، سم کین، مترجم: مصطفی ملکیان، نگاه معاصر،۸۲.