چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۶ - ۱۲:۲۲
۰ نفر

سیدمحی‌الدین ساجدی: زمانی که حادثه 11سپتامبر اتفاق افتاد و نوع جدیدی از تروریسم به نمایش درآمد و فصل نوینی در تاریخ جهان معاصر شروع شد، رئیس‌جمهوری آمریکا «بنیان» جدیدی را در روابط بین‌الملل و رابطه آمریکا با جهان خارج پایه‌گذاری کرد که می‌توان موارد مشابهی با آن را در تاریخ آمریکا یافت ولی برای نخستین بار با این صراحت عنوان شد.

وی گفت که دنیا 2 دسته است؛ یا با آمریکاست یا  در برابر آمریکا. در جنگ با تروریسم، دنیا به 2 دسته تقسیم می‌شود؛ یا در کنار آمریکاست و سیاستی حداقل مشابه آمریکا را پیش می‌گیرد یا اینکه در مقابل آمریکا قرار می‌گیرد.

در زمان جنگ سرد میان آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی، قواعد و قوانینی حاکم بود و دنیا بین 3 نیرو تقسیم می‌شد؛ بلوک غرب و سرمایه‌داری؛ بلوک شرق و سوسیالیسم.

دولت‌هایی که می‌خواستند مستقل باشند و تعهدی به این 2 اردوگاه نداشته باشند، گروه غیرمتعهدها را تشکیل دادند و برخی اعضای آن سعی می‌کردند با موازنه منفی، جایگاهی برای خودشان در نظام جنگ سرد پیدا کنند.

اینک آمریکایی‌ها - و مشخصا بعد از حادثه 11سپتامبر - مدل جدیدی را به دنیا عرضه کردند که دیگر در آن بلوک‌بندی جایی ندارد و امکان مانور هم برای دیگر قدرت‌ها و کشورها باقی نمی‌گذارد. در واقع تنها هژمونی آمریکاست که باید وجود داشته باشد و همه باید حتی موجودیت کنونی و آینده خود را در سایه آن بررسی کنند.

از همان ابتدا هم روشن بود که این تقسیم‌بندی نادرست است و بسیاری از دولت‌ها هستند که در عین مبارزه و مخالفت با تروریسم، نمی‌خواهند در کنار آمریکا قرار بگیرند ولی دولت آمریکا به خود حق می‌دهد که اجرای الگو و بنیان خود در جهان را پی بگیرد.

از همین رو بود که بحث اروپای جدید و اروپای قدیم مطرح شد و آمریکایی‌ها درصدد آن برآمدند که نیروهای جدیدی در اروپا پا بگیرند که از میزان نفوذ و قدرت فرانسه و آلمان بکاهند. زمانی که مخالفت فرانسه و آلمان با حمله به عراق، در سازمان ملل متحد شکل حقوقی به خود گرفت، نمایندگان دولت آمریکا به صراحت گفتند که باید سازمان ملل متحد جدیدی تشکیل شود.

این قطب‌بندی و خط‌کشی جدید در خاورمیانه نیز ترسیم شده است. دولت‌هایی در خاورمیانه در استراتژی آمریکا می‌گنجند و دولت‌هایی در خارج از آن قرار دارند؛ دولت‌های متحد آمریکا و دولت‌های ضدآمریکا که این دولت‌ها و نیروها و سازمان‌های «خارجی» و «یاغی» نباید در هیچ معادله‌ای در نظر گرفته شوند، حتی اگر به قیمت بروز تحولاتی خطرناک تمام شود.

دولت آمریکا 2 طیف را بیشتر در میان کشورها و دولت‌های این منطقه نمی‌شناسد؛ گروه «اعتدال» که از اسرائیل و شورای همکاری و مصر و اردن تشکیل می‌شود و تشکیلات فلسطینی ابومازن یا دولت سنیوره در لبنان را هم با خود به یدک می‌کشد.

آمریکا به این گروه سلاح (63میلیارد دلار) می‌دهد و تا حدی سیاست خارجی آنها را هم تعریف می‌کند. از نظر آمریکا، دیگر دولت‌ها و نیروهای مؤثر خاورمیانه در خارج از این طیف قرار دارند که ایران و سوریه و حماس و جهاد اسلامی فلسطینی و حزب‌الله لبنان را شامل می‌شود.

مساعی ایران در حل مشکل افغانستان با جواب محور شرارت روبه‌رو می‌شود. روشن است که نقش ایران در تقویت و هدایت نیروهای شمال و فتح کابل و هماهنگی‌های لازم و مفید میان طرف‌های معادله افغانستان و سپس اجلاس بعدی را نمی‌توان نادیده گرفت ولی آمریکا این مساعی را کاملا نادیده گرفت و بعدها ایران را به اعمال سیاست‌های خرابکارنه در افغانستان متهم کرد.

توافقنامه اخیر میان ایران و آژانس بین‌المللی انرژی هسته‌ای هرگونه شبهه‌ای را از میان می‌برد و شفافیت فعالیت‌های هسته‌ای ایران را طبق معیارها و ضوابط بین‌المللی نمایان می‌سازد ولی پاسخ آمریکا تلاش برای افزایش تحریم‌های اقتصادی و سیاسی بر ضد ایران است.

در صحنه فلسطین، دولت حماس با آرای مردمی در انتخابات پیروز شد و بر سر کار آمد و ناظران بین‌المللی و از جمله جیمی کارتر  بر درستی آن انتخابات صحه گذاشتند ولی از نظر آمریکا نه رأی مردم برای حماس مشروعیت ایجاد می‌کند و نه انتخابات بلکه نزدیکی با اسرائیل و شناسایی آن، سرنوشت دولت حماس و بقایش در خانواده جهانی را تعریف و تضمین می‌کند. وضعیت جدید در فلسطین نشان می‌دهد که برای آمریکا حفظ و تشویق دموکراسی اهمیتی ندارد.

نه‌تنها رأی مردم نادیده گرفته شد بلکه برخوردی کاملا غیردموکراتیک با دولت منتخب صورت گرفت و طرح نظامی مفصلی هم برای براندازی آن ریخته شد. هم اینک نیز آمریکا درصدد برگزاری اجلاس بین‌المللی صلح است و می‌خواهد توافقی اصولی میان فلسطینیان و اسرائیل شکل دهد ولی به راحتی، رأی بخش عمده‌ای از مردم فلسطین در غزه و میان آوارگان فلسطینی را نادیده می‌گیرد؛

یعنی کافی است که در رأس هرم قدرت، فردی - و نه حتی حزب و گرایشی مردمی باشد که از آمریکا جانبداری یا تبعیت کند؛ خواه ابومازن باشد، خواه حسنی مبارک یا علی عبدالله صالح یمنی تا آمریکا با او وارد تعیین و تقدیر مسائل سرنوشت‌ساز بشود بدون آنکه به افکار عمومی این کشورها توجهی بکند. در لبنان نیز هم‌اینک 2 خط و نگرش وجود دارد؛

در یک طرف حزب‌الله لبنان و متحدانش ایستاده‌اند که در میانشان مسیحیان و سنیان وجود دارند و اکثریت مردم لبنان نیز از این طیف حمایت می‌کنند. در طرف دیگر، آمریکا قرار دارد و دیگر هیچ؛

یعنی گروه‌هایی که عنوان طرفدار دولت را حمل می‌کنند، هیچ‌گونه قدرت تصمیم‌گیری ندارند و سفیر آمریکا در همه جزئیات تصمیم‌های آنها دخالت می‌کند که آخرین نمونه آن پاسخ این طیف به ابتکار عمل رئیس مجلس لبنان بود.

سران این طیف در «بکفیا» تشکیل جلسه دادند و به این نتیجه رسیدند که رئیس مجلس و سراسقف مارونی‌ها درباره شخص رئیس‌جمهوری آینده با هم مذاکره کنند ولی بلافاصله سفیر آمریکا با آنها تماس گرفت تا از این تصمیم منصرف شوند و سرانجام هم این امر در بیانیه آنها انعکاسی نیافت.

آنچه در لبنان می‌گذرد، نقض صریح قانون اساسی و قرارداد طائف و برهم زدن اصل ماندگاری این کشور - یعنی همزیستی میان فرقه‌ها و طوایف دینی و مذهبی و «دموکراسی توافقی» - است. اگر رئیس‌جمهوری در موعد مقرر در لبنان انتخاب نشود، بروز شکاف در مؤسسات و نهادهای لشکری و کشوری حتمی است.

فرانسوی‌ها نیز این موضوع را درک کرده‌اند و می‌خواهند رئیس‌جمهور ضعیفی در لبنان سر کار نیاید و صبغه مسیحی لبنان تضعیف یا گم نشود. از همین رو، از همه طرف‌های درگیر در لبنان دعوت به مذاکره در حومه پاریس کردند که بلافاصله با ابراز ناخرسندی آمریکا روبه‌رو شد؛

چون موضوع اساسی برای آمریکا در لبنان نه ریاست جمهوری است و نه حفظ دولت کنونی بلکه خلع‌سلاح مقاومت و منزوی کردن حزب‌الله و ندادن هیچ امتیاز کوچکی به این حزب در صحنه تحولات داخلی است. دولت کنونی لبنان نقص عمده‌اش این است که بخشی از مردم لبنان در آن نماینده ندارند و هر تصمیمی گرفته شود، بدون درنظر داشتن رأی و مصالح شیعیان است.

حزب‌الله و متحدان وی - حتی در میان مسیحیان - نباید در هیچ معادله‌ای از نظر آمریکا جایی داشته باشند و به همین علت است که ابتکار رئیس مجلس لبنان برای حل بحران این کشور حتی به قیمت کنار گذاشتن شرط تشکیل دولت وحدت ملی با بی‌اعتنایی آمریکا و متحدانش در لبنان قرار می‌گیرد.

بزرگ‌ترین شرط جناح مخالف دولت لبنان، تشکیل دولت وحدت ملی قبل از انتخاب رئیس‌جمهوری بود ولی نبیه بری این شرط را نیز برداشت و تنها شرط را عمل به قانون اساسی و لزوم حد نصاب قانونی برای انتخاب رئیس‌جمهوری بعدی دانست. با این همه، پاسخ آمریکا و متحدان‌اش به این ابتکار هم منفی بود.

از نظر آمریکا، حزب‌الله لبنان در آن سوی خط قرار دارد و در کنار آمریکا نیست و نباید حتی به صورت سیاسی هم ادامه حیات بدهد. اصل مشکل کنونی در لبنان به تقابل میان مقاومت و آمریکا برمی‌گردد.

طبق همین بنیان و سیاست دولت جورج بوش، سوریه نیز از اجلاس بین‌المللی صلح در خاورمیانه کنار گذاشته می‌شود. تنها کشوری که اراضی آن هنوز تحت اشغال اسرائیل قرار دارد سوریه است، البته جز مزارع شبعای لبنان.

چگونه می‌توان تصور کرد که نشستی برای صلح در خاورمیانه برگزار شود و از یکی از طرف‌های اصلی آن - در هرگونه جنگ یا صلحی - دعوت به عمل نیاید؟ عربستان یا مغرب و مصر که زمینی تحت اشغال اسرائیل ندارند، پس اگر صلحی قرار است بسته شود، باید میان سوریه با  اسرائیل  یا لبنان با اسرائیل  یا فلسطین با اسرائیل باشد.

چنین نشستی به صلح نمی‌رسد مگر اینکه اصلا هدف از تشکیل آن موضوعی دیگر باشد که تحت عنوان صلح خاورمیانه پوشیده می‌شود. با این حال، سوریه از دید آمریکا دولت و رژیمی آن سوی خط است که نباید در هیچ امری امکان مشارکت یابد تا از چنبره انزوای آمریکایی بیرون نیاید.

هواپیماهای جنگی اسرائیلی حریم فضایی‌اش را نقض می‌کنند و حتی به حریم ترکیه هم تجاوز می‌کنند و آمریکا واکنشی نشان نمی‌دهد بلکه سوریه را وارد معادلات هسته‌ای می‌کند و بر احتمال تلاش سوریه برای دستیابی به فناوری هسته‌ای دست می‌گذارد.

دولت آمریکا بر بنیان جدید خود همچنان حرکت می‌کند ولی آنچه سال گذشته در لبنان رخ داد یا حوادث عراق و ضعف در افغانستان، نشان می‌دهد که آمریکا برای حل این بحران‌ها راهی جز دست دراز کردن به سمت همان دولت‌های خارج از طیف متحد خود ندارد.

ایران بر اساس مصالح خود و به‌خواست قدرت‌های مؤثر داخلی عراق، وارد مذاکره با آمریکا شده و پیشنهاد مهم تشکیل کمیته بین‌المللی را عملی کرده است ولی پاسخ آمریکا، ایراد اتهام بیشتر به ایران مبنی بر مداخله مسلحانه در عراق است و حتی تا جایی پیش می‌روند که ایران را به تلاش برای سرنگونی دولت مالکی متهم می‌کنند.

هر اندازه که آمریکا بخواهد سوریه را نادیده بگیرد، ناچار است از مرحله براندازی نظام سوریه به سطح تغییر رفتار و سپس مشارکت با آن تن در دهد. حماس‌بخشی از واقعیت موجود در خاورمیانه و فلسطین است و نادیده گرفتن این واقعیت‌ها سر در زیر برف کردن است.

کد خبر 33060

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز