یکشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۵ - ۰۵:۴۸
۰ نفر

همشهری دو - زهره کهندل: بیشتر بچه‌های اینجا سرشان را تراشیده‌اند، ابروهایشان ریخته و لبخند روی صورتشان غریبگی می‌کند.

آموزگاران امید

 تصورش را بكنيد كه براي نخستين‌بار پا به بيمارستاني مي‌گذاريد كه بين مردم به بيمارستان كودكان سرطاني شناخته مي‌شود؛ كودكاني كه دردشان زودرس است و تحمل مراحل درمان برايشان سخت و جانكاه. به بيمارستان فوق‌تخصصي كودكان دكتر شيخ در مشهد آمده‌ايم؛ جايي كه كودكان مبتلا به بيماري‌هاي خوني در آن نگهداري و درمان مي‌شوند؛ بچه‌هايي كه در كودكي با سخت‌ترين بيماري اين روزگار مي‌جنگند. در كنار خانواده اين كودكان، معلماني آمده‌اند تا به آنان، اين باور را بدهند كه تو مي‌تواني در برابر بيماري ات بجنگي و مقاومت كني. باور كني كه حالت خوب مي‌شود و به زندگي ادامه مي‌دهي. آنها به بيمارستان دكتر شيخ آمده‌اند تا فضاي مدرسه را به بخش كودكان سرطاني بياورند و بچه‌ها حس كنند كه در مدرسه هستند. دلشان براي فضاي مدرسه تنگ نشود و گمان نكنند كه از كلاس درس و معلم دور شده‌اند.

  • مثل يك مادر

معلم‌ها، آدم‌هاي ماندگاري در زندگي ما هستند. بسياري از ما، معلم كلاس اول خودمان را به ياد داريم؛ معلم‌هاي مهرباني كه جايي مسير زندگي ما را تغيير دادند. اكرم كريمي با 22سال سابقه كار و منصوره داورنيا با 7سال سابقه تدريس، 2 معلمي هستند كه براي تدريس به كودكان سرطاني، روزهايي از هفته را به بيمارستان دكتر‌شيخ مشهد مي‌آيند. كريمي مي‌گويد: اين طرح بسيار قشنگي است، به‌ويژه اگر درگير ماجرا شويد. اميدواريم كه بيمار جديدي هم به اين بچه‌ها اضافه نشود و هر روز بچه‌ها بهبود پيدا كنند و مرخص شوند. 35دانش‌آموز، مهمان اين بيمارستان هستند. طرح آموزش كودكان بيمار بستري در بيمارستان از سال تحصيلي گذشته آغاز شده و امسال پا گرفته است. معلمان آمدند تا خلأيي كه بچه‌ها به‌خاطر دوري از مدرسه دارند، پر كنند. در اين مدرسه فقط قرار نيست كه دروس را به بچه‌ها ياد بدهند مهم اين است كه از نظر روحي و رواني اين كودكان را اقناع كنند و به آنها اميد ببخشند. معلمان آمدند كه بچه‌ها را براي درمان آماده كنند. همچنين ارتباطي كه معلمان با اولياي بچه‌ها مي‌گيرند، دلگرمشان مي‌كند. خانم معلم‌ها وقتي به اينجا مي‌آيند، عزم خود را جزم مي‌كنند كه براي كمك به اين بچه‌ها همه تلاش خودشان را بكنند چون مي‌دانند بيشتر از 50درصد اين كودكان بهبود پيدا مي‌كنند و مي‌توانند به زندگي عادي خودشان در جامعه ادامه دهند.

  • ننويسيد سرطاني!

كلاس درس كودكان مبتلا به سرطان در بيمارستان دكتر شيخ مشهد از سال تحصيلي گذشته آغاز به‌كار كرده است. مدرسه در اتاقي بزرگ از بخش قرار دارد با صندلي‌هاي دسته دار و تخته‌سفيد. امسال در اين بيمارستان، زنگ آغاز سال تحصيلي هم به صدا درآمد. كتاب و دفترهاي بچه‌ها، كنار تختشان است و فكر و ذكر دانش‌آموزان اين است كه از درسشان عقب نمانند. تا‌كنون 35دانش‌آموز تحت پوشش اين طرح قرار گرفته‌اند و درمان دانش‌آموزان روند رو به رشدي داشته، بسياري از آنان بهبود يافته و به مدرسه بازگشته‌اند. در بخش هماتولوژي مي‌چرخيم و به سراغ تخت‌هاي كودكان مي‌رويم. مادر يكي از بچه‌ها كه لباس صورتي به تن كرده، وقتي مي‌فهمد كه براي تهيه گزارش آمده‌ايم، مي‌گويد: مي‌شود در گزارشتان ننويسيد سرطاني! آخر اين كلمه بار منفي دارد. دل آدم به‌درد مي‌آيد وقتي سرطان به نام كودكان مي‌چسبد.

  • شيرين‌ترين خداحافظي

داورنيا، معلم دانش‌آموزان ابتدايي است. او تعريف مي‌كند: يك دانش‌آموز كلاس اولي داشتم كه سلول‌هاي خون‌ساز بدنش مشكل داشت و اگر بدنش به جايي برخورد مي‌كرد، آسيب مي‌ديد. خيلي مراقب ابوالفضل بودم و هوايش را داشتم. شبيه اين بچه‌ها را ديده بودم. زماني كه متوجه اين طرح در آموزش و پرورش شدم، تصميم گرفتم كه به اين برنامه بيايم. الان بين من و بچه‌هاي اينجا وابستگي عاطفي ايجاد شده است. بودن در كنار اين بچه‌ها، براي خودم از نظر روحي و رواني بسيار اثرگذار بوده است. 2سال است كه به اينجا مي‌آيم و شناخت خوبي نسبت به بعضي بچه‌ها پيدا كرده‌ام و با هم انس گرفته‌ايم.

خاطرات كار كردن در اين بخش براي داورنيا هم تلخ است و هم شيرين. خاطرات تلخش را دوست ندارد به ياد بياورد اما خاطره‌هاي شيرين او را به وجد مي‌آورد. دانش‌آموزاني كه حالشان خوب شده و براي هميشه با بيمارستان خداحافظي كرده‌اند، اين شيرين‌ترين وداع زندگي خانم معلم است. كودكان شهرستاني، شرايط دشوارتري دارند. به‌دليل دوري مسافت بايد در بيمارستان بمانند. خانم معلم‌ها سعي كرده‌اند كه فضاي بيمارستان براي دانش‌آموزان خسته‌كننده نباشد، آنها مي‌خواهند كه بچه‌ها پرشور و نشاط باشند، پر از اميد و حس خوب. او مي‌گويد: خاطرات زيادي از كار‌كردن ميان اين بچه‌ها دارم. خيلي مهربانند. حسابي دوستشان دارم. گاهي هم براي برخي از دروس، به اتاق بازي مي‌آييم. برخي از بچه‌ها كه بزرگ‌ترند و از بيماري‌شان مطلع هستند، ناراحتند بهشان مي‌گويم فكر كنيد كه سرماخوردگي‌تان طولاني‌تر شده، مطمئن باشيد كه زود خوب مي‌شويد.

  • بروي ديگر برنگردي!

خانم معلم مي‌گويد: بايد سعي كنيم كه زندگي‌مان كيفي باشد نه كمي. وقتي كنار بچه‌ها هستيم ارتباط دوستانه و صميمانه با آنها برقرار مي‌كنيم. گاهي براي بچه‌هاي كلاس اول با وسايل بازي، آموزش مي‌دهيم تا يادگيري مؤثرتر شود. برخي از بچه‌ها كه از فضاي بيمارستان خسته مي‌شوند، بهانه مدرسه را مي‌گيرند اما خانم كريمي به آنها مي‌گويد: ما آمده‌ايم اينجا كه شما از درس‌هايتان عقب نمانيد. تك‌تك بالاي سر همه بچه‌ها مي‌روند و مشكلات درسي آنها را رفع مي‌كنند. گاهي هم در بخش مي‌چرخند تا ببينند كه كداميك از دانش‌آموزان، حال درس دارد. گاهي آنقدر اوضاع جسمي كودكان، سخت و دردآور است كه نمي‌توان به آنها آموزش داد. زنگ تفريح و موضوعات درسي در اين مدرسه، به انتخاب خود دانش‌آموزان است. خانم داورنيا و كريمي هركدام 2روز در هفته را به بيمارستان مي‌آيند و سعي مي‌كنند كه 2روز متفاوت باشد تا 4روز هفته را پوشش دهند از 8صبح تا يك ظهر. كريمي مي‌گويد: فقط اينجا وقتي بچه‌ها به خانه مي‌روند مي‌گوييم ان‌شاءالله بروي ديگر برنگردي.

  • بهانه‌اي براي اميدبخشي

فيلم كوتاهي از بچه‌هايي كه اينجا بهبود پيدا كرده، دانشجو شده يا ازدواج كرده‌اند، ساخته شده و براي بچه‌هاي بخش به نمايش درمي‌آيد تا اميد به زندگي‌شان بيشتر شود. معلمان در اين بخش فقط به فكر بهتر شدن حال بچه‌ها هستند، نه پيشرفت درسي را مدنظر دارند و نه نمراتشان را. درس خواندن بهانه‌اي براي اميدبخشيدن است. داورنيا و كريمي اصلا به‌دنبال اضافه كار نبودند. حضور آنان بين بچه‌هاي بيمار به‌خاطر علاقه‌شان به كمك كردن است چون باور داشتند كه معلمي شغل پيامبران است. كريمي مي‌گويد: خيلي به هم علاقه‌مند شده‌ايم. بعضي روزها كه نمي‌توانيم بياييم بچه‌ها از پرستاران مي‌پرسند كه چرا خانم معلم ما نيامد؟ بچه‌هاي اينجا خيلي حساس‌ترند و دلشان مثل شيشه است، صاف و شكننده. داورنيا ادامه مي‌دهد: از وقتي كنار اين بچه‌ها هستم، حس بهتري دارم. شايد به‌خاطر جنبه معنوي ماجراست. حتي از نظر روحي هم قوي‌تر شدم و سعي كردم كه در برابر مشكلات زندگي كم نياورم. هميشه دعايم همين است كه بيماران سلامت باشند به‌ويژه بچه‌ها، چون بچه‌ها گناهي ندارند و تحمل درد برايشان سخت است. گاهي برخي از بچه‌ها هم كه ضعيف‌تر مي‌شوند ما مي‌رويم كنار تخت آنها و دروسشان را كار مي‌كنيم. بعضي بچه‌ها روي تخت دراز مي‌كشند و همانطور بهشان درس مي‌دهيم. تخته وايت برد را تا پاي تختشان مي‌بريم. هر وقت مي‌بينند كه يكي از دانش‌آموزان روي تخت نيست نمي‌پرسند كجا رفته است، در دل آرزو مي‌كنند ‌اي كاش حالش خوب شده و رفته باشد.

  • خانم! برايم دعا كن

آنها هميشه دلواپس حال دانش‌آموزان هستند. مي‌دانند كه بيماري، بخشي از زندگي ماست؛ گاهي كوتاه و گاهي هم بلند. اكرم كريمي تعريف مي‌كند: وقتي كلاس اول بودم، يك‌ماه به‌خاطر عمل پايم در خانه ماندم براي همين شرايط اين بچه‌ها را به‌خاطر دوري از مدرسه، خوب مي‌فهمم. اين بچه‌ها، آموزگار درس صبر در زندگي ما هستند. چند روز پيش رفتم سراغ مهسا. وقتي درسش تمام شد و مي‌خواستم از اتاق بيرون بيايم، رو كرد به من و گفت خانم! براي من دعا كن، خيلي دارم درد مي‌كشم... همانجا در دلم گفتم خدايا! من آدم پاكي نيستم اما اين بار مي‌شود دعايم مستجاب شود. هميشه به بچه‌هاي كلاسم مي‌گفتم كه براي من دعا كنند چون بچه‌ها پاك هستند و دعايشان مي‌گيرد. هيچ وقت دانش‌آموزي به من نگفته بود كه برايش دعا كنم. برگشتم و گفتم: مهساجان من هم گاهي درد دارم مثلا الان دلم درد مي‌كند. گفت: خب چرا گريه نمي‌كنيد خانم؟! گفتم: بعضي وقت‌ها بايد تحمل كرد اما اگر خيلي دردم بگيرد شايد گريه كنم. گفت: خانم پس برايتان دعا مي‌كنم كه خدا حالتان را خوب كند... بغضم گرفته بود اما بايد لبخند مي‌زدم. همانجا آمدند به مهسا مرفين زدند تا دردش كمتر شود. داورنيا مي‌گويد: گاهي بعضي بچه‌ها خيلي ناخوش‌احوالند و تعدادي هم كه قرار است به آنها تدريس كنيم، خواب هستند. صبر مي‌كنيم تا بيدار شوند و حال و هواي درس پيدا كنند. كريمي ادامه مي‌دهد: اينجا جزئي از زندگي ما شده، دل كندن از اين فضا و بچه‌ها برايمان سخت است. گاهي كه به‌خاطر درد بچه‌ها، دلشان آزرده مي‌شود، به روي خودشان نمي‌آورند. مي‌خندند تا بچه‌ها، چهره‌هاي خندان معلمان مهربانشان را هميشه در خاطر بسپارند. خانم معلم مي‌گويد: گاهي مادر بچه‌ها از ما مي‌خواهند به بچه‌ها بگوييم كه داروهايشان را بخورند يا اجازه بدهند كه سرم بهشان وصل شود. بچه‌ها از بس كه درد مي‌كشند، بدخلقي مي‌كنند و دارو نمي‌خورند ما كه به‌آنها مي‌گوييم، حرفمان را گوش مي‌كنند.

  • داوطلبانه پاي كار آمدند

در بخش هماتولوژي بيمارستان دكتر شيخ، بيماراني يك ماهه تا 15ساله تحت درمان هستند و حدود 90درصد اين بيماران شيمي‌درماني مي‌شوند. بيماران اين بخش عبارتند از: مبتلايان به انواع آنمي يا كم‌خوني از خوش‌خيم يا بدخيم گرفته تا اختلالات انعقادي خون، بيماران نيازمند درمان به شيوه شيمي‌درماني و همچنين بيماراني كه بايد تحت مراقبت‌هاي پزشكي مستمر قرار گيرند، مراقبت‌هايي كه 24ساعته است و همه براي بهبود اين كودكان از جان مايه مي‌گذارند. به گفته رئيس بخش، بيماري اين بچه‌ها هر چه زودتر تشخيص داده شود، درمان آنها با موفقيت بيشتري همراه است. معلماني كه به اين بخش آمده‌اند، به‌صورت داوطلبانه پاي كار هستند. اين طرح در مراحل اوليه براي مقطع پيش دبستاني و دبستان اجرا شده و بناست كه براي دانش‌آموزان متوسطه اول هم معلمان دروس تخصصي بيايند. اميرحسين كلاس هشتم است و مي‌خواهد كه مهندس انفورماتيك شود. درس رياضي را دوست دارد و نگران عقب‌ماندگي‌هاي درسي است. معدلش 19و 72صدم شده و سال بعد انتخاب رشته دارد. معلمي براي دروس تخصصي‌اش مي‌خواهد. عاشق فوتبال است و از همين فوتبال هم متوجه بيماري‌اش شد. عضو تيم فوتبال مدرسه و بسيج محله بود. يك‌بار سر بازي فوتبال سرش گيج رفت، دكتر برايش آزمايش خون نوشت، خيلي زود متوجه بيماري‌اش شدند؛ اينكه سلول‌هاي خون‌ساز بدنش به درستي كار نمي‌كنند. او اين روزها دارد خودش را براي امتحانات آخر سال آماده مي‌كند و البته چندان هم در فضاي بيمارستان، دل و دماغي براي درس خواندن ندارد اما همه تلاش‌اش را مي‌كند كه از درسش عقب نيفتد، به قول خودش در سال سرنوشت‌ساز انتخاب رشته به سر مي‌برد.

  • مي‌خواهم معلم شود

عارفه، كلاس چهارم است؛ دختري كم‌رو و كم‌حرف. وقتي مي‌خندد روي لپش چال مي‌افتد. نرگس هم كلاس چهارم است و درس خواندن را دوست دارد. او به درس مطالعات اجتماعي خيلي اهميت مي‌دهد و دوست دارد كه معلم شود؛ معلمي مهربان و دلسوز. ابوالفضل هم پسر تپلي است كه روي تخت گوشه سالن بخش دراز كشيده، تعداد بيماران بيشتر از ظرفيت تخت‌هاست. دراين بيمارستان همه پذيرش مي‌شوند گاهي حتي بيشتر از ظرفيت، چون سلامت بچه‌ها برايشان اهميت دارد. 45كودك بيمار در اين بخش بستري هستند درحالي‌كه ظرفيت تخت‌ها كمتر از اين است. مريم، كلاس هشتم است و روي درس‌هاي تخصصي، حساس است به‌ويژه درس رياضي، زبان، عربي و علوم. او از كاشمر آمده و بايد در بيمارستان بماند تا طول دوره درمانش تمام شود. سرش را تراشيده‌اند و روسري گلداري سر كرده است. دوست دارد كه در آينده دكتر يا معلم شود. مهساي 8ساله هم لبخند از لبانش رخت بربسته، انگار كه دارد درد مي‌كشد. حوصله ندارد. مادرش دفتر نقاشي مهسا را نشانم مي‌دهد؛ نقاشي‌هايي پر از رنگ و زيبايي. روي كاغذ بالاي سرش، عكس امام‌رضا(ع) و آهو را كشيده است. نگاه مادرش به نقاشي را مي‌كشد و زير لب مي‌گويد: آقاجان! خودت كمك كن... . كنار تخت او، محيا كوچولوي 9ماهه است كه با چهره خندان و بانمكش، بچه‌هاي بخش را سرحال آورده است. بهاره دوست دارد كه پرستار شود. مادرش مي‌گويد: تا وقتي مدرسه مي‌رفت دوست داشت معلم شود از وقتي اينجا آمديم مي‌خواهد پرستار شود. به اين فكر مي‌كنم كه مهرباني چطور مي‌تواند سرنوشت آدم‌ها و مسير آرزوهايشان را تغيير دهد. فاطمه‌كوچولو هم از سبزوار آمده و 4ساله است. وقتي عكاس مي‌خواهد عكس بگيرد، دستش را مشت مي‌كند و مي‌زند زير چانه‌اش. ژست مي‌گيرد و رو به دوربين لبخند مي‌زند. همين ژست‌هاي ناگهاني فاطمه، بچه‌هاي ديگر را در اتاق مي‌خنداند.

  • تاجي براي شاهزاده كوچولو

به اتاق بازي بخش رفته‌ايم. بچه‌ها دارند بازي مي‌كنند. شهيار يك‌سال‌و‌نيم دارد. مادرش مي‌گويد مدتي بود كه هرچه مي‌خورد، بالا مي‌آورد و بي‌حال بود. هر دكتري يك تشخيص داشت؛ يكي مي‌گفت حساسيت و يكي هم مي‌گفت سرماخوردگي تا اينكه دكتري گفت برود آزمايش خون و بعد مشخص شد كه پلاكت خونش كم است. باران، ماسك زده و سرش را تراشيده است. دارد نقاشي مي‌كشد. قرار است كه نقاشي را به مادرش هديه بدهد. دوست ندارد عكس بگيرد. برايش تاج مقوايي مي‌سازم و روي سرش مي‌گذارم. حالا مي‌خندد و اجازه مي‌دهد كه عكسش را بگيريم. ماسكش را پايين مي‌زند تا دندان‌هاي سفيدش به وقت خنده پيدا شود. دندان‌هاي شيري‌اش افتاده است و به وقت خنديدن، چشم‌هايش برق مي‌زند. باران، دختر باهوش و زيبايي است. به من مي‌گويد: مي‌شود براي تاجم دو تا پاپيون بنفش درست كني؟ قبول مي‌كنم. باران مي‌رود توي اتاقش. مدتي نگذشته كه به همراه پرستارش مي‌آيد. رو مي‌كند به من و مي‌گويد: خاله خبرنگار! دوتا گلمو رو تاج چسبوندي؟

  • ساعاتي براي عاشقي

درمان بيماران مبتلا به مشكلات خون، بسيار دشوار است و نياز به صبر و تحمل دارد. بايد مقاوم بود، بايد همراهي كرد و بايد اميد بخشيد. گروه همياران جوان، همان چندتا جواني كه در جشن روز جهاني كودك به افتخار اين بچه‌ها، كلي بادكنك رنگي را هوا دادند و لبخند به چهره بچه‌هاي سرطاني آوردند، همراه هميشگي اين بچه‌ها هستند. پرستاران و پزشكان از نظر جسمي اين كودكان را تحت مراقبت دارند و گروه همياران جوان، از لحاظ روحي بيماران كوچولو را تغذيه مي‌كنند. اعضاي گروه همياران جوان، لباس‌هايي پر از رنگ و نقشي به تن دارند كه آدمك پارچه‌اي روي لباسشان به بچه‌ها لبخند مي‌زند. اميرحسين سحرخيز، جوان 20ساله‌اي است كه كارهاي گروه همياران جوان را پيگيري مي‌كند. 50 نفر عضو اين گروه هستند كه بيشتر اعضا را خانم‌ها تشكيل مي‌دهند. از اين ميان فقط 4نفر آقا هستند كه يكي مهندس است، يكي دانشجوي پزشكي و ديگري هم كارمند سازمان ترافيك اما ساعاتي را در هفته خالي مي‌كنند تا در كنار اين بچه‌ها باشند. برنامه‌هاي متنوعي هم براي بچه‌هاي بستري در بخش هماتولوژي دارند؛ از دعوت آتش‌نشان‌ها گرفته تا برنامه‌هاي مهيج روز كودك و برگزاري بازارچه نيكوكاري به نفع كودكان سرطاني.

کد خبر 332387

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha