روزي چند ساعت آب آشاميدني ميآيد و ديگر وقتها تانكرهاي روي پشت بامها بايد جوابگوي نياز مردم باشد. اما اهالي شهرك، آرامتر از آن هستند كه بهخاطر اين همه گرما و مشكلات، از هم شاكي شوند يا حتي از خير زندگي كردن بگذرند. آنها كه عمرشان را در باغهاي ميوهشان سپري كردهاند و چند سالي هم هست كه با خشكسالي دستوپنجه نرم ميكنند، خودشان همت كردهاند تا شهركشان را آباد كنند. با كدام پول؟ همان يارانهاي كه به جيب خيلي از ما هر ماه واريز ميشود و خرج روزمرگيهاي زندگي ميشود. اصلا عادتشان است كه دستشان به كار خير برود و حسينيه و باشگاه ورزشي و چاه آب و صندوق قرضالحسنه و كتابخانه و ساختمان مخابرات و... را با پول خودشان ساختهاند. چشمشان هم به دست و كمك ديگران نيست. همت كردهاند و روي پاي خودشان ايستادهاند. همين است كه حال همهشان خوب است و اين حال خوب، باوركردني است.
- شهرك غدير نوايگان كجاست؟
روستاي نوايگان در نزديكي داراب استان فارس بين كوهها محصور شده است. اوايل دهه60 همين محدوديت مكاني موجب شد كه بعضي از اهالي براي ساخت خانههايشان دچار مشكل شوند. آنها مجبور به مهاجرت به داراب و شيراز شدند تا اينكه بزرگان روستا دور هم جمع شدند و چارهاي انديشيدند كه مانع از اين همه پراكندگي اهالي لايزنگان شوند. آنها ابتدا با خودشان فكر كردند كه خوب است در پشت كوهها محلي را براي اقامت جديد آماده كنند. بعد به اين نتيجه رسيدند كه در كنار جاده محلي را براي زندگي بسازند تا از اين طريق، به شهر هم نزديكتر باشند. در همان سالهاي دهه60، مردم از طريق خودياري، آنجا يك چاه آب زدند. اما نتيجهاي نداشت. يعني به آب نرسيدند. بعد، چند سالي طرحشان راكد ماند تا اينكه در سال 71 دوباره همه دور جمع شدند و نفري 3 هزار تومان پول دادند و 2 حلقه چاه زدند اما باز هم به آب نرسيدند. در سال 72، بنياد مسكن حدود 600قطعه زمين در همين شهرك فعلي در اختيار مردم قرار داد و تقريبا از سال 73 بود كه اهالي به شهرك غدير منتقل شدند. البته مشكلات و اختلافهايي هم وجود داشت، خصوصا بر سر آب كه ديگر همان درگيريها هم از بين رفت و همه چيز به خوشي تمام شد. البته نه اينكه زمينهاي شهرك از همان روز اول آباد باشد. مسيح الله انصاري، يكي از همان افرادي است كه مجبور به اين مهاجرت شده است. او ريسك كرده بود و سومين خانوادهاي بود كه تصميم گرفت در شهرك زندگي كند و خوب يادش است كه يك زماني اينجا فقط بوته بود و هيچ چيز ديگري به چشم نميخورد. حتي آب هم نداشت. به قول خودش، انگار در شعبابيطالب بودند. اما الان با كمك مردم، آباد است و ساختمانهاي متعددي دارد كه همين موجب شده، اهالي مجبور نباشند براي كوچكترين كارشان خود را به جنتشهر يا داراب برسانند. حتي آنقدر پيشرفت كرده كه اهالي روستاهاي ديگر هم ميتوانند بعضي كارهايشان را در همين شهرك غدير انجام دهند و مجبور به طي مسافتي طولاني نباشند.پس اهالي شهرك غدير همان نوايگانيها هستند كه فقط مجبور به جابهجايي محل زندگيشان شدهاند. حالا شهرك غدير حدود 450 خانوار دارد.
- ماجراي يارانهها و حفر چاه
پيرمرد دستش را بالا ميبرد و ميگويد: «ما بايد كار خير كنيم. بايد پولمان را براي آباداني شهرك و كمك به مردم صرف كنيم چون ما شيعه عليعليهالسلام هستيم. با خدا هستيم و كاري هم به كار كسي نداريم. ما پول را از خدا ميخواهيم و در راه خود خدا هم خرج ميكنيم. تازه افتخار هم ميكنيم». حسين كمالي مدعي است اگر دنيايي از جنس طلا هم به او بدهند، نگاهش نميكند. راست ميگويد. وقتي صحبت از اين ميشود كه انتظار نداري كسي از تو به خاطر بخششهايت تشكر كند، لبش را ميگزد و ميگويد: «استغفرالله. اين چه حرفي است؟ هر چه كه خدا روزيام كرده باشد، ميگويم بس است. الهي شكر». او معتقد است كه وقتي در راه خدا خرج ميكني، از آسمان پول ميبارد. باز هم راست ميگويد. مصداقش هم تمام پولهايي است كه با يك بار دعوت از مردم، واريز شدهاند تا جايي بنايي ساخته شود. مثل همان چاهي كه در نزديكي شهرك غدير با هزينه بيش از 120ميليون تومان حفر كردهاند تا بلكه مشكل آب اهالي حل شود. اين مبلغ زياد از كجا آمده است؟ از پول يارانههاي همين مردم. شهرك غدير آب ندارد. نه اين كه نداشته باشد، آب كم دارد. روي پشتبام تمام خانهها منبعهاي آب قرار دارد كه در همان چند ساعتي كه آب آشاميدني ميآيد، بتوانند منبعها را پر كنند كه تا فردايش بيآب نمانند. اما دورتر از شهرك چاهي بود كه حفر آن نياز به پول داشت. يك بار بعد از نماز در مسجد به شكل عمومي مشكل را مطرح كردند و گفتند اگر كسي دوست دارد، يارانه اين ماهش را براي حفر چاه بدهد. هيچ اصرار و اجباري هم در كار نبوده. مردم شهرك غدير، با علاقه، خودشان يارانههايشان را به حساب مسئول اين كار ريختند و يكشبه 120ميليون تومان پول جمع شد و بعدش هم چاه حفر شد. حالا فقط مانده لولهكشي. يعني لولههايي كه بايد آب را از آن چاه به روستا برساند. اما ديگر اين كاري نيست كه از دست مردم بربيايد. در اين مورد دولت بايد كمك كند. حالا همه چشم انتظار هستند گرچه خوب ميدانند كه مشكلات اقتصادي دولت هم زياد است. بعيد نيست كه دوباره يكي دو فراخوان عمومي در مسجد شهرك غدير بدهند تا دوباره مردم پولهاي يارانهشان را بگذارند و خودشان هم لولهكشي كنند و از مشكل بيآبي خلاص شوند.
- فقط براي رفع مشكلت!
مثل همه ساختمانهاي شهرك غدير، صندوق قرضالحسنه چهاردهمعصوم هم بنايي ساده دارد؛ داخلش بزرگ است با سقفي بلند. قدمت تاسيس صندوق به سال 1359 ميرسد. بعضيها كه ميگويند اين دومين صندوق قرضالحسنهاي است كه در شهرستان داراب تاسيس شده. زير نظر سازمان اقتصاد اسلامي واحد فارس كار ميكند و مجوز بانك مركزي هم دارد. ماجراي تاسيس اين صندوق هم به همان سال59 ميرسد كه چندنفر از بزرگان روستاي نوايگان وقتي ميبينند كه بعضي از مردم نيازمند 10هزارتومان پول هستند، خودشان پولي روي هم ميگذارند و به آنها وامي ميدهند و كمكم ايده صندوق قرضالحسنه شكل ميگيرد. بعد از چندماه، همان صندوق ثبت ميشود و تا امروز ادامه پيدا ميكند.
- نحوه كار صندوق چگونه است؟
مردم با باز كردن حساب جاري يا قرضالحسنه پولشان را به اين صندوق ميآورند (البته ميدانند كه هيچ سودي هم برايشان واريز نخواهد شد) و بعد صندوق از همان پولها وام قرضالحسنه با كارمزد 4 درصد به هر كس كه نياز دارد، ميدهد. برايشان هم مهم است كه ربا و نزول در كار نباشد. همهشان هم توجيه هستند كه چرا بايد 4 درصد كارمزد بدهند. اينجا به صورت محلي اداره ميشود. غير از هيأت امنا و هيأت مديره، يك نيرو هم دارد كه از صبح تا غروب در صندوق ميماند تا كار مردم را سامان بدهد. اين 4 درصدها ميشود حقوق ماهانه همان يك كارمند ثابت و يك كارمند پارهوقت و هزينههاي جاري دفتر، يعني پول برق و آب و كولري كه روشن است و... اگر اين 4درصد نباشد، نيرويشان بدون حقوق ميماند.
راستي، اينجا همه به هم اعتماد دارند و اگرچه مو لاي درز حساب و كتابشان نميرود اما يكسري قواعد نانوشته هم دارند. مثلا اگر كسي نيمهشب به مشكلي بخورد، نيازي نيست تا صبح منتظر بماند كه در صندوق باز شود و بتواند پولي را وام بگيرد. بارها پيش آمده كه يكي از اهالي حالش وخيم شده و خانوادهاش دستشان خالي بوده تا او را براي درمان به شهر برسانند. آنها ميروند در خانه همان كارمند صندوق را ميزنند. نيمهشب از او پولي براي وام ميگيرند. بعد فردايش كه برگشتند، خودشان سري به صندوق ميزنند و فيشهاي وام خارج از نوبتشان را پر ميكنند. تا حالا هم نشده كه كسي ديگري را فريب دهد. همه به هم اعتماد دارند. راستي، مردم شهرك غدير، خودشان پول روي هم گذاشتهاند و ساختمان صندوق را بنا كردهاند.
- ارثي كه كتابخانه شد
ماجراي كتابخانه فرخنده هم شنيدني است. شيخ غلامحسين فرخنده پيش از مرگش وصيتي متفاوت كرده بود. او خانهاي در روستاي نوايگان داشت و وصيت كرده بود كه بعد از مرگش از آن خانه در راه خير استفاده كنند. وارثينش هم خانه او را ميفروشند و در همان سال 85 با كمك جهادسازندگي، در همين شهرك غدير كتابخانهاي را براي اهالي تاسيس ميكنند. اينجا آنقدر تعداد كارهاي خير زياد است كه ديگر شنيدن اين كه كسي وصيتي براي كار خير داشته باشد، اصلا عجيب نيست. اما بعضي از كارهاي اهالي براي ما كه همه چيز را با حساب دودوتا چهارتا انجام ميدهيم، باورنكردني است. در همين روزهايي كه همه به دنبال حقوق ثابت و بيمه هستند، خانمي خودش پيشنهاد داده كه رايگان در اين كتابخانه اهدايي مرحوم فرخنده كار كند. دليلش هم آنقدر ساده است كه كمي عجيب به نظر ميرسد؛ خانم انصاري به كتاب علاقه دارد و دلش نميخواسته كه روزها بيكار باشد. وقتي ديده كار كتابخانه روي زمين مانده، همت كرده و مسئوليت آنجا را برعهده گرفته است. بعضي آدمها عجيب هستند يا شايد ما كه از چنين دنياهايي دور شدهايم، خيلي عجيب هستيم. بستگي دارد كه ماجرا را چطور و از كدام زاويه ببينيم.
- در سايه حسينيه
چند قدم بالاتر از صندوق قرضالحسنه، حسينيه و زينبيه قرار دارد. آقاي محمدي هم آنجا حضور دارد. او هم معلم است و هم مداح شهرك غدير. او در سايه ديوارهاي حسينيه و زينبيه ميايستد و شروع ميكند به صحبت از ساختماني كه براي مردم اهميت زيادي دارد و حتي بهخاطر نذرها و كارهاي خير زياد، خود حسينيه هم منبع خير شده و با اعتبارش هم به حل مشكل ديگران ميپردازند و هم به آباداني شهرك ميرسند. او ميگويد: «مردم ما بخشي از درآمد روزانهشان را صرف همين شهرك و حتي روستاهاي همجوار ميكنند. دهيار و شورا و معلمان و كلا اهالي شهرك همه در روزهاي محرم خصوصا تاسوعا و عاشورا اينجا دور هم جمع ميشوند و پولهايي را براي انجام كار خير كنار ميگذارند. بعضيهايشان هم حواله ميدهند به وامهايي كه از صندوق قرضالحسنه خواهند گرفت و بعدا پرداخت ميكنند. همان موقع يكي از آقايان هم مسئوليت كار را ميپذيرد و از همان فردايش، به قول معروف، كلنگ كار را ميزنند. اين است كه كارهاي مردم شهرك غدير زبانزد خاص و عام است». ساخت اين حسينيه هم به دست اهالي بوده و همين اهالي هستند كه حسينيهشان را دوست دارند و آنجا را به محلي براي انجام كارهاي خيرشان تبديل كردهاند.
- مدرسه، مخابرات و باقي قضايا
ساختمانها و كارهاي خير اين شهرك، صرفا محدود به همين چند موردي كه بيشتر از بقيه جلب توجه ميكند، نميشود. هر جاي شهرك غدير كه راه برويد، يكمرتبه با قصه يك خير مواجه ميشويد. مثلا ساختمان دفتر مخابرات. آن زمانها كه تازه قرار بود خط تلفن به روستا بيايد چون تعداد اهالي كم بود، دولت حاضر نبود هزينه كند. اهالي هم گفتند: ما ساختمانش را ميسازيم. كارمندش را ميآوريم. خودمان هم حقوقش را ميدهيم. لطفا شما فقط سيمكشي تلفن را انجام دهيد. ديگر چه پيشنهادي بهتر از اين؟ حاجمحمد حاكمي كسي بوده كه اين اتاق را ساخته است. همان موقع 13 نفر از اهالي، هر ماه هزار تومان از جيب گذاشتند تا ماهي 13 هزار تومان به كارمند دفتر مخابرات حقوق بدهند. مسيح الله انصاري، مدير و معلم آموزش و پرورش، ميگويد: «باورتان ميشود كه ما تا 2 سال حقوق آن كارمند را ميداديم ولي تمام سود دفتر، به دست مخابرات حقوق ميرسيد؟ اما اشكال ندارد. برايمان مهم بود كه تلفن داشته باشيم». قصهاي مشابه اين ماجرا براي مدرسه شهرك هم رخ داده بود. انصاري تعريف ميكند كه اهالي شهرك، شيفت بعدازظهر را براي دانشآموزان دختر از آموزش و پرورش كرايه ميكردند و خودشان هم پول معلمها و هزينههايش را ميدادند. كاظم انصاري هم بر اين حرفها صحه ميگذارد و ميگويد: «ما چندنفر از ريشسفيدان روستا رفتيم آموزش و پرورش و خواهش كرديم كه كمكمان كنند. خودم هم رفته بودم. وقتي ميگفتيم كه ما خودمان كارهاي مالياش را انجام ميدهيم، خدايياش، ديگر با ما راه آمدند». البته اينها دليلي نيست بر اينكه مردم شهرك غدير خيلي ثروتمند هستند. آنها همه كشاورز و باغدارند. گاهي هنگام برداشت محصولاتشان 10 تا 15 روز در جنگلهايشان كه در دل كوههاي اطراف جنتشهر است، ميمانند و حتي با نان خشك شكمشان را سير ميكنند. آن هم در باغهايي كه نه برقي دارد و نه امكاناتي. از همان رزق حلال است كه سعي ميكنند صدقه جاريه هم براي خودشان به جا بگذارند تا دعاي آيندگان نصيب حالشان شود.
- آقا اجازه، ما هم قالي ببافيم؟
اينجا فقط مردها و زنهاي بزرگ نيستند كه ميتوانند يكدلانه كنار هم زندگي كنند و نگذارند آب توي دل همسايه و رفيقشان تكان بخورد. روز آخر مدرسه است و صداي اذان هم در شهرك غدير بلند شده. دختران دبستاني قد و نيم قد با آن روپوشهاي صورتي پشت در مدرسه كنار هم ايستادهاند. آرامآرام گريه ميكنند. بعد صدايشان بلندتر ميشود. آنقدر بلند كه هر كس رد ميشود نگاهي به آنها مياندازد. معلمشان اهل داراب است و بازنشسته. شايد امسال آخرين سالي باشد كه به مدرسهشان ميآيد. دختركان همه دلتنگ و نگران نديدنش ميشوند و از غصه دارند گريه ميكنند. معلم راضيشان ميكند و هركدامشان را به بغل ميگيرد و ميبوسد. بعد دختركان با سرهاي كج و چهرهاي پر از غم راهي خانه ميشوند. حالا ديگر چشمهايشان را از آن اشكها پاك كردهاند و ميخندند. مسيحالله انصاري، مدير مدرسه آنها را در راه ميبيند. از آنها قول ميگيرد كه تابستانشان را با قاليبافتن بگذرانند. يكي از دخترها كه كلاس سومي است، دست بلند ميكند و ميگويد: «آقا اجازه، من از قبل هم قالي بافتن بلد بودم. هم تركي ميبافم و هم معمولي». دختر ديگري ميگويد: «آقا من كه خودم كنار مادرم ميشينم و ميبافم. حالا به مادرم ميگم براي تابستون يه دار جدا بزنه بعد، آخرش بهتون نشونش ميدم كه چي بافتم». آن يكي كه قد بلندتري دارد، ميگويد: «اما آقا من نميتونم ببافم. يعني مادرم اجازه نميده. چون خودش انقدر قالي بافته كه كمردرد و گردندرد گرفته، گفته ديگه نميذارم تو قالي ببافي. در عوض بهت كاراي ديگه ياد ميدم». يكي از دخترها هم بيخيال حرف قاليبافي ميشود و رو به مني كه از تهران به جنتشهر رفتهام، ميگويد: «راستي شما توي انتخابات مجلس به كي راي دادي؟ به همون نمايندهاي كه اهل نوايگانه؟». خيلي مانده تا سنش به راي دادن برسد. حتي نميداند كه نمايندگان مجلس، شهر به شهر با هم فرق ميكنند ولي خوب ميداند كه براي موفق شدن بايد سياست بداند. خوب ميداند در همان مدرسهاي كه در روز آخر حتي يك قطره آب هم نداشت، بايد بماند و صبر كند. او ميداند كه غم پراكنده شدن جمع دوستان و معلمش را در تابستان بايد با شادي ياد گرفتن كاري نو عوض كند. لابد تمام آنهايي كه اين روزهايشان را چنين همدلانه در شهرك غدير نوايگان ميسازند، در كودكيهايشان هم اينگونه بودهاند. اين دختركان فرزند خلف پدران پرتلاش و همدلشان هستند و در بزرگيهايشان نخواهند گذاشت كه آب در دل اهالي شهرك تكان بخورد.
- باغ من، نذر تو
پا به پاي هر كدام از اهالي شهرك غدير كه راه برويد، كلي خاطره و قصه متفاوت ميشنويد. يكي از پيرمردان اينجا كه دستهايش از شدت كار در باغ ميوه، آن لطافت هميشگياش را از دست داده ميگويد: «شايد شما باورتان نشود. ما اينجا خيرهايي داريم كه با دست خالي ميبخشند! يعني شخص، آن روز هيچ پولي در حسابش نيست ولي كار خيري كه پيش ميآيد، او پيش كارمند صندوق قرضالحسنه ميآيد و ميگويد: اگر ميشود به نام من مثلا 500 هزارتومان وام بدهيد ميخواهم صرف فلان كار خير كنم. از اين به بعد هم هر ماه خودم اقساطش را ميدهم...» بودن آدمهايي كه جيبشان خالي است ولي براي بخشيدن در كار خير، هم توكل ميكنند و هم همت، دلخوشكننده است و ثابت ميكند كه هنوز جهان جاي خوبي است براي زندگي كردن.
يكي ديگر از اهالي كه وقتي از راه ميرسد، لباس سادهاي دارد ولي همه جلوي پايش بلند ميشوند و به او احترام ميكنند، سفره خاطراتش را پهن ميكند و از مردمي ميگويد كه باز هم دستشان خالي است و ميدانند كه حتي تا چند ماه توان پرداخت قسط هم ندارند، اما براي آنكه از كار خير عقب نمانند، وعده ميدهند كه وقتي محصول باغشان را چيدند، ثمر فلان تعداد درخت را يكجا براي همان كار پرداخت كنند. بعد بر سر عهد خود ميمانند. هرقدر درختها بيشتر بار دهد، چرخ آن كار خير با همين پولها بهتر ميچرخد. ديگر اينجا، انگار طرف معامله خداست و هر قدر كه لازم باشد ثمرها را زياد ميكند؛ ثمري كه زندگي مردم شهرك غدير نوايگان به آن وابسته است زيرا كه بيشتر آنها باغدارند و در تمام فصلهاي سال، متناسب با شرايط جغرافيايي آنجا، مشغول كشت ميشوند. هر ماه همان قدر كه ثمر كشتهاي قديميشان را برداشت ميكنند، محصول جديدي ميكارند تا اينگونه شاكر نعمتهاي خدا باشند؛ نعمتهايي كه بايد از آنها درست استفاده كرد.
تازه، تمام اينها كارهاي كوچكي است اگر اين خاطره را بشنويد. يكي از اهالي تعريف ميكند كه يك بار در تامين آب از چاه مشكلي پيش آمده بود. هوا هم گرم بود و مردم تشنه. هر بار كه مقداري آب به دستمان ميرسيد، همه به هم تعارف ميكردند. هيچ كس حاضر نميشد زودتر از ديگري آب بخورد. مردم روستاهاي ديگر و حتي شخص توزيعكننده آب بسيار متعجب بودند. او ميگفت: «هرجا ميروم، همه به سمت ماشينم حملهور ميشوند. ولي اينجا تنها جايي است كه ساكنانش به افرادي كه قدرت ندارند و و افتادهتر هستند، بيشتر اهميت ميدهند حتي به هم آب را تعارف ميكنند».
نظر شما