پدر و مادر ما روزه ميگرفتند و ما هم ميخواستيم پابهپاي آنها روزه بگيريم اما چون جثه كوچكمان تحمل روزه را نداشت، به ما ميگفتند ميتوانيد روزه كلهگنجشكي بگيريد. ما هم بعد از صبحانه چيزي نميخورديم تا ناهار، از ناهار هم تا افطار هيچچيزي نميخورديم. دم دماي افطار كه ميشد و سفره كوچك افطاري در حياط جمع و جور خانه پهن ميشد، من خوشحال بودم از اينكه در كنار مادر و پدرم نشستهام و روزهام را باز ميكنم و آنها به من هم قبول باشه ميگفتند و حالا كه روزه كلهگنجشكي ميگيرم پس مرد شدهام. هم من و هم بچههاي ديگر لذت ميبرديم از اينكه از ناهار تا افطار چيزي نميخوريم و فكر ميكرديم روزه داريم.
لحظه غروب... همان دقايق كه هوا گرگوميش ميشد و صداي مناجات از تمام خانهها به گوش ميرسيد حال و هواي خوب و دلنشيني را با خود به ارمغان ميآورد. به محض آنكه دعاي «ربنا» فضا را پر ميكرد همه جمع ميشدند بر سر سفره بيرياي افطار، كنار هم و هر كسي در دلش دعايي ميخواند. بر سر سفرههاي افطاري بود كه يادمان دادند كه اول براي ديگران دعا كنيم تا دعايمان زودتر مستجاب شود. اما بهنظرم مهمترين اتفاقي كه در كنار روزهداري، راز و نياز و مناجات خداوند در اين ماه ميافتد و ميتوانيم بگوييم مخصوص ايرانيهاست، كمك به ديگران است.
گاهي با خودم ميگويم كاش همه ماهها برايمانماه مهماني خدا بود تا دست مستمندان را هميشه به گرمي ميفشرديم. در اينماه برخي يك زنداني را آزاد ميكنند تا سفره افطار و سحر خانهاي بيسرپرست و بزرگ خانواده، پهن نشود و برخي آذوقه خانوادهاي را براي اين ماه تهيه ميكنند تا مردي شرمنده خانوادهاش نباشد. برخي هم سفر افطارشان را بلندتر پهن ميكنند و اقوام را دور هم جمع ميكنند تا شادي و نشاط از خانه و دلها بيرون نرود. درست است كه اين روزها همه سرشان در اينترنت است و موبايل اما هنوز هم اين سنتها كه با فرهنگ و خون ايرانيان عجين شده، آنها را از ديگر مسلمانان متمايز ميكند. شايد غلو نباشد اگر بگوييم خونگرمي، مهرباني و محبت، مهماننوازي و بشردوستي از بدو تولد در دل ايرانيان خانه كرده و تا آخر عمر با آنهاست و رفتارشان را تحتتأثير خود قرار ميدهد.
نظر شما