به عبارتی چنین بحرانهایی، شخص فیلسوف را فراخوانی میکرد تا پاسخ و راه حلی بیابند. در این میان هر چقدر بحران عمیقتر بود، پاسخ به آن نیز چند لایهتر و ژرفتر بود.
بهعنوان مثال، تلاشهای فکری کانت در مواجهه با بحرانهای فلسفی دوران خودش که منجر به انقلابی بنیادین در تاریخ فلسفه شد و کوششهای هایدگر در دوره متاخر فلسفه، در مواجهه با بحرانهای همه جانبه و فراگیر زمانه ما که گشاینده طریقی دیگر در عالم اندیشه شد، دلالت بر نقش غیرقابل انکار بحران، در پرورش اندیشمندان دورانساز میکند.
باید توجه داشت که بحران، به خودی خود، سازنده تفکر ژرف نیست، چرا که اگر چنین بود، با توجه به تنگناها و چالشهای عظیمی که بشر امروز با آن مواجه است باید هر روز شاهد برآمدن فلسفهای که حداقل هم پایه نظام فکری فیلسوفان بزرگ است، باشیم؛ حال آنکه چنین نیست و البته هر بحرانی هم، در عداد بحرانهای تاریخساز قرار نمیگیرد.
این را هم باید افزود که بحرانها لزوما پاسخ فلسفی نمییابند و به فراخور مذاق فرهنگی هر جامعه میتواند پاسخی متناسب بیابد. بنابراین ورود همه جانبه به این بحث، خود نیازمند شناسایی ماهیت بحران و زمینههای تاریخی و قومی شکلگیری آن است.
با این مقدمه، اگر بحث را در حوزه فکری ایران پیگیری کنیم، به نتایجی روشنگر خواهیم رسید. در دورههای پر فراز و نشیبی که این مرز و بوم از سر گذرانده است، ردگیری بحرانهای گوناگون سیاسی و فرهنگی چندان کار دشواری نیست و این بحرانها در دورههایی حتی زمینه شکلگیری اندیشههای ژرف فلسفی را فراهم آوردهاست.
در این میان، اما نکته مهم این است که پاسخهای فلسفی به بحرانهای مبتلابه جامعه در دوران مختلف، همواره رقیبانی سرسخت در حوزههای دیگر معارف، از جمله طریقهای عرفانی و مکتبهای کلامی داشتهاست و گاه چنان میشد که فیلسوفان در بیان نتایج کوششهای فلسفی خود، از زبانی محافظهکار استفاده میکردند.
در واقع گسترش چنین امری به تدریج منجر به انتقال بحرانهای بیرونی فراروی متفکرین به ساحت درونی و ذهنی ایشان شد تا آنجا که خود فیلسوفان در گفتار خود دچار تشتت شده و بحرانهای درونی شده خود را با مرزبرداریها و خلط حوزههای مختلف فکری عیان ساختند.
به عبارت دیگر متفکرین ما، هنر مدیریت بحران نداشته و بیشتر میل به آشتی دارند تا درگیری شجاعانه با حوادث بحران زا. اما به هرحال فرصت لمس بحران، درونی یا بیرونی، در دوران شکوفایی تفکر ما در گذشته کماکان فراهم بود و این را میتوان از پاسخهای گاه جدی متفکرین در حوزههای گوناگون معارف گذشته ما دریافت.
اما در دورههای متاخر با ورود آوردههای تفکر جدید غرب، و بالتبع پاسخهای حاضر و آمده آنها به چالشهای مختلف فکری و فرهنگی، فرصت رویارویی جدی با بحران را از ما گرفت و ذهن ما را به تدریج از ارائه پاسخهای خودی بازداشت؛ توگویی بحرانهای ما نیز وارداتی بود.
بنابراین فلسفهای که در پاسخ به آنها شکل میگرفت، نمیتوانست افقی دیگر برای ما بگشاید. این امر هنوز هم در جامعه فکری ما منشا اثر است و رهایی از آن ممکن نیست مگر اینکه بگذاریم بحرانهای واقعی جامعه آنچنانکه هستند سر برآورند تا شاید راه حلی خودی بیابند.