نگاهم همانند عکاس شد
از آنها دوتا عکس جالب گرفت
یکی رفته بود زیر یک کامیون
بدون تکان و صدا و میو
یکي داشت آهسته میزد قدم
به سمت من از کوچهی روبهرو
یکی داشت خط ونشان میکشید
برای رفیقش در آن صبح زود
در آن لحظه غیر از من و گربهها
کس دیگری در خیابان نبود
خلاصه خیابان پر از گربه بود
پر از گربههای خوش و بیخیال
من از دیدن گربهها میشدم
در آن لحظه سرشار شعر و خیال
تصويرگري: شادي هاشمي
نظر شما