گرم بحث و بگو مگو بودند
همگی عقده در گلو بودند
از ته کیف، حضرت خودکار
گفت :«بنده دو هفتهام بیکار
ننوشتم چرا الفبایی
رد پایم نمانده بر جایی
جوهرم ذرهای نخورده تکان
خشک شد در دهان بنده زبان!»
از کنارش بلند گفت مداد:
«چه بگویم ازین بشر ای داد
او که در بچگی سواد نداشت
کلهاش گنده بود و باد نداشت
میتراشید هی مدادش را
ثبت میکرد هی سوادش را
عاشق خواندن و نوشتن بود
سر و کارش همیشه با من بود
قد کشیده است و نوجوان شده است
عاشق گیمهای فان شده است
نه کتاب و نه درس میخواند
جز نت و تبلتش چه میداند؟»
پاککن گفت: «ای مداد عزیز!
جای من بود روی صفحهی میز
پاک میکردم اشتباهت را
رد پای کج و سیاهت را
از همه من عزیزتر بودم
گرچه یک خرده ریزتر بودم.»
یکهو آمد جناب تبلتخان
با عرقگیر و پوشش تنبان
داخل کیف شد به آسانی
گفت: «هی هی، ببین چه توفانی
بر و بچ این بگو مگو کافیست
وقت بازی و خوردن تافیست
بروید استراحتی بکنید
جان ما خواب راحتی بکنید
من خودم یک تنه بهجای شما
میکنم کل کارهای شما
از ریاضی و شیمی و فیزیک
تا چت و گیم و فان به چند کلیک
مینویسم بدون جوهر و مغز
صد هزاران کتاب جالب و نغز
کاغذ و غیره زود جمع کنید
کلهام کرده دود جمع کنید!»
در جوابش مداد چیزی گفت
نکتهی سوزدار ریزی گفت
گفت: «تبلت تو قلدری؟ باشد
اهل دعوا و کرکری؟باشد
مثل ما هم خود تو ابزاری
ولی آیا سواد هم داری؟
گیم و سرگرمیات که کار نشد
باعث کسب اعتبار نشد
برو به بچهها سواد بده
چیزهایی مفید یاد بده
بیش از اینها اِهِم اُهُم نکنی
شارژرت را بپا که گم نکنی!»
نظر شما