آیا به پرندگان ننگريستهاند که در فضای آسمان رام شدهاند. جز خدا کسی آنها را نگاه نمیدارد. راستی در این قدرتنمایی برای مردمی که ایمان میآورند نشانههایی هست. (سورهی نحل، آیهی 79)
یک لحظه احساس کردم خودم بودم که بالا رفتم. حس عجیبی بود که در بیداری اتفاق افتاد. بارها در خواب دیدهام كه مثل پرندهای بر جاذبهی زمین غلبه میکنم و بالا میروم.
من این پایین نشستهام و پرندهها بالای سرم در آسماناند. نزدیکترین آنها به من، روی شاخهی درختی نحیف، اما استوار نشسته است. کاش این فاصله کمی کمتر می شد.
گاهی از خودم میپرسم اگر مرا انسان نمیآفریدی، چه مخلوق دیگری میشدم؟ جنگل؟ رنگینکمان؟ خیابانی پر از خانههای زیبا و شاد؟ و شاید پنجرهای در طبقهی آخر یک ساختمان؟
البته هر مخلوق دیگری میشدم باز هم روح پرندگی در وجودم میبود. جنگل پر از آمدوشد پرندههاست، رنگینکمان از آسمان شروع میشود و آسمان محل زندگی پرندههاست. حتی خیابانها هم از آواز پرندهها بیبهره نمیمانند و حافظهی پنجرهای در بالاترین نقطهی یک ساختمان پر از خاطرهی پرندههاست.
چه عجیب است داستان پرنده بودن. همیشه و در هر شرایطی میتوان کمی از پرندگی را با خود داشت و کمترین بهره از این خلقت این است که وقتی از زیر سایهی درختی رد میشوی در سرت صدای آواز پرندهها میپیچد.
زیر آفتاب لطیف پاییزی نشسته بودم که فکری از سرم گذشت. داشتم به شمایلی نگاه میکردم که خورشید از سایههای خودش در کنار درختان خلق کرده بود که چند پرنده از شاخه پریدند و همزمان با آنها چیزی در وجود من از شاخهی دلم پرید.
یک لحظه احساس کردم خودم بودم که بالا رفتم. به من اجازهی «شدن» دادی و یک آن در مرز خواب و بیداری پرنده شدم.
همیشه به آن موجودات کوچک فکر کردهام. به اینکه چهطور قانون فیزیک را نادیده میگیرند و بالا میروند. آنها نه به توانایی محض خودشان بلکه با كمك توانایی کسی دیگر بالا میروند؛ کسی که به من اجازهی «شدن» داد و من هم یک لحظه پرندگی را تجربه کردم.
کاش این فاصله کمی کمتر میشد. کاش من پرندهای بودم که به تو نزدیکتر میشدم. بیشک آنها میدانند چهطور معجزه در بالهایشان اتفاق افتاده است و آن بالا میمانند. من هم اگر پرنده بودم راز این معجزه را میدانستم.
مرا نه جنگل و نه پنجره، مرا انسان آفریدهای، اما پرندگی را در وجودم قرار دادهای. پرندهای هست در سرم که آواز میخواند و شوق رهاییاش را در خوابهایم میریزد.
پرندهای که از تو با من حرف میزند و هر زمانی آرزو میکنم کاش کمی فاصله کمتر میشد، در گوشم میخوانَد هیچ فاصلهای نیست. کاش پرندههای درونم بیشتر آواز بخوانند.
نظر شما