از وی آثار مختلفی منتشر شده است؛ از جمله: «هایدگر و استعلا»، «مونیسم و پلورالیسم»، «تفکر و سیاست»، «بررسی روشنگرانه هایدگر». عبدالکریمی در این گفتوگو میکوشد در باب نسبت میان فلسفه و ژورنالیسم در ساحت نظری و در حوزه تجارب زیسته ایرانی ایدههایی ارائه کند.
- آقای دکتر، سؤال اصلی ما در این گفتوگو این است که از نظر شما، میان ژورنالیسم و فلسفه چه نسبتی وجود دارد؟
مستحضر هستید که واژه «ژورنالیسم» معنا و مفهوم و مصادیق بسیار گسترده و متنوعی را همچون کتاب، روزنامهها، مطبوعات و فصلنامهها را شامل شده؛ حتی شاید بتوان گفت که رسانههای دیگری چون رادیو و تلویزیون و سایتها و وبلاگها را نیز در برمیگیرد. مراد شما از واژه ژورنالیسم در این پرسش چیست؟ طنین و سیاق پرسش شما حکایت از این دارد که مراد شما از تعبیر ژورنالیسم نه کتاب و فصلنامههای علمی و آکادمیک یا اموری از این قبیل بلکه بیشتر آن بخش از رسانههاست که از آن به «روزنامههای زرد» تعبیر میشود؛ یعنی نشریاتی عمومی که مشخصات اصلی آنها روزانه بودن، پرداختن به مسائل روزمره زندگی، همگانی (Public) بودن و به یک طیف خاص علمی و آکادمیک (مثل اهل فلسفه) تعلق نداشتن است که به ناچار در آنها مطالب باید تا حدود زیادی سهل و ساده و شاید نیز سطحی باشد که همه بخوانند، بیآنکه برای فهم آنها نیازمند آگاهی تخصصی یا صرف انرژی ذهنی فراوانی باشند؛ مطالبی که آنها را بتوان در سر میز صبحانه، در صف اتوبوس یا در مترو خواند. قاعدتا در این میان - یعنی در میان «نشریات زرد» و نشریات و فصلنامههای علمی و آکادمیک - طیف وسیعی از رسانهها، روزنامهها و مجلاتی قرار دارند که هم تا حدودی از وصف عمومی و همگانی بودن نشریات زرد برخوردارند و هم در آنها یا لااقل در بعضی صفحات و ستونهای آنها (مثل صفحات و ستونهای مربوط به مباحث نظر و اندیشه) تا حدودی مباحث نسبتا جدی فکری و فرهنگی عرضه میشود. به هر تقدیر بسته به اینکه مراد شما از ژورنالیسم چیست، پاسخ پرسش و مسیر بحث تا حدودی تغییر خواهد کرد.
از سوی دیگر، واژه «فلسفه» نیز معانی گوناگونی را به ذهن متبادر میکند. گاه مراد شما از فلسفه، بحث از بصیرتها و نحوه نگرشهایی کلی در باب جهان، انسان، حقیقت و مسائل تمدنی، فرهنگی، تاریخی، دینی، اجتماعی یا سیاسی است که مخاطبانی عام دارد و گاه طرح مباحث پیچیده، فنی و بسیار دقیق و تخصصی که حتی همه اهل فلسفه نیز شاید نتوانند به دلیل بیش از اندازه تخصصی بودن آن مباحث، آنها را دنبال کنند.
- آقای دکتر، توضیحات درست شما، بحث را تا حدودی پیچیده و دشوار میکند. اجازه دهید به دلیل محدودیتهای ژورنالیستی، ما در بحث حاضر، معانی کلی و اجمالی از تعابیر ژورنالیسم و فلسفه را مدنظر داشته باشیم.
بدیهی است که ژورنالیسم در معنای کلی، یکی از نهادها و پدیدههای دوران مدرن و بخشی از حیات انسان دوره جدید است. تصور تمدن جدید، بدون رسانههای عمومی و بدون روزنامه، مجله و رادیو و تلویزیون، بسیار دشوار و حتی ناممکن مینماید. فلسفهای که به طور مطلق از ژورنالیسم؛ یعنی از کتاب، مجلات علمی و از هر گونه رسانهای به دور باشد، اساسا تفکر و فلسفه نیست و وجود خارجی ندارد. اما همانگونه که گفتم، به نظر میرسد مراد شما از ژورنالیسم در طرح پرسش، از نسبت ژورنالیسم با فلسفه بیشتر رسانهها و نشریات عمومی و همگانی، در قیاس با نشریات علمی و آکادمیک یا سمینارهای فنی و تخصصی باشد.
- کاملا درست است. سؤال ما مشخصا این است که آیا یک متفکر میتواند با ژورنالیسم؛ یعنی در همان معنای نشریات و رسانههای عمومی و همگانی و نه تخصصی، و فرضا در قالب نوشتن یادداشتهای روزانه یا هفتگی و با سادهتر کردن و همگانی کردن مطالب خود، به بسط تفکر و ایدههای خویش بپردازد؟ در واقع، ما فیلسوفان و متفکرانی را در غرب میشناسیم که ایدهها و اندیشههای فلسفی خویش را از طریق رمانها، نمایشنامهها و ادبیات داستانی همهکس فهم یا از طریق مقالهنویسی در روزنامهها بسط دادهاند.
اجازه دهید در اینجا به نکتهای اشاره کنم که از آن معمولا به خاصیت هولوگرافی تعبیر میشود؛ و آن اینکه فرضا وقتی آینه بزرگی میشکند، هر جزء این آینه شکسته، خصلت و ویژگی آینه بودن خود را نمایان میسازد. در مورد پدیدارهای اجتماعی و تاریخی و فرهنگی نیز چنین است. ژورنالیسم یک پدیده اجتماعی و تاریخی است که مثل هر پدیده اجتماعی و تاریخی دیگر، مشخصات کل ساختار اجتماعی، تاریخی و فرهنگی ما را آشکار میکند. بنابراین وقتی ما از ژورنالیسم در غرب یا ژورنالیسم در ایران سخن میگوییم، هر یک از این دو، کل و ساختار اجتماعی، فرهنگی و تاریخی خاصی را در خویش منعکس میکنند. درنتیجه، ما با پدیدارشناسی ژورنالیسم در ایران، دریچهای مییابیم که از منظر آن میتوانیم کلیت و تمامیت ساختار اجتماعی و تاریخی خود را از طریق آن دریابیم؛ درست همانگونه که در پدیدارشناسی دانشگاهها، بازار، رادیو و تلویزیون و حتی در یک مسابقه ساده فوتبال و اساسا در هر نهاد یا پدیدار اجتماعی دیگری در کشور، با تمامیت و کلیتی مواجه میشویم که بسیار متفاوت از تمامیت و کلیت ساختاری است که فرضا خود را در ژورنالیسم غربی و بحث از رابطه فلسفه و ژورنالیسم در غرب نشان میدهد.
- اما اجازه دهید قبل از آنکه از نسبت ژورنالیسم و فلسفه در ایران سخن بگوییم، اول به این پرسش بپردازیم که آیا اساسا فلسفه و ژورنالیسم، به لحاظ ذاتی و ماهوی با یکدیگر تضاد و تعارض دارند؟ به تعبیر دیگر، صرفنظر از اینکه ما در ایران اساسا فیلسوف داریم یا نه، فلسفه در میان ما جدی است یا نه، ژورنالیسم خوب داریم یا نه، و صرف نظر از اینکه ما در ایران زندگی میکنیم یا در آمریکا یا افغانستان، آیا میان کار فلسفی و کار ژورنالیستی مغایرت و تباین ذاتی وجود دارد؟
به گمان بنده، پاسخ این پرسش مثل هر پرسش دیگری، دارای جنبهها و ابعاد بسیار کثیر و گوناگون و حتی متعارض و متناقضی است که به ما اجازه نمیدهد با یک «آری» یا «نه» گفتن ساده به مسئله خاتمه دهیم. ازقضا، این تقسیمبندی شما؛ یعنی تفکیک بحث از «نسبت ژورنالیسم و فلسفه به طور کلی و به لحاظ نظری، ذاتی و ماهوی» و بحث از «نسبت ژورنالیسم و فلسفه در ایران» با توجه به شرایط خاص انضمامی، تاریخی و اجتماعی و... در کشورمان، آغاز و نقطه عزیمت بسیار مناسبی برای ادامه بحث است.
با توجه به فهم و درکی که اینجانب از معنا و مفهوم معرفت و حقیقت دارم، معرفت و حقیقت از ساختاری استعارهگون برخوردار است. این سخن بدین معناست که در هر گزاره ایجابی، در همان حال و همراه با همان حکم ایجابی، یک حکم سلبی نیز وجود دارد. در هر حکمی، چیزی خود را مینمایاند و در همان حال، امر یا اموری خود را پنهان میدارد. با هر ظهوری، خفایی هست و با هر خفایی، ظهوری. این درست مثل کاربرد استعارههاست. وقتی میگوییم «علی شیر است»، این سخن در همان حال بدین معناست که «علی شیر نیست». این دو حکم، هر دو به نحو توأمان درست است، بیآنکه مرتکب تناقضی شده باشیم؛ چرا که علی به اعتباری، یعنی به اعتبار شجاعت، شیر است و در همان حال به اعتبار دیگری، فرضا به اعتبار وحشی بودن و سبعیت، شیر نیست. براساس این نحوه تلقی، باید بگویم که به اعتقاد اینجانب، میان «ژورنالیسم و فلسفه»ــ ای کاش به جای فلسفه میتوانستیم بگوییم «تفکر»ــ از یک سو مغایرت و تباین ذاتی وجود دارد و در همان حال میتوان میان آن دو از ربطی وثیق و ضروری و پیوندی لازم و ناگسستنی سخن گفت. اما چرا و به کدامین اعتبار میان تفکر یا تفلسف با ژورنالیسم مغایرت و تباین ذاتی وجود دارد؟ ژورنالیسم و مصادیق بارز آن - روزنامهها و رسانههای همگانی - بیشتر با زندگی روزمره سر و کار دارند و آنجا نیز که در سطوح گوناگونی به فلسفه و ساحت تفکر نظری روی میآورند، به دلیل تنگناها و بحرانهایی است که در ساحت زندگی و غایات عملی و روزمره هویدا شده است. اما تفکر یا تفلسف، حاصل اروس یا شور بیپایانی برای مواجهه با حقیقت و نیل به نهاییترین بنیادها، بیتوجه به ساحت زندگی روزمره و هر گونه غایت عملی است؛ هر چند که این سخن به این معنا نیست که فلسفه و تفکر هیچ نقشی در حیات روزمره و غایات عملی ما ندارد. اما فلسفه و تفکر، فینفسه و اولاًوبالذات، وابسته به غایتی عملی نیست. فلسفه و تفکر، بیش از آنکه به مسائل روزمره و عملی زندگی بیندیشد، به خود زندگی در این جهان و معنا و مفهوم آن میاندیشد، و البته این خود ضروریترین و حیاتیترین امر برای خود زندگی است.
تفکر و کار فلسفی در سپهری آزاد و فارغ از بسیاری محدودیتها و غایات عملی صورت میپذیرد. البته فلسفه و تفکر، با محدودیتهایی مواجه است؛ چرا که نحوه هستی آدمی و تمامی فعالیتهای او - از جمله تفکر و تفلسف - بدون این محدودیتها و چهارچوبهای از پیش تعیین شده، اساسا امکانپذیر نیست اما این محدودیتها، نهاییترین و بنیادیترین امکاناتی است که آدمی با آن مواجه است و متفکران و فیلسوفان در ساحت تفکر، هرگز اجازه نخواهند داد محدودیتها و امکانات دروغین به منزله نهاییترین امکانات آدمی و تفکر وانمود شود. در مقابل، عالم ژورنالیسم، عالم ضیق و تنگنا و محدودیت است.
- به تعبیر سادهتر، ژورنالیسم - به دلیل ویژگیهای خاص خود - ناچار است محدودیتها و قالبهای خود را به فیلسوف یا متفکر تحمیل کند؛ مثل حجم کم و محدودیت صفحه، محدودیت زمانی، فرضا وجود مناسبتهایی برای رویدادها و شخصیتها که درج مطلب را در یک زمان خاص ایجاب میکند و اگر از آن زمان بگذرد، چاپ مطلب بیوجه میشود.
البته این نکات صرفا وجهی از قضیه است و محدودیتهای بسیار بنیادیتری نیز در ژورنالیسم وجود دارد که به آنها اشاره خواهم کرد. اما، در ارتباط با نکتهای که گفتید، باید اشاره کنم که تفکر، با نوعی صبر، طمأنینه و حوصله همراه است؛ در حالی که ژورنالیسم با نوعی سرعت، عجله و شتابزدگی قرین است. متفکر به راستی نمیداند که تفکر وی کی، کجا و چگونه به نتیجه خواهد رسید؛ در حالی که شما باید هر روز، سر ساعت مشخص صفحهبندی روزنامه را به پایان رسانده، آن را به زیر چاپ بفرستید یا هر 3 ماه یک بار باید فصلنامه شما منتشر شود. حال اگر متفکری خود را درگیر نوشتن یادداشتهای روزانه، هفتگی یا ماهانه کند، به ناچار آرامش و طمأنینهای را که لازمه تفکر و تفلسف جدی است، از دست خواهد داد.
یکی از محدودیتهای بنیادیتری که بدان اشاره کردم، رابطه زبان و تفکر است. از زمان افلاطون این مسئله مطرح بوده که آیا زبان، توان حمل بار حقایق و معانی اصیل فلسفی و حِکمی را داراست یا نه. بنابراین، اگر فلسفه و تفکر را صرف گزارهها یا پارهای از تعابیر، اصطلاحات و مفاهیم ندانسته بلکه نوعی تذکار و یادآوری حقیقتی اصیل بدانیم که هیچ زبانی را یارای بیان آن نیست، براساس این نحوه تلقی و سنت فکری، اساسا زبان عادی و روزمره که زبان ژورنالیسم نیز از آن تبعیت میکند، زبان شایستهای نیست و هرگونه تفکر اصیل، به معنای نوعی حضور نسبت به متعلق اصیل تفکر، در زبان عادی و روزمره میمیرد. به تعبیر سادهتر، در ژورنالیسم و رسانههای جمعی، هیچگونه حضوری نسبت به حقیقت وجود ندارد. به همین دلیل، ژورنالیسم و رسانهها چیزی جز ابزاری برای بسط غفلت و عدم حضور نسبت به حقیقت؛ یعنی ابزاری برای ترویج بیمعنایی نیستند. بنابراین در این تلقی، ژورنالیسم با نیهیلیسم نسبت دارد. در ژورنالیسم از حقیقت خبری نیست. در اینجا، «حقیقت» نباید به معنای ارسطویی لفظ؛ یعنی گزارههای منطبق با واقع تلقی شود بلکه حقیقت در این سیاق باید به منزله ذاتی فهم شود که آدمی در نسبت با آن و در حضور آن، معنا و مفهوم خویش و جهان خویش را مییابد. «بودریا» درباره شبکه جهانی ارتباطات و اطلاعات (IT) میگوید: «شبکه، انفجار بیمعنایی در جهان است». این سخن درباره ژورنالیسم و دیگر رسانههای جمعی نیز صادق است. بنابراین، به این اعتبار - یعنی به اعتبار بیگانگی از حقیقت - ژورنالیسم با تفکر و تذکر، نسبتی ندارد. براساس این نحوه تلقی که فهم خاصی از فلسفه و تفکر است، به دلیل غیبت نوعی حقیقت در ژورنالیسم و به جهت محدودیتهای ذاتی زبان ژورنالیسم و نیز دیگر محدودیتهایی که از اقتضائات ژورنالیسم و دیگر رسانههای جمعی به منزله پدیدارهای مدرن است، اقتضائاتی که بعدا به آنها اشاره خواهم کرد، میان فلسفه و تفکر اصیل با ژورنالیسم تباین ذاتی وجود دارد.
اما به اعتبارهای دیگر، همچنین میتوان گفت که میان ژورنالیسم با فلسفه و تفکر پیوندی ذاتی وجود دارد. باتوجه به اینکه فلسفه و تفکر، بالذات با مدینه، جامعه و Community نسبت و ارتباط داد، بنابراین نمیتواند نسبت به ژورنالیسم و دیگر رسانههای جمعی بیارتباط باشد. فلسفه و تفکر، بالذات امری اجتماعی، تاریخی و سیاسی است. فلسفه و تفکر همواره درونِ سنتی صورت میگیرد. تفکر، بیسنت معنا و مفهوم یا تحققی ندارد. «سنت» نیز همواره امری تاریخی؛ یعنی امری زبانی، فرهنگی، اجتماعی و بالذات سیاسی است. سیاست را در اینجا نباید به معنایی تنگ و محدود؛ یعنی امور مربوط به قدرت سیاسی تلقی کرد. مرادم از «سیاسی بودن ذاتی تفکر و فلسفه» این است که تفکر و فلسفه اگر زنده باشد و نه صرفا وراجی فلسفی و نقالی تاریخ فلسفه، ضرورتا به معنای کشف امکانات جدید و افقهای تازهای برای نحوه اندیشیدن و شیوه زیست آدمیان است که خود به خود، به چالش کشیدن امکانات و افقهای بسته موجود منتهی شده، با سرنوشت و تقدیر فرد و جامعه پیوند میخورد. پس، تفکر بالذات امری اجتماعی و در پیوند با مدینه است و در دوران ما، بیتردید، ژورنالیسم و رسانههای جمعی از مهمترین ابزار پیوند متفکر یا فیلسوف با جامعه است. فیلسوف یا متفکری که از هیچیک از ابزارهای رسانهای و ژورنالیسم بهره نبرد ـ فراموش نکنیم که کتاب نیز یکی از همین ابزارهاست ــ در واقع بود و نبود او یکی است. او صرفا موجود در - خودی است که هیچ بروز و ظهور بیرونیای برای دیگری ندارد و البته برای خودش نیز ندارد؛ چرا که «خود» و «خویشتن» نیز در نسبت با «غیر» و «دیگری» تعین مییابد. نحوه هستی «من»، به تعبیر زیبای هایدگر، «بودن ـ باـ دیگری» است. این سخن نه بدین معناست که «من» هستم، «دیگری» نیز هست؛ حال، «من» میتواند با دیگری نسبت داشته باشد یا نداشته باشد؛ یعنی این «من»، «ممکن است» با دیگری نسبت داشته باشد و ممکن است نداشته باشد. به هیچوجه چنین نیست. «بودن ـ با ـ دیگری» عین نحوه بودن من و از مقومات بنیادین نحوه هستی من است تا آنجا که میتوان گفت «من، دیگری است»؛ اگرچه نباید این سخن به معنای تقلیل وجود آدمی به صرف مناسبات اجتماعی فهم و تفسیر شود.
نکته بنیادی دیگر اینکه تفکر و فلسفه بدون دیالوگ امکانپذیر نیست. البته، این سخن به هیچوجه نباید در معنای تاکید بر دیالوگپذیری، هویت جمعی داشتن و اصل بینالاذهانی بودن (Intersubjectivity) به منزله معیارهای بنیادین معرفت تلقی شود؛ چرا که این تعابیر و اینگونه وجههنظر به معرفت، حاصل غلبه و سیطره الگوی علم جدید بر دیگر صور آگاهی است که خود مبتنی بر مبانی وجودشناختی، معرفتشناختی، انسانشناختی و زبانشناختی خاصی است که همه آنها قابل چون و چراست. اما حتی اگر ما در سنت تفکر متافیزیکی نیندیشیده و به مبانی فلسفه جدید تن ندهیم، باز هم باید بپذیریم که بدون دیالوگ، فیلسوف یا متفکر ـ البته به شرط اینکه این امر ناموجه را مفروض بگیریم که بدون دیالوگ، علیالاصول فلسفه یا تفکر میتواند تحقق پذیرد ـ بهشدت با این خطر مواجه است که صرفا به حدیثالنفس و نجوا با خویش پرداخته، اسیر فضاهای دنکیشوتی شود. گرفتاری در عوالم خودساخته و غیرواقعی، سرنوشت همه کسانی است که خویشتن را از امکان گفتوگو و پرسش و پاسخ با دیگری محروم کردهاند. محرومیت از دیالوگ، به معنای متوقف شدن سیر دیالکتیکی تفکر و این به معنای مرگ تفکر است. دیالوگناپذیری، حاصل این اندیشه و ادعای کودکانه است که شخص حقیقت را در چنگ و در انحصار خویش بداند و هرگز وصف استعلایی حقیقت را درنیابد؛ یعنی درنیابد که حقیقت همواره در فراسوی آن چیزی است که ما میاندیشیم. ما با حقیقت میتوانیم نسبت برقرار کنیم اما هرگز نمیتوانیم آن را تصاحب کرده یا بر آن چیره شویم. در دوران ما، ژورنالیسم و رسانهها از مهمترین ابزارهایی هستند که امکان دیالوگ و پرسش و پاسخ با دیگری را فراهم میآورند. حضور در عرصه ژورنالیسم، هر چند میتواند حاصل دعوت به خویش، خودمطرحسازی، شهرتطلبی و ارضای عقدههای حقارت و کمبود شخصیت، غوغاطلبی، سیاستزدگی و ایدئولوژیاندیشی و ایجاد هیاهو به جای تفکر و تفلسف و... باشد ـ که بسیار نیز چنین است ـ اما با این وصف، فیلسوف یا متفکر میتواند در پس همه این غوغا و هیاهوها، سیاستزدگیها و ایدئولوژیاندیشیها و... ندایی را جستوجو کند که تفکر وی را مورد خطاب قرار داده، او را به فهم عمیقتر و اصیلتری از جهان و واقعیتهای آن فرا میخواند. فیلسوف یا متفکر همواره به این امر التفات دارد که خطر خودنجوایی و اسیر فضاهای اثیری و دنکیشوتی شدن، به هیچوجه کمتر از خطر سیاستزدگی و ایدئولوژیاندیشی و... نیست. تجربه تلخ هایدگر بزرگ را فراموش نکنیم؛ حتی بزرگان نیز نیاز دارند که سخنان کوچکترها را هم بشنوند.
عدم حضور در عرصه ژورنالیسم، به نوعی به معنای بیتوجهی به مدینه و سرنوشت آن و عدم توجه به مخاطب است. فیلسوف یا متفکر حق ندارد مخاطب را - از هر سطح از فهم، شعور و فرهیختگی که باشد - جدی نگرفته و نادیده انگارد. نادیده گرفتن مخاطب به معنای تحقیر مخاطب و این نیز خود نوعی غرور و بیتواضعی است و ادب و تواضع از شروط اساسی تقوای تفکر است. به رسمیت نشناختن مخاطب که در جامعه شبهه فلسفی ایران و فرضا در چهره بزرگی چون فردید نیز دیده میشود، ناشی از نوعی فقدان مهر و محبت انسانی است. تفکر و تفلسف همواره با نوعی عشق و مهر سرشار انسانی همراه است، بنابراین فیلسوف یا متفکر نمیتواند به مخاطب خود - در هر سطح از فهم، شعور و فرهیختگی - مهر نورزد و وی را به رسمیت نشناسد و محدودیتهای او را فهم نکرده، در جهت یافتن زبان مناسبی فراخور حال مخاطب کوشش نکند. به یاد آوریم که سقراط، حتی با فاحشهای نیز به بحث و گفتوگو مینشست. کسانی که حضور فیلسوف یا متفکر را در عرصه ژورنالیسم تحقیر میکنند، غالبا جدینمایانی هستند که عدم جدیت خویش را در پس ظاهری جدی پنهان میکنند. اینان مدعی هستند که به جای حضور در غوغا و هیاهوی ژورنالیسم ـ که البته انتقاداتشان به ژورنالیسم به این اعتبار بر حق است ـ رسالتی سنگینتر و جدیتر بر دوش دارند اما وقتی به کلاسها، سمینارها و فعالیتهای آکادمیک و دانشگاهی آنان رجوع میکنید، چیزی جدی یا دندانگیر نمییابید. کلاسهای درس این گروه، سرد و بیروح و دانشجویان غالبا از اتلاف وقت و عمرشان در این کلاسها ناخرسندند. بسیار دیده میشود که در پس چهرههای به ظاهر آکادمیک و جدینما، روحهای حقیر و کوچکی نهفته است که آماده هیچگونه مسئولیتپذیری نبوده، از پرداخت هرگونه هزینهای برای دفاع از علم و علمدوستی، رسالت دانشگاه، فرهنگ، حقیقتجویی و حقیقتپرستی سر باز میزنند. این گروه به یگانه دین امروز حاکم بر جهان؛ یعنی دین عافیتجویی و عافیتطلبی ایمان آورده، بر نحوه زیست بورژوامنشانه خود، نام زندگی آکادمیک و دانشگاهی نهادهاند. اینان هرگز درنیافتهاند که در اندیویدوئالیسم و فردگرایی منحط هیچ معنای اصیلی وجود ندارد و اندیویدوئالیسم و نیهیلیسم دیوار به دیوار یکدیگرند.
- من، هم در مقام یک دانشجو و هم براساس تجربه خود در عرصه مطبوعات فرهنگی، در تایید فرمایشات جنابعالی، این گلهمندی را اظهار کنم که متاسفانه، برخی استادان افتخار میکنند که تاکنون هیچ گفتوگویی در ژورنالیسم نداشته، آن را نشانه بارزی از قدرت، شأن و حیثیت علمی خویش تلقی میکنند.
این ناشی از نوعی ضدیت با ژورنالیسم است. بنده، انتقاد ـ آن هم انتقاد شدید و ریشهای ـ به ژورنالیسم را میپذیرم اما ضدیت با آن را هرگز. میتوان همچون بودریر ژورنالیسم را ابزاری برای انفجار بیمعنایی در جهان دانست اما هرگز نمیتوان وجود و اهمیت آن را نادیده گرفت. ضدیت با ژورنالیسم، یقینا صرفا از منظری فلسفی و نظری محض نبوده بلکه حکایت از ابعاد اجتماعی، تاریخی و سیاسی پدیده ژورنالیسم نیز میکند.
- پس اگر اجازه دهید، بحث را از سطح نظری و فلسفی به سطح دیگری انتقال دهیم و دیگر نه از نسبت ذاتی فلسفه و ژورنالیسم بلکه از «نسبت ژورنالیسم و فلسفه در ایران» سخن بگوییم. به نظر شما، امکانات فلسفه در ایران چیست؟ امکانات ژورنالیسم ما کدام است؟ و میان این دو در ایران، چه نسبتی وجود داشته یا میتواند وجود داشته باشد؟
در اینجا مجددا همان خصلت هولوگرافی پدیدارها؛ یعنی خودنمایی کلیت و تمامیت ساختار اجتماعی و تاریخی در یکایک امور جزئی، خود را آشکار میکند. پاسخگویی به پرسشی اینچنینی که «امکانات فلسفه در ایران چیست؟» به معنایی پاسخگویی به پرسش از بحران دوره معاصر ما و تمامی واقعیت اجتماعی و تاریخی کنونی ماست و بحث معناداری درباره آن در چند پاراگراف و با توجه به محدودیتهای این مصاحبه امکانپذیر نیست. با این وصف، به نحوی بسیار موجز میتوان گفت که در دوره جدید، به دلایل گوناگون تاریخی و تمدنی، فلسفه و تفکر در دیار ما در بحران بوده است و همه بحرانهای تمدنی، تاریخی، فرهنگی و اجتماعی ما، در نسبت تنگاتنگ با همین بحران در تفکر و فلسفه ماست. ما امروز فلسفه نداریم، آنچه هست نقالی تاریخ فلسفه و سخن گفتن درباره فلسفه است و نه خود فلسفه.
ما امروز هر چیزی را نقد میزنیم اما هر نقدی، ابتدا باید از خویشتن آغاز شود. جامعه آکادمیک و دانشگاهی ما به طور عام و جامعه شبهه فلسفی کشور به طور خاص، باید بداند که آنان نیز در انجام وظایف خویش قصور ورزیدهاند. جامعه شبهه فلسفی ما هنوز نتوانسته ایدههای روشناییبخشی برای حرکت تاریخی ما بیابد که جامعه ما بتواند با عزمیتی تاریخی به سوی آنها حرکت کند. رهبری و هدایت جامعه از آن ایده است و جامعه ما، متأثر از جامعه شبهه فلسفی کشور، فاقد ایدههای روشناییبخش تاریخی خویش است. در بحث از نسبت ژورنالیسم و فلسفه در ایران نیز باید توجه داشت که امکانات محدود ژورنالیسم در ایران از امکانات فلسفه و تفکر در ایران جدا نیست و آنان که صرفا با دست گذاشتن بر نقاط ضعف و محدودیتهای ژورنالیسم، از موضعی ضدی با آن مواجه میشوند، فراموش نکنند که محدودیتهای ژورنالیسم، رسانهها، نهادها و... در کشور، تا حدود زیادی نیز حاصل بیرمقی و ضعف دانشگاه و نهادهای آکادمیک به طور عام و جامعه شبههفلسفی کشور به طور خاص است.
بحث از ژورنالیسم در ایران، ابعاد مهمی دارد که مستقل از سرشت این پدیده دوران مدرن به طور کلی نیست. همه رسانهها و ژورنالیسمها اساسا با «قدرت» پیوند تنگاتنگی دارند. ابزارهای ارتباط جمعی، رادیو و تلویزیون، روزنامهها و مجلات، همگی در همه جوامع در اختیار قدرتهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است و این قدرتها هستند که محتوا و پیام رسانهها را تعیین میکنند. به همین دلیل، روابط محسوس و نامحسوس میان قدرت و حقیقت، در دوران ما معنا و مفهومی مضاعف یافته است. به دلیل همین ارتباط نزدیک و عریان میان قدرت از یکسو و رسانهها و ژورنالیسم از سوی دیگر است که پارهای از دانشگاهیان، روحانیون، روشنفکران یا رهروان تفکر قلبی و معنوی از حضور در عرصه رسانهها و ژورنالیسم امتناع میورزند. به تعبیر سادهتر، یکی از دلایل جدی مخالفت با ژورنالیسم را باید ناشی از تلقی خاصی دانست که براساس آن، حقیقت از قدرت استقلال دارد و پیوند حقیقت با قدرت به مرگ حقیقت میانجامد.
از نقطه نظر هرمنوتیک و معناشناسی نیز میتوان به مسئله رابطه ژورنالیسم با فلسفه و تفکر اندیشید. از این منظر، میان متن و سیاقی که متن در آن قرار دارد، به بیان دیگر میان Text و Context ارتباطی وثیق وجود دارد و سیاق و زمینه هر متنی در معنابخشی به متن تاثیر بسیار ژرفی دارد. به همین دلیل، هر معنا و هر متنی را در هر سیاق و زمینهای و به واسطه هر تریبون و ابزاری نمیتوان بیان کرد. فرضا تاثیرگذاری و موجآفرینی زبان شریعتی را به یاد آورید. بیتردید، اگر شریعتی میکوشید محتوای تفکر و اندیشههای ایدئولوژیکاش را از طریق رسانههای رسمی و دولتی بیان کند، به هیچ وجه به آن موفقیت عظیم اجتماعی و ایدئولوژیک خویش نایل نمیشد. بنابراین، یکی از دلایل مخالفت با ژورنالیسم را باید ناشی از این احساس، تجربه یا بصیرت آگاهانه یا ناآگاهانه دانست که ژورنالیسم سیاق و زمینه مناسبی برای هر گونه تفکر و ایده اصیل نظری و فلسفی یا حتی فرهنگی و اجتماعی نیست؛ چرا که ژورنالیسم، مثل بسیاری از رسانههای جمعی از جمله رادیو و تلویزیون، به دلیل ارتباطش با قدرت سیاسی به شدت، هر محتوای اصیلی را بیمحتوا ساخته یا آنها را مصادره میکند. بنابراین متفکران، مصلحان اجتماعی، روحانیون و صاحبنظران اندیشه؛ به خصوص آنها که در عرصه رسانهها و اطلاعرسانی به تفکر و پژوهش مشغولند، باید بر تکثر رسانهای اندیشیده، ژورنالیسم و رسانههایی مستقل از قدرت سیاسی شکل دهند تا جامعه به دلیل یک قطبی شدن منابع اطلاعرسانی و فکری، کمتر آسیب ببیند. البته، در اینجا خطر دیگری خود را آشکار میسازد و آن، پیوند میان ژورنالیسم و رسانهها با قدرت اقتصادی است؛ چرا که صرفا آنهایی که از منابع مالی بسیار و قدرت اقتصادی نامتداول برخوردارند، میتوانند به تاسیس روزنامهها و رسانههای جمعی مثل شبکههای رادیویی، تلویزیونی و ماهوارهای مبادرت ورزند. همچنین این خطر هست که برخی برای دستیابی به منابع مالی برای تاسیس نهادهای اطلاعرسانی مستقل از دولت و قدرت سیاسی به منابع مالی بینالمللی و خارجی تمسک جویند که در این صورت، شبکههایی غیرمستقل و غیرملی شکل میگیرد که به هیچوجه در راستای اهداف و منافع ملی و اجتماعی ما نبوده و نیست. بنابراین، در چنین شرایطی، فلسفه، تفکر و ایدهها و نیروهای اصیل ملی در موقعیتی بسیار ناهنجار و مایوسکننده قرار میگیرند؛ چرا که ژورنالیسم، رسانهها و منابع اطلاعرسانی یا در دست قدرت سیاسی و در جهت حفظ و توجیه وضع موجود است یا در دست قدرتهای اقتصادی احزاب و گروهها و در جهت کسب منافع برای قدرتهای اقتصادی و در جهت حرکتهای حزبی و ایدئولوژیک یا در اختیار بیگانگان و در جهت مخالف منافع ملی کشور. در چنین اوضاع و احوالی، فیلسوف، متفکر، نظریهپرداز و مصلحی اجتماعی که در عرصه تفکر صرفا به حق و حقیقت و ارزشهای علمی و آکادمیک و در عرصه اجتماعی فقط به منافع ملی و نه منافع حزبی و گروهی میاندیشد بنابراین نه خواهان حفظ و توجیه وضع موجود و نه خواهان شرکت در حرکتهای حزبی و ایدئولوژیک به جهت کسب منافع و نه وابسته به بیگانگان و خواهان خوشرقصی برای قدرتهای جهانی است، بیهیچ رسانه و ابزاری باقی مانده، عرصه در اختیار اندیشههای غیراصیل، سطحی، مغرضانه یا عوامانه و عوامفریبانه و در دست نیروهای مغرض و فرصتطلب و منفعتطلب و در خوشبینانه صورتش، در اختیار نیروهای دولتی و اجتماعی که نامتفکرانه اسیر پراگماتیسم و زندگی روزمره اجرایی و عملی هستند، باقی میماند. در چنین شرایطی جامعه به دلیل محروم ماندن از اصیلترین اندیشهها و ایدههای سرمایههای معنوی و انسانی و فرهنگی خویش به شدت، آسیبی جبرانناپذیر خواهد دید. بنابراین، از اهم وظایف ما این است که بکوشیم رسانهها و نهادهای علمی، آکادمیک و فرهنگی مستقل در جامعه شکل دهیم که نقشی نظارتی و داورگونه بر دیگر قوای درگیر منافع در جامعه داشته و در عین حال، از امنیت کامل اجتماعی و شغلی و... برخوردار باشند.
- آقای دکتر، چنانچه نکات دیگری نیز در ارتباط با موضوع بحث و نقش ژورنالیسم ایران در حیات فلسفی و فرهنگی کشور به ذهنتان میرسد، بیان کنید تا بحث را پایان دهیم.
در این ارتباط چند نکته کلی وجود دارد که توجه به آنها حائز اهمیت است:
1 ـ در جامعه ما، قدرت سیاسی کشور برخلاف فیلسوفان، متفکران، روشنفکران و دانشگاهیان، به خوبی به قدرت ژورنالیسم و رسانههای جمعی واقف شده و از آن بهرهبرداری میکند. اما باید دانست که با رسانه، تبلیغات، سرمایهگذاریهای هنگفت رسانهای و تبلیغاتی و بسط و گسترش شبکههای رادیویی، تلویزیونی و ماهوارهای و با چهرهسازی و برخی را به منزله متفکران و استادان قلمداد کردن و... خیلی کارها میتوان انجام داد اما هرگز نمیتوان «تفکر» خلق کرد و بدون تفکر، فرهنگ تهی و بیمحتوا شده، در حد پارهای شعائر و آداب و رسوم سرد و بیروح باقی میماند. ما امروز بیش از هر دوره دیگری نیازمند فلسفه و تفکریم و فلسفه و تفکر امری نیست که در حوزه قدرت و سیاست باشد. در کشور ما، سیاست باید به سیاست خویش پرداخته، در برابر تفکر متفکران و فلسفه فیلسوفان سر تعظیم و شرط ادب و تواضع به جای آورد.
2 ـ فیلسوفان، متفکران، روحانیون بزرگ، روشنفکران و مصلحان اجتماعی نباید اجازه دهند که عرصه ژورنالیسم و رسانهها به تمامی در اختیار قدرتهای سیاسی و اقتصادی قرار گیرد.
3 ـ زمانه ما دگرگون شده است. دیگر، با توجه به پایان یافتن تفکرات ایدئولوژیک و فروپاشی مرزهای ایدئولوژیک و تغییر ساختارهای اجتماعی و... روشنفکران ما نباید صرفا در حاشیه تعارض دولت ـ ملت حرکت کرده و در جهت دوقطبی کردن جامعه گام بردارند. عدم حضور در عرصه ژورنالیسم و رسانهها در دیار ما تا حدودی برخاسته از تعارض دولت ـ روشنفکر بوده که این خود حاصل شرایط و اندیشههای ایدئولوژیک دوران پیشین است. من نه درباره دیروز سخن میگویم و نه درباره فردا، اما امروز - با توجه به شرایط کنونی ما - حضور در عرصه ژورنالیسم و رسانهها میتواند از یکدست شدن فضای فرهنگی جامعه ممانعت به عمل آورد، منوط به اینکه فیلسوف، متفکر، فرد دانشگاهی یا روشنفکر ما بتواند اصالت خویش را حفظ کرده، حقیقت را قربانی مصلحت نسازد و بر نهج عافیتجویی و عافیتطلبی گام نزند و نام نامی حقیقت را بر فراز هر نامی قرار ندهد.