درباره علم از دو زاویه بحث و دقت نظر کردهاند؛ هستیشناسی و معرفتشناسی. در مبحث نخستین، این سؤال را مطرح کردهاند که آیا علم وجود دارد؟ در این مسئله به رابطه علم و معلوم نپرداختهاند و صرفا به اصطلاح خودشان به «هلیّه بسیطه» علم یعنی هستی آن پرداختهاند و در مبحث دوم به چیستی و حقیقت آن یعنی به رابطه علم و معلوم پرداخته شده است.
در پاسخ به سؤال نخستین، فیلسوفان مسلمان بر این باورند که علم وجود دارد و وجود آن از قبیل وجود محمولی است. آنان وجود را به 2 قسم تقسیم کردهاند؛ وجود ذهنی و وابسته به ما و وجود مستقل و خارج از ما.
به نظر آنان وجود در هر مرتبه، دارای اثری خاص است که در مرتبه دیگر فاقد آن است و اثر دیگری دارد. همانطور که وجود در مرتبه واجب، دارای اثری است که در مرتبه ممکن، واجد آن آثار نیست و آثار دیگری بر ممکن مترتب است، تفاوت وجود ذهنی و خارجی هم همینطور است؛ یعنی هر دو دارای نوعی تحقق هستند ولی آثاری بر وجود خارجی مترتب است که بر وجود ذهنی مترتب نیست و بر مرتبه وجود ذهنی آثار دیگری مترتب است. آنچه میان هر دو مشترک است ماهیت و چیستی است.
به نظر صدرا «نفس»، نمونه خدا بر روی زمین است و همانند او خلاق است. خدا جهان را خلق میکند و به خلق، وجود عینی میبخشد. نفس هم با تخیل، اشیا را درون خود به وجود ذهنی، موجود میکند. تفاوت این دو در این است که چیستیهایی که خدا خلق میکند دارای آثار حقیقی است ولی چیستیهایی که نفس در درون خود ایجاد میکند، دارای آن آثار حقیقی نیست.
این نظریه که در بستر فلسفه اسلامی تکامل یافته است، درست رویاروی نظریه رئالیسم مستقیم (Direct Realism) در میان غربیان است؛ چرا که پیروان این نظریه معتقدند موضوع جسمانی، خارج از ما و قائم به ذات خود است و درک ما قائم به خود ماست و میان مدرِک و مدرَک هیچ نوع ارتباطی وجود ندارد، جز یک رابطه اضافی به معلوم خارجی و ما به طور مستقیم با اشیای خارجی ارتباط پیدا میکنیم و علم چیزی جز «اضافه» نیست.
درست همان سؤالی که از هستی و چیستی علم در فلسفه اسلامی از قرنها پیش مطرح بوده در فلسفه مغربزمین در کتاب «نقد عقل محض» کانت هم مطرح شده است. این سؤال آنچنان فکر فیلسوفان مسلمان را به خود مشغول ساخته بود که مدتها آرامش سهروردی – حکیم ایرانی – را از وی سلب کرد. وی در کتاب «تلویحات» میگوید: «از زمانی که خود را شناختم و به بررسی مسائل علمی پرداختم، مشکل علم همواره مرا نگران کرده بود. برای حل آن به آثار پیشینیان نظیر فارابی و ابنسینا مراجعه میکردم، اما گفتههای آنان مرا قانع نمیساخت. مشکل این بود که چگونه شیء خارجی به ذهن انتقال پیدا میکند؟ و به دیگر سخن، دو واحد هستی، ذهنی و خارجی چگونه با یکدیگر ارتباط پیدا میکنند؟ این مشکل همیشه فکر مرا به خود مشغول ساخته بود و حتی هنگام خواب مرا رها نمیکرد، تا اینکه یک بار در عالم مکاشفه، نوری را مشاهده کردم. از نورانیت آن نور که به طرف من میآمد وحشت کردم. کمکم آن نور به صورت یک شبح درآمد. ناگهان دریافتم که آن نور مرا صدا میزند. در این میان دریافتم که این شبح، شیخ یونانیون ارسطو است. فرصت را غنیمت شمردم و مشکل خود را در زمینه علم مطرح کردم.
ارسطو در پاسخ گفت: به خود نگاه کن؛ آیا خود را میشناسی یا نه؟ آیا میدانی که هستی یا نمیدانی؟ گفتم: آری میدانم که هستم. گفت: حال که میدانی هستی، چگونه میدانی که هستی؟ آیا صورتی از خودت را به دست آوردهای؟ آیا خودت را با واسطه مییابی یا بیواسطه؟ اگر صورتی از خودت را داشته باشی، از کجا یقین داری که این صورت خودت است و خطا نکردهای؟ از کجا که این صورت به تو تعلق داشته باشد؟ و اگر هم این صورت مربوط به خود تو باشد، در واقع صورت توست نه ذات تو، یعنی تو خود را درک نکردهای، بلکه صورت خود را درک کردهای در حالی که در آغاز گفتی که من خود را درک کردهام».(1)
خلاصه آنکه اگر بپذیریم که پیوسته خود را درک میکنیم، میتوانیم بپذیریم که هرگونه صورتی از ما مربوط به خود ماست.
مکاشفه نقل شده از سهروردی، مفصل است و ما اینک در مقام تحلیل آنچه در مکاشفه سهروردی از گفتوگوی او با شیخ یونانیون (ارسطو) ظاهر شده نیستیم. غرض آن بود که اصل مشکل سهروردی در زمینه علم همان است که برای کانت در قرن18 مطرح شده است. به دیگر سخن، سؤال اصلی برای تمام فیلسوفان در مسئله معرفتشناسی است و غرب و اسلام ندارد.
کانت میگوید: چه چیزی ضرورتا ما را مجبور میسازد که از مرزهای تجربه،یعنی از تمام پدیدههایی که در ما ظهور دارند، گذر کنیم و به واقعیت برسیم و بگوییم که این اشیا خارج از ذهن ما هستند؟ به بیان دیگر، چه عاملی موجب میشود که ما از ذهن و نمودهای آن خارج شویم و به حقایق عینی برسیم؟
کانت ایدئالیست نیست که منکر عالم خارج باشد و بگوید ما فقط با ظهورات و نمودهایی مواجه هستیم که در ذهن موجودند و غیر از این نمودها چیزی نیست. او معتقد است علاوه بر نمودهای ذهنی، واقعیاتی هم در خارج از ذهن وجود دارند. موجوداتی خارجی وجود دارند که مطلقاند و مشروط به ذهن ما نیستند. این میز وجود دارد، ما چه باشیم و چه نباشیم، چه ببینیم و چه نبینیم، نمودها مطلق نیستند و مشروط و قائم به ذهن ما هستند ولی اشیای خارجی مطلقاند.
از نظر کانت اینکه ما از مرز نمودهای ذهنی میگذریم و به حقایق مطلق خارجی میرسیم، از طریق تجربهای است که به نحو مشترک برای همه ما حاصل میشود و ما نسبت به وجود مطلق و فینفسه آنها به توافق میرسیم و فرض میکنیم و چارهای جز این نداریم که بگوییم چیزهایی در خارج هستند که ما علم خود را از آنها بهدست آوردهایم. این یک ضرورت است که فرض کنیم واقعیاتی در خارج وجود دارند که ما علم حصولی ارتسامی خود را از آنها بهدست میآوریم. خلاصه آنکه از نظر کانت برای بهدستآوردن علم حصولی اولا باید سلسله اشیایی را در خارج فرض کرد و ثانیا سلسلهای از معلومات در ذهن ما وجود دارند که قائم به ذهن ما هستند و ثالثا، رابطهای میان این دو نوع وجود خارجی و ذهنی برقرار ساخت، و غیر از این راه دیگری برای حصول علم نداریم. آنگاه برای کانت این اشکال مطرح میشود که باتوجه به اینکه ما از یکسو با شیئی خارجی سروکار داریم که مطلق از ماست و از سوی دیگر با تصویر ذهنی که مشروط و قائم به ماست، چگونه میان عینیت که خارج از ماست با ادراک که قائم به ماست، تطابق برقرار میشود؟
کانت برای حل مشکل میگوید چارهای نداریم جز اینکه بگوییم لازم نیست سخن از تطابق به میان آوریم. در بحث از علم فقط میگوییم ظهوراتی در ذهن داریم که این اظهارات را از خارج بهدست آوردهایم. به دیگر سخن، هنگامی که با اشیای مادی برخورد میکنیم، نمودهایی در ذهن ما پیدا میشوند که با اندوختههای ذهنی ما تطبیق میکنند و بیش از این مطابقتی میان آن پدیدارها با اشیای خارجی نیست.(2)
نمیتوان گفت کانت مشکلی را که برای او و برای فلاسفه پیش از او در مسئله علم وجود داشته، حل کرده است. از سوی دیگر نظریه کانت سر از نوعی ایدئالیسم درمیآورد هرچند خود، اصرار بر انکار ایدئالیسم دارد.
مشکل علم نهتنها در فلسفه کانت حل نشد، بلکه پس از وی نیز مکاتبی که در پیروی از وی به وجود آمد، تلاش هیچ یک به پیروزی نینجامید و مشکل انطباق همچنان لاینحل باقی ماند.رئالیستها، پوزیتیویستها و فنومنولوژیستها درباره اینکه اتصال به عالم خارج چگونه است، تحلیلهایی متفاوت ارائه دادهاند.
هوسرل ـ فنومنولوژیست معروف ـ معتقد است که میان ما و دنیای خارج، فاصله و شکافی عمیق وجود دارد. ما هستیم و پدیدارهای ذهنی و حتی نمیدانیم که پدیدارهای ذهنی چه هستند.
اما در فلسفه اسلامی آنچه در ذهن ما وجود دارد، ماهیات اشیاست. از نظر آنان رابطه میان ذهن و خارج چیزی بالاتر از انطباق است و در واقع رابطه اینهمانی برقرار است. وقتی ما خود اشیا را در ذهن داریم، دیگر برای چه به سراغ انطباق برویم؟ اینهمانی میان وجودها نیست بلکه میان ماهیات است؛ یعنی وقتی ما خورشید را در ذهن خود تصور میکنیم، ماهیات آنچه در ذهن است همان است که در خارج است. البته ماهیات دارای دو لباس هستند؛ یکی لباس ذهنی و دیگری لباس خارجی. اینطور نیست که یک حقیقت در ذهن باشد و حقیقتی دیگر در خارج، تا میان آنها مطابقت برقرار سازیم. به این ترتیب وجود ذهنی ما یک نوع وجود است و وجود خارجی هم نوع دیگری از وجود است، ولی هر دو وجود یک قالب و شکل دارند. قالب و شکل همان ماهیت است.
آنچه در مکاتب پیروان کانت مطرح شده اینهمانی و مطابقت میان وجود ذهنی با وجود خارجی است. در مکتب رئالیسم گفته میشود که ما به همان وجود خارجی دسترسی پیدا میکنیم که این امری کاملا باطل است؛ زیرا به وجود خارجی نمیتوان دست یافت.
در پدیدارشناسی نیز پدیده از خارج به ذهن میآید ولی نمیدانیم آیا این پدیده با خارج منطبق است یا نه؛ زیرا به خارج دسترسی نداریم. اما در حکمت اسلامی همان ماهیت خارجی به ذهن میآید. حتی اگر ما به وجود یک شیء دسترسی نداشته باشیم، از طریق ماهیت به حقیقت آن دسترسی پیدا میکنیم. ما میتوانیم در ذهن خود تصوری از سیمرغ داشته باشیم در حالی که در خارج وجود ندارد.
در فلسفه ملاصدرا اصالت از آن وجود و آثار هر چیزی مربوط به وجود آن شیء است. صدرا پس از اثبات اصالت وجود به تقسیم وجود به عینی که مستقل از ماست و وجود ذهنی که مستقل از ما نیست میپردازد. به عقیده وی در حقیقت، چیستیها دوگونه ظهور دارند؛ وجود ظهور ماهیت است؛ وجود ذهنی ظهور ماهیت درذهن و وجود خارجی ظهور ماهیت در خارج است و نسبت وجود به ماهیت نسبت ظهور شیء به خود شیء است که چیزی علاوه بر خود شیء نیست؛ یعنی در واقع دو چیز نداریم که یکی خود شیء باشد و دیگری ظهور آن.
میتوانیم یک شیء را تجزیه و تحلیل کنیم و به حقایقی برسیم که افزون بر اصل شیء است؛ مثلا انسان دارای رنگ و طول و وزن است که اینها هیچ یک اجزای اصلی وجود انسان نیستند؛ افزون بر اصل او هستند و به طور اتفاقی بر او عارضاند و لذا انسان میتواند با رنگ و طول و وزن دیگری باشد. اما ظهور انسان چنین رابطهای را با انسان ندارد؛ یعنی این گونه نیست که چیزی علاوه بر خود انسان باشد. در واقع وجود و ماهیت در خارج یکی هستند ولی ما در تحلیل، آنها را دو تا ملاحظه میکنیم؛ یعنی در ذهن از یکدیگر جدایی پذیرند، نه در خارج. ماهیت گاه موجود است و گاه معدوم؛ با وجود، وجود دارد و به هنگام عدم هم همان ماهیت است و به اصطلاح فلسفی، وجود ظرف ماهیت است، نه شرط ماهیت. با پذیرش این مطلب باید گفت که وجود ذهنی هر چیزی یا علم به آن، همان خود آن شیء است. وجود ذهنی درخت همان درخت است، نه آنکه علم به درخت، چیزی به علاوه وجود درخت باشد. اگر ماقبل از اینکه ستارهای را در خارج ببینیم به آن علم پیدا کردیم و سپس در خارج آن را یافتیم، میگوییم این همان چیزی است که من به آن علم داشتم. تفاوتی میان این دو ظهور نیست.
اگر تفاوتی هست در آثار وجود است. ستاره در خارج نورافشانی میکند ولی در ذهن نورافشانی نمیکند، اما آثار مخصوص خود را دارد؛ از جمله اینکه نمایانگر ستاره خارجی است.
تفاوت آثار برای مراتب وجود در مکتب ملاصدرا مبتنی بر نظریه تشکیک است. در حکمت صدرا وجود، هر چند حقیقت واحدهای است اما حقیقتی مشکک و دارای مراتب است و در هر مرتبه اثری خاص دارد؛ مثلا وجود در مرتبه باریتعالی آثاری دارد که در مرتبه وجود ممکنات آن آثار نیست و آثار دیگری هست. هریک از مراتب و مراحل وجود (مرتبه طبیعت، مرتبه نفس، مرتبه عقل) دارای آثار خاص خود هستند. تفاوت وجود ذهنی و وجود عینی هم همینطور است؛ هر دو مجهولند و هر دو نوعی تحقق دارند اما در هر دو نوع تحقق ماهیت و چیستی آنها یکسان است.
مطلب دیگری که در حکمت صدرا مطرح میشود، این است که نفس یک حقیقت «ظلّاللهی» است. حق تعالی به صورت وحدت حقه حقیقیه است؛ او واجبالوجود بالذات و واجبالوجود من جمیع الجهات است. صفات و کمالاتی را که باری تعالی دارد، نفس آنها را به صورت ظلی دارد. خداوند دارای حیات و اراده است؛ نفس هم همینطور است؛ خداوند خلاق است، نفس در مرتبه ظلی خود خلاق و فعال است؛ با این تفاوت که خداوند جهان را خلق میکند و نفس در درون از طریق تخیل، ماهیات اشیا را خلق میکند. آثاری که مخلوقات خداوند در خارج دارند مخلوقات خیالی نفس، آن آثار را ندارند و این هم به خاطر ضعف و نزول نفس است. ولی رابطه مخلوقات نفس با نفس همان رابطه مخلوقات خداوند با اوست یعنی رابطه قیومی. نفس، قیوم پدیدههای خویش است
پینوشتها:
1 – تلویحات، چاپ استانبول، ص 70.
2 – رک: کتاب نقد عقل محض، ص 24.