«من نمیدونم این بشر چه جور تک و تنها، 10 ماه توی اون خونه وسط جنگل میمونه و دق نمیکنه!»، «تا حالا رفتی پیشاش حرفاشو گوش کنی؟ به یه چیزای عجیب غریبی معتقده که تمام زندگی شو طبق همون چیزا پیش میبره»، «طرف انگار سادیسم داره، هر جا میره باید یکیرو آزار بده»، «من موندم چه جور باید با این هم اتاقیم سر کنم؛ یه دفعه عصبی عصبیه، یه دفعه آروم آروم، یه دفعه بدبخت بدبخت یه دفعه مغرور مغرور؛ اصلا انگار رو مرز دوتا شخصیت این طرف و اون طرف میره».
اگر مطلب قبل را خوانده باشید، متوجه میشوید که این عبارتها هم در مورد یک عده دیگر از آدمهایی است که جنس شان خرده شیشه دارد؛ آدمهایی که روانشناسان به آنها میگویند «مبتلایان به اختلال شخصیت» و اطراف ما فت و فراوان ریختهاند و ما در مقابل رفتارهایشان انگشت به دهان ماندهایم.
در مطلب قبل هم گفته شد که ممکن است شما با خواندن هر متنی در مورد اختلالات شخصیتی، شروع کنید به همه کسانی که میشناسید و نمیشناسید ـ از جمله خودتان ـ یک برچسب زیبای اختلال شخصیت بزنید؛ چیزی که در بین دانشجوهای تازهوارد روانشناسی هم خیلی شایع است. در تمام دنیا دانشجویانی که با رشتههای درمانی سر و کار دارند، با هر بیماریای که توی کتابهایشان آشنا میشوند، اول نشانههای آن را در خودشان جستوجو میکنند؛ پدیدهای که به «سندرم دانشجو» مشهور است.
حالا برای اینکه شما خوانندههای همشهری جوان هم به «سندرم دانشجویی» مبتلا نشوید، بهتر است که دقیقا بدانید کی ما میتوانیم بگوییم کسی اختلال شخصیت دارد و مهمتر اینکه کی نمیتوانیم بگوییم.
اختلال شخصیت چه چیزی نیست؟!
اول اینکه وقتی ما میگوییم فلانی آدم جاهطلب، پرخاشگر یا کمرویی است، این معنا را نمیدهد که او یک مشکل شخصیتی دارد؛ اینها صفاتی هستند که هرکس یکی را پر رنگ در وجود خودش دارد یا لا اقل یکیاش به چشم مردم پررنگ میآید. پس داشتن یک صفت شخصیتی - حتی اگر بد باشد - مثلا عصبانیبودن به معنی داشتن اختلال شخصیت نیست.
دوم اینکه فرهنگ هر جایی را باید در نظر داشته باشیم؛ مثلا در اروپا کسی که همیشه بد رانندگی میکند، به احتمال خیلی زیاد رگههایی از اختلال شخصیت ضداجتماعی دارد اما آیا شما میتوانید در ایران به یک راننده تاکسی که در سیستم هردمبیل اتوبانهای تهران در هر رفت و برگشتاش چند تایی خلاف انجام میدهد، بگویید «ببخشید آقای راننده! شما آنتی سوشال هستید؟»؛ مسلما نه!
سوم اینکه آدمهایی که اختلال شخصیت دارند از قبل از 18 سالگی پایههای بیماریشان ریخته شده است و الان حداقل همان 18 سال را دارند؛ یعنی اینکه به قول معروف شخصیتشان نسبتا شکل گرفته است. پس بیخود به بچه 5 ساله همسایهتان نگویید «سادیستیک!».
چهارم هم اینکه کسی که اختلال شخصیت دارد، مشکل شخصیتیاش را همهجا نشان میدهد. او قبول ندارد که مشکل دارد برای همین ابایی هم از این ندارد که سبک زندگیاش را براساس مشکلش بنا کند؛ البته همه اینهایی که گفتیم به این معنا نیست که ممکن نیست شما یا من اختلال شخصیت داشته باشیم. مبتلایان به اختلال شخصیتی هم ممکن است همشهری جوان بخوانند؛ پس اگر حس میکنید مشکل دارید، به خاطر خودتان و اطرافیانتان یک مراجعه داشته باشید به آقا یا خانم روانشناس بالینی.
مشکلات شخصیتی: سوا کن! جدا کن!
خب، حالا دیگر بهتر است برویم سراغ چند اختلال دیگر که احتمالا کمتر از آنها که در هفته قبل معرفی کردیم، مشهورند؛ ضمن اینکه بعضیهایشان اصلا کاری به کار شما ندارند؛ پس طعمهای ندارند.
شخصیت مرزی
واااااااااای! باید یکی از این آدمها را از نزدیک دیده باشید تا بدانید این وای طولانی برای چیست. اگر از من بپرسند عذابآورترین رابطه دنیا چه رابطهای است، میگویم: «2 دقیقه تنها ماندن با یک نفر آدم مبتلا به اختلال شخصیتمرزی»؛ در یک اتاق غیر از مطب درمانی! پیشبینیناپذیرترین و بیثباتترین آدمهای دنیا کسانی هستند که اختلال شخصیت مرزی دارند؛ آنها در هیچ چیزی ثبات ندارند؛ در رابطه با دیگران یک روز قهر قهرند و یک روز آشتی آشتی؛ شادی و غمگینیشان، عصبانیت و آرامششان و حتی فکری که در مورد کوچکی یا بزرگی وجودشان میکنند، پیشبینیناپذیر است.
آنها آشکارا خودشان را به هر دری میزنند تا نکند ترکشان کنید یا اینکه تصور کنند که ترکشان میکنید و بدتر از همه اینکه آنها کاملا تحتتاثیر امیال کوتاهمدتشان زندگی میکنند و تمام تصمیمهایشان را به طرزی وحشیانه و زودهنگام اجرا میکنند.
مثلا یکدفعه تمام پولهایشان را خرج میکنند، تمام موادشان را یکجا میکشند، رانندگیهای وحشیانه میکنند و بیمبالاتی جنسی دارند. این فیگورهای پرخاشگرانه را بگذارید کنار تهدید یا اقدام به خودکشی و خودزنی تا دستتان بیاید آنها از چه حقارتی رنج میبرند. شخصیتهای مرزی در مرز بیثباتی و جنون زندگی میکنند.
آیا شما طعمهاید؟
خدا رحمتتان کند! تا حالا باید هزاران واحد استرس را به خاطر زندگی کردن با این آدمها تحمل کرده باشید. توصیه خاصی ندارم جز اینکه راضیشان کنید بروند پیش یک روانشناس بالینی که روانکاوی کوتاهمدت خوانده باشد. در ایران خودمان هم لااقل در تهران چندتایی از این روانکاوها داریم؛ شخصیتهای مرزی خودشان هم از این پوچی مفرط و زندگی روی موج خسته میشوند.
شخصیت مردم گریز
آخی... بعد از آن همه اختلال وحشتناک، این یکی از همه قابل تحملتر است. کسانی که اختلال شخصیت مردم گریز یا اجتنابی دارند بیشتر خودشان اذیت میشوند تا اطرافیان؛ چون اصولا این آدمها ترجیح میدهند که در جمع شما نباشند. آنها در مقابل همه مردم احساس بیکفایتی میکنند و حساسیت شدیدی به قضاوت منفی دیگران دارند و به همین خاطر شغلهایی را انتخاب میکنند که خیلی توی چشم مردم نباشند و مهمتر اینکه چشم مردم توی چشم آنها نباشد؛ فقط با 3-2 تا آدم محدود رابطه عاطفی دارند و با همان چند آدم هم حساب شده و خوددار برخورد میکنند؛ خلاصه اینکه تمام فکر و ذکر این آدمها این است که نکند مردم طردم کنند، نکند در موردم فکر بد کنند و به من خرده بگیرند و تمام انرژیشان صرف انجام ندادن فعالیتهای اجتماعی میشود چون فکر میکنند در نظر جمع بدون جاذبه، حقیر و بیعرضهاند.
چطور رابطه برقرار کنیم؟
مسئله این است که اینها شما را اذیت نمیکنند که بگوییم طعمه آنها شدهاید. در واقع شما میتوانید در مقام یک کمککننده، اول در موردشان بد قضاوت نکنید چون اغلب مردم از آدمهای مردم گریز خوششان نمیآید. اگر از همان یکی دو نفر دوروبریهای شخصیت مردمگریز هستید تا جایی که میتوانید تشویقشان کنید که احساسات واقعیشان را با شما در میان بگذارند؛ این کار باعث میشود بفهمند که صمیمی بودن با دیگران ضرری برایشان ندارد اما اگر شما احساساتشان را تحقیر کنید برای یک عمر آنها را مردمگریز نگه داشتهاید.
شخصیت پرخاشگر منفعل
این یکی هم از آن اعجوبههاست؛ احتمالا پیچیدهترین اختلال شخصیت همین یکی است. این افراد پرخاشگریشان را با انجام ندادن کارها ابراز میکنند. چطور؟ شما میروید توی یک اداره، یک کارمند را میبینید که همه ارباب رجوعهای قبلی هم از او شاکیاند. او کار خاصی انجام نداده که از اداره بیرونش کنند.
فقط تا توانسته لجبازی، کمکاری، مسامحه، تاخیر و تعلل کرده است. چرا؟ چون این آدم ذاتا فکر میکند که در حقش اجحاف شده و قدرش را ندانستهاند. او کلا هر آدمی را که در جایگاه قدرت باشد - از پدر و مادر گرفته تا رئیسجمهور و رئیس اداره - صبح تا شب مسخره میکند و کل این خشمش را با همان منفعل بودن بیرون میریزد.
آیا شما طعمهاید؟
در مقابل این آدمها هر کسی گیج میماند چون به خاطر گناه نکرده دارد راست راست میرود بالای دار. شما تا حالا این آدم را ندیدهاید ولی به دلیلی که نمیدانید چیست، کارتان را انجام نمیدهد؛ کاری که جزء وظیفه تعریف شدهاش است. اگر اعتراضی کنید شروع میکند به نالیدن از روزگار و شما تازه میفهمید که با یک پرخاشگر منفعل طرفید.
مبارک است! در این مورد یا صبور باشید و بگذارید- هر چند به کندی -کارتان انجام شود یا طرف را موقتا تحویل بگیرید و کارتان را ببرید یک جای دیگر انجام دهید. اگر هم جایی مدیر هستید به آدم پرخاشگر منفعل عمرا مسئولیت سنگین ندهید.
شخصیتهای سادیستیو سادو مازوخیستی؟
احتمالا این اسمها مخصوصا برای آنهایی که نقد ادبی روانکاوانه میخوانند، از همه آشناتر است. این اختلال مال آدمهایی است که دوست دارند شما درد بکشید؛ به همین سادگی و دردناکی! اصلا سادیست از نام مارکی دو ساد - یک نویسنده فرانسوی - گرفته شده که توی داستانهایش همه قربانیها لت و پار میشدند و درد میکشیدند. اما مازوخیسم برعکس است؛ یعنی کسانی که از درد کشیدن لذت میبرند.
این یکی نامش را مدیون یک رماننویس آلمانی به نام لئوپولد فون زاخر مازوخ است که میگویند داستانهایش حدیث لذت بردن از درد کشیدن است. روانشناسها جدیدا فهمیدهاند معمولا ترکیبی از سادیسم و مازوخیسم در یک آدم وجود دارد. آدمهای سادیستی مسحور اسلحه و خشونتاند اما نه به خاطر خلاف بودنشان؛ به این خاطر که با آنها میشود دیگران را آزار داد.
آنها با هر کسی رفتاری پرخاشگرانه و تحقیرآمیز دارند. این افراد برای اینکه عیششان کامل شود، معمولا به چند تا تماشاگر هم نیاز دارند. اگر این شخصیتها، پدر و مادر باشند، چنان بچههایشان را کتک میزنند که در هیچ جای دنیا معمول نیست. این کارشان باعث میشود بچههایشان هم سادیست یا مازوخیست بار بیایند و یک دور باطل سادومازوخیستی شکل بگیرد.
آیا شما طعمهاید؟
اگر طرف از اطرافیانتان باشد، معمولا شما را به عنوان تماشاگر میخواهد. به هیچ وجه تن به دیدن نمایش تهوعآور درد کشیدن دیگران ندهید. اگر هم واقعا طعمه درد کشیدن یا درد وارد کردناید فقط یک راه دارید؛ زنگ بزنید 110!
شخصیتهای اسکیزویید و اسکیزوتایپال
این دو تا را آوردم آخر کار چون هم یک جورهایی از همه با حالترند و هم اینکه توضیحشان از همه مشکلتر. یادتان باشد شخصیتهای اسکیزویید را با آن بیماری معروف اسکیزوفرنی قاتی نکنید. اسکیزو یعنی شکاف.
بین این آدمها و دنیای مردم یک شکاف وجود دارد؛ آنها نه میلی به برقرار کردن رابطه با شما دارند و نه لذتی از رابطه داشتن با مردم میبرند؛ همیشه فعالیتهای فردی را بیشتر میپسندند؛ از کارهای خیلی معدودی لذت میبرند و اگر در حد تیم ملی از آنها تعریف کرده یا از آنها خرده بگیرید، هیچ فرقی برایشان نمیکند. مبتلایان به این عارضه - که معمولا مرد هستند - معمولا تا آخر عمر مجرد میمانند. یک مرد سوزنبان مجرد که محل کارش بیشترین فاصله را تا آبادیهای اطراف دارد و مهم اینکه هیچ شکایتی هم از شغلش نداشته باشد، میتواند نمونهای از این اختلال باشد.
بعضی از این آدمها هم عشق فلسفه و ریاضیات و نجوم میشوند یا سبکهای زندگی خاص مثل خامخواری و گیاهخواری را دوست دارند. اسکیزوتایپالها اما از این گروه هم پیچیدهترند و عجیب و غریبترین اعتقادات دنیا را دارند. آنها در قرن بیست و یکم به جادو، خرافات، غیببینی و حس ششم معتقدند.
شاید بگویید خیلی از اطرافیان ما به این چیزها اعتقاد دارند؛ آیا آنها بیمارند؟ نه. آنها به غیر از این اعتقادات به شکل عجیب و غریبی مثل وردهای جادوگران حرف میزنند؛ لباسهای غیرمتعارف و به شکل تابلویی متفاوت به تن میکنند و در خیابانها قدم میزنند. بعید نیست که آنها منگولهها و عصای جادوگران را هم با خودشان به مترو بیاورند و البته پشت همه اینها اضطرابی است که همیشه در میان جمع وجود دارد؛ چه در روز اول آشنایی و چه بعد از چند سال رفاقت.
چطور با آنها رفتار کنیم؟
بگذارید حالشان را بکنند؛ این هم یک جورش است دیگر!
اختلال روی پرده
متاسفانه در بیشتر فیلمهای دنیا، بیماران و درمانگران حوزه روانشناسی به خوبی نمایش داده نشدهاند. افراد با مشکلات روانشناختی، در فیلمهای اینسو و آنسوی آبها، به صورت آدمهای عصبی و آدمکش، افراد روشنفکر، طفیلیهای خودشیفته، زنان اغواگر یا یک روح آزاد سرکش که به وسیله روانشناسان شیطانصفت به بند کشیده شدهاند، نمایش داده میشوند. نمونه اینگونه نمایش بیماریهای روانی را میتوانید در فیلمهای «روانی»، «پرواز بر فراز آشیانه فاخته»، «تیمارستان»، «بیمار عشق» و «سلطان قلبها» (البته از نوع خارجی)اش ببینید.
اما بعضی از فیلمها هستند که آنقدر خوب اختلالهای روانی را به تصویر کشیدهاند که استادهای رشته روانشناسی، دانشجویانشان را ترغیب به دیدن این فیلمها میکنند. فیلم «ذهنزیبا» که یک اسکیزوفرن پارانویید را به تصویر میکشد؛ داستان زندگی یک ریاضیدان نابغه به نام جان نش با بازی راسل کرو است که فکر میکند برای یک سازمان امنیتی کار میکند و همیشه تحتتعقیب است؛ «مرد بارانی» که اختلال اوتیسم را نمایش میدهد با بازی فوقالعاده داستین هافمن ویژگیهای این اختلال را به خوبی تصویر کرده است؛«بوی خوش زن» که زیر و بم افسردگی را میشناساند و در آن آلپاچینو یکی از بهیادماندنیترین نقشهایش را بازی کرده و «ساعتها» که هنرمندانه نشان میدهد چطور یک متن میتواند 3 آدم از 3 نسل را به خودکشی وادارد؛ بازی مریل استریپ در این فیلم حیرتانگیز و تاثیرگذار است و بالاخره «سی بل» که بازی خوب جودی فاستر در آن به خوبی اختلال هویت تجزیهای یا همان اختلال چندشخصیتی را نشان میدهد.
در اختلالهای شخصیتی هم داستان و فیلم خوب کم نداریم؛ نقش اول زن فیلم «اتوبوسی به نام هوس» الیا کازان بهطور وضوح اختلال شخصیت نمایشی دارد. او در مقابل هر مردی سعی در اغواگری دارد اما هیچوقت دم به تله نمیدهد. او شیفته مورد تعریف واقعشدن است و دوست دارد همه مردهای دنیا دوستش بدارند اما با هیچکس طولانیمدت دوام نمیآورد.