چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۶ - ۰۴:۱۳
۰ نفر

ترجمه ناهید پیشور: «مرکز شگفتی آقای ماگوریم» بزرگترین و معروف‌ترین اسباب‌بازی فروشی دنیاست

نمای بیرون فروشگاه آن‌قدر با تزئینات رنگارنگ آراسته شده که چشم هر رهگذری را به خود خیره می‌کند. اما اگر گذارتان به داخل آن بیفتد یا حتی کنجکاوی شما را به آنجا بکشاند، خود را غرق در اسباب‌بازی‌های رنگارنگ کوچک و بزرگی می‌بینید که شما را با خود به سرزمین جادویی افسانه‌ها می‌برند و طولی نمی‌کشد که حتماً به سحرآمیز بودن آنها ایمان می‌آورید.

 لگو، اسلینکی و اسباب‌بازی‌های نوستالژیک آن که هر کدام زیبایی و افسونگری خاص خودشان را دارند یادآور روزگاران ساده و بی‌تکلف کودکی هستند و پیر و جوان را به دنیایی می‌کشانند که در آن ناخودآگاه خود را تسلیم معصومانه‌ترین و بی‌پیرایه‌ترین عقایدشان می‌بینند.

مرکز شگفتی، نخستین تجربه کارگردانی زاک هلم فیلمنامه‌نویسی است که با «عجیب‌تر از داستان»‌ در هالیوود جایگاه قابل قبولی را برای خودش کسب کرد. او همزمان با تحصیل در کالج در یک فروشگاه اسباب‌بازی فروشی کار می‌کرد و ایده نگارش این سناریو را از خاطرات شیرین آن دوران و تأثیرات فرهنگی متفاوتی گرفته است که رنه ماگریت، برادران مارکس، ساموئل بکت و موپت ها بر مردم و خصوصاً بچه‌ها داشته‌اند... فیلم فروشگاهی را به تصویر می‌کشد که اسباب‌بازی‌های جادویی در آن واقعاً روح زندگی دارند اما شخصیت‌ها و طرح داستان به هیچ وجه با صحنه‌های رنگارنگ و تماشایی آن همخوانی ندارند.

زبان فیلمنامه دوست‌داشتنی و صمیمانه است و به خوبی می‌تواند با مخاطب ارتباط برقرار کند. با این وجود کمبود یک نیروی پویا و محرک و عدم حضور کاراکترهایی که از کلیشه‌ها و محدودیت‌های تک‌بعدی بودن فراتر می‌روند کاملاً در فیلم محسوس است.

به هر حال مرکز شگفتی فیلم داستین هافمن است؛ مرد  243 ساله‌ای که پس از   113 سال کار  و بهتر بگوییم زندگی در این فروشگاه می‌خواهد آن را ترک کند. او تصمیم می‌گیرد قبل از آنکه این مرکز را به مدیر جدیدش مولی ماهونی واگذار کند، حسابداری را برای محاسبه موجودی مغازه و برآورد مظنه سرمایه آن استخدام کند. مولی در بحبوحه بحران جوانی است.

او یک پیانیست با انگیزه است و تمام زندگی‌اش را وقف این رشته کرده، اما اکنون در  23 سالگی خودش را گرفتارتر از سنش می‌بیند و احساس می‌کند که تنها آرمان زندگی‌اش دست و پای او را بسته و به نوعی اتلاف وقت است خصوصاً زمانی که می‌بیند همکلاسی‌هایش در کالج چطور از زندگی‌شان لذت می‌برند... مثلاً وقتی که آقای ماگوریم فروشگاه را برای همیشه ترک می‌کند یکباره از در و دیوار خوش آب و رنگ آنجا خاکی خاکستری رنگ بیرون می‌ریزد تا آنجا که می‌خواهد فروشگاه را در آوارش مدفون سازد.

 اگر ماهونی نتواند به راز و رمز این نیروهای سحر‌آمیز پی ببرد قطعاً کار و مغازه‌اش را از دست خواهد داد. هلم فیلمنامه را در چند فصل افسانه‌وار تنظیم کرده که راوی آنها اریک (زاک میلز) پسربچه 9 ساله تنهایی است که ترجیح می‌دهد اوقاتش را با کار و کمک کردن در امور فروشگاه بگذراند تا اینکه با بچه‌های هم سن وسالش بازی کند. با این وجود به جای آنکه با رفتارهای کودکانه ما را در درک شگفتی‌های ساختگی فیلم یاری کند بیشتر برای آن دوران دلتنگ می‌سازد و حسرت و افسوس وجودمان را فرا می‌گیرد.

هافمن با ابروهای پرپشت و موهای بالا زده‌اش شیطنت خاصی دارد، اما بیش از همه شبیه به یک کلکسیون لحظات عجیب و غریب، رفتارهای تصنعی و ادا و اطوارهای خودنمایانه است. فیلم تا حد امکان سحر و جادوی مدنظر سناریو به‌خصوص نقطه اوج آن را به تصویر می‌کشد، اما عناصر داستان به هیچ‌وجه با هم جور درنمی‌آیند. هلم که در طرح «عجیب‌تر از داستان» به تم‌های هستی‌گرایانه گرایش زیادی پیدا کرده بود در این فیلم از آنها مدد می‌گیرد تا از منظری خوش‌بینانه و تحسین‌برانگیز جنبه‌های مختلف دوران بزرگسالی را بررسی کند.

 با این همه معضل ماهونی به عنوان ابزار مقدماتی دراماتیک سناریوی خیلی جالب و مجاب کننده‌ای نیست. کاراکتر او برای قشر جوان که عمده تماشاگران  را تشکیل می‌دهند خسته کننده و غیر ملموس به نظر می‌آید، هرچه باشد  کار او مثل بازگشتن به کانزاس یا منفجر کردن ستاره مرگ نیست، او فقط سعی می‌کند با همه چیز بجنگد تا سحر و جادوی فروشگاه شگفت‌انگیزش را حفظ کند..

  بوستون گلوب - 20 اکتبر  2007 

کد خبر 38377

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز