شهری از معماری اسلامی حظ میبرد که اندوخته معنویاش آکنده از اخلاق و عاری از مینیمالیسم فایدهگرا باشد.
در روزگاری که مدرنیته صوریگرا، فرم شهرها را در سیطره خویش گرفته است، آیا میتوان از ضرورتی به نام معماری اسلامی سخن گفت و از جهت دیگر آیا مراد از معماری اسلامی و بحث و فحص در باب آن تنها در فرم سازهها و مزین شدن آنها به اسماء جلاله و آیات کتابالله خلاصه میشود؟
این پرسشها، در بادی امر صعب و غامض مینمایانند، اما آنچه در این باب عیان است2 تلقی صوریگراست، که تواما در برابر یکدیگر قد علم میکنند؛ در یک جهتگیری آشکار، مدرنیستهای وطنی میکوشند، «فرم» سازههاشان، مدرن باشد، یعنی نمای بیرونی و اندرونی سازهها- که در یک شکل غالب به نام «آپارتمان» رخ عیان میکند- نو، جدید و جذاب جلوه کند، این نو و جذاب بودن البته بسته به غنای مدرن آنها نیست بلکه در گرو عدم و امحای هر سنخ جلوه و جلوتی است که از آن معنای سنتی افاده شود. در اینجا یک نگرش هیستریک وجود دارد که میخواهد به هر قیمتی مدرن باشد، بالطبع این وجه از زیست روزمره نه یک امر عمرانی و حتی زیباییشناسانه، بلکه تماما «اجتماعی» است و ریشه در تمنیات و آمال طبقه شبه مدرنیست ایران دارد.
از سویی دیگرباید گفت توجه تام به فرم و محتوای عاری از معنا، شاخص اساسی و تمام عیار معماری امروزین ایران است. با این وصف، سخن گفتن از معماری اسلامی شاید، اندکی که نه، بسیار دور از ذهن جلوه کند. این دور از ذهن بودن، سوای دشمنی مدرنیته معاصر با «امر معنایی»، وجه دیگری هم دارد؛ رویکرد سنتمدارانه به ما میگوید شرط اسلامی بودن یک سازه مزین بودن آن به اسماء جلاله است، در این نگرش «صوریگرا» مثلا اگر یک سازه تماما شبه مدرن و عاری از معنا، بر سر در ورودی خود یکی از اسماء جلاله ذات اقدس حق را «الصاق» کند، اسلامی به شمار میآید!
بنابراین نگاه جامعهشناسانه و حقیقتگرای اصیل اسلامی، به این امر بسیار ظریف و تواما سخت و صعب و دشوار است. دشوار از این جهت که خود را در برابر 2 اندیشه رقیب میبیند که در «روش» که همان صوریگرایی باشد مشترک و هم داستاناند.
اما اگر ما بخواهیم با اسلوبهای متداول و رایج جامعهشناسی شهری موجود در ایران به تحلیل این امر بنشینیم، باید صادقانه اعتراف کرد که جهدی بیحاصل و تلاشی بیثمر را سامان میدهیم که نهایتا از آن تنها یک «گزارش شکلشناختی» برون میتراود و نه چیز دیگر. جالب اینجاست که جامعهشناسی شهری موجود در ایران نیز به مانند این 2 اندیشه رقیب، کاملا صوریگراست و نگاه معرفتشناسانه و هستیشناختی را برنمیتابد. بنابراین بهتر است همین جا با آنچه در ایران بهعنوان «جامعه شناسی شهری» متداول است، وداع کنیم و به راه خویش برویم!
شهر مدرن، معماری اسلامی
آیا امروز شهرهای ما مدرناند؟ با یک نگرش صوریگرا و جزءنگرانه، باید گفت که شهرهای امروزی ما در سیر گذار از سنت به مدرنیته بهسرمیبرند و از این رو، باید از گزاره پرطمطراق و پرطرفدار و در عین حال مسخ شده «چالش میان سنت و مدرنیته» یاد کرد و داد سخن داد و...
سؤال دیگر؛ آیا شهرهای ما اسلامیاند؟ اینجا هم عطف به همان نگرش صوریگرا، میتوان وجود چند مسجد و چند عنصر و نماد را ملاک قرار داد و کار را تمام شده دانست و حکم صلاح دنیا و فلاح عقبی شهرنشینان و مدیریت شهری را صادر کرد. اما گفتیم که ما در این نوشتار قرار نیست دل به صوریگرایی بسپاریم و لعبتهای مدرن و فرمهای سنتگرا را کعبه آمال قرار دهیم، بلکه قرار است حقیقتگرا باشیم و نگاه معرفتشناسانه و هستیشناختی را مطمح نظر قرار دهیم.
در شهرهای امروز ما مدرنیته با یک نگاه فلسفی هیچ معنای تئوریک محصلی ندارد. اولا در یک نگاه معرفتشناختی، ما نه با مدرنیته که با مدرنیتهها طرفیم، عطف به همین امر، باید از «مدرنیته ایرانی» سخن بگوییم، این مدرنیته هیچ نسبتی با تئوریهای فلسفی و جامعهشناختی ندارد، یعنی صرفا بر اثر کشش اجتماعی به یک نوشدن مبهم سامان یافته و به هیچ وجه قرابتی با مکاتب فلسفی، حتی فلسفه اسلامی ندارد، سنت نیز به همین وجه، تنها در شکل کنشهای خرد اجتماعی رخ مینمایاند و از مبادی مشخص تئوریک بیبهره است.
بنابراین آن گونه که پیشتر گفتیم معماری و شکل سازهها امری تماما اجتماعی است و باید گفت که معماری امروز ما از «معنا» تهی است. «معنا»، یعنی یک نماد باطنی، محتواگرایانه و مشخص که فرد را تحتتأثیر قرار دهد و فضای ذهنی ایجاد کند؛ بدین معنا که فرد هنگامی که در جوار آن قرار میگیرد از لحاظ ذهنی خود را محصور در گفتمان ارزشی آن سازه حس کند.
در معماریهای کلاسیک اروپا و مهمتر از همه در معماری اسلامی این امر جلوه و جلوت عیانی دارد. در معماری اسلامی، فرد هنگامی که در جوار سازه قرار میگیرد در خود یک «بهجت روحانی» احساس میکند و تمنیات فطری او به اسماءالله برانگیخته میشود.
با این وصف، چگونه میتوان به سازهای که براساس معماری نیهیلیستی مدرن ایرانی پردازش یافته و مثلا با برخی نامهای جلاله مشاطه شده، صفت اسلامی اعطا کرد؟
یک اصل بنیادین به ما میگوید «معماری» عطف به مناسبات اجتماعی فرم و نما میگیرد، بدینسان است که در شهرهای آکنده از صوریگرایی مدرنیستی و شکلگرایی سنتی، معماری نیز تابعی از همین امور است.
«آپارتمان» که شکل غالب زیستگاه مسکونی در ایران است، عطف به مناسبات صوریگرایانه مدرنیستی، نه تنها از وجه تام مدرن شدن عاری است، بلکه هم در فرم و هم در محتوای سکونت در آن، «ناهنجاری» وجه غالب و عیان است. نه از لحاظ معماری و گاه نه از لحاظ مناسبات حاکم در یک آپارتمان، صفت «اسلامی» به هیچ وجه قابل تعمیم به آن نیست. بدین سان میبینیم که صوریگرایی اجتماعی حکم به عدم و فنای معماری اسلامی میدهد و عرصه حیات اجتماعی را از آن تهی میکند.
مینیمالیسم اجتماعی!
روابط اجتماعی امروزین به علت تفوق نگرشهای سودگرایانه مینیمالیستی و فایدهمندی مبتذل، چیزی به نام «بورژوازی مستغلات» را شکل داده که در نهایت آن هم، پدیده «بساز بفروش»ی را شکل میدهد. «بساز بفروش»ی در ایران امروز، یک پدیده اجتماعی است، نه یک شکل منحط اقتصادی، اینچنین است که معماری نیز تابعی از آن میشود.
بساز بفروش عزیز ما هنگامی که در جنوب شهر «آپارتمان» میسازد عطف به تفوق سنتگرایی صوری، سازه را به اسماء جلاله مزین میکند و یک «وانیکاد...» بر در ورودی میچسباند اما هنگامی که در شمال شهر بساط خویش را میگستراند، در کوچه 6 متری برج 30 طبقهای میسازد که اندرونیترین مناسبات خانههای مجاور هم از آن قابل رصد است.
نتیجه
معماری اسلامی با هیچ سنخ صوریگراییای سرسازش و مجالست ندارد. معماری اسلامی جلوتی است از شوکت حقیقتگرایی و نعمتی است که نقمت صوریگرایی را ذبح میکند.
معماری اسلامی هنگامی رخ عیان میکند که جلالت ساحت معنایی اسلام، یگانه معیار ذهنیت غالب اجتماع و کنش منبعث از آن باشد . شهری از معماری اسلامی حظ میبرد که اندوخته معنویاش آکنده از اخلاق و عاری از مینیمالیسم فایدهگرا باشد.از دیگر سو فقدان دردناک معماری اسلامی در زیست امروزین معلول بیتوجهی ما به نقش «مکان قدسی» در یک شهر است. امروز خلوتگاه ما مکان قدسی نیست و فضایی عمومی است که به تمام معنا عرفی و عاری از تفوق نظم دینی مینمایاند.
شاید گمان برید که رجعت به معماری اسلامی در گرو دل کندن از هرگونه صور مدرن در زیست روزمره است، اما چنین نیست. تصرف ارزشی و ایدئولوژیک در این مقوله، به راحتی راه را برای بروز و ظهور معماری اسلامی میگشاید، معماریای که در آن اندرونی، خلوتگه است و «بیرونی»؛ شوکت. معماریای که آسایش از دل و ذهن و جسم نمیرباید، بلکه آرامش مانایی هدیه میکند. معماریای که در آن حریم خصوصی و عمومی مشخص و واضح است و التزام و اعتقاد به اینکه دیگران هم حقی دارند آشکار و عیان است.
حکایت معماری اسلامی، از یک سو، حکایت «من» و «دیگری» نیزهست. «من»، چنان محترم شمرده میشود که «دیگری» و «دیگری» چنان ارج مییابد که «من». معماری اسلامی میتواند و باید بسته به مقتضیات هر عصر دگرگونی ظاهری یابد و اما «بطن معین ولایتغیر» آن، چنان «روحواحد» همیشه حکمفرماست و از سوی دیگر حکایت نفی فردگرایی ویرانگر و نفی ثنویت میان فرد و جامعه است. همین امر است که معماری اسلامی را جذاب جلوهگر میکند؛ معماریای که معنای مستتر در آن هم فرد را گرامی میدارد و هم جامعه را محترم.