از اینکه چرا شهروندان همانند گذشته در امور شهر و جامعه مشارکت و دغدغه ندارند و رفع مشکلات ریز و درشت را صرفا در زمره وظایف مسئولان میدانند و با وجود دعوت مسئولان برای مشارکت شهروندان در امور شهر، مردم رغبت چندانی در این زمینه از خود نشان نمیدهند. دلایل بروز این مسئله در چند سطح قابل بررسی است؛ نخست بحث آموزش شهروندی و دیگری نحوه برخورد مسئولان با شهروندان و مردم.
در زمینه آموزش شهروندی، مسئله این است که مردم از خانواده، مدرسه و دانشگاه، آموزشهای لازم را برای مشارکت شهروندی دریافت نکردهاند. مفاهیمی مانند مسئولیتپذیری و وظیفهمداری در آموزش و پرورش مورد بیتوجهی قرار گرفته است. نوع آموزش شهروندان باعث شده که مردم، دولت را در همه امور مسئول بدانند. این در حالی است که در جوامع دیگر مثل ژاپن شهروندان مسئولان را از خودشان میدانند و به هرگونه درخواست آنها پاسخ مثبت میدهند.
احساس بیگانگی دولت و مردم نیازمند بررسی جامعهشناسانه است. از طرف دیگر، نحوه واکنش شهروندان در امور اجتماعی نتیجه نحوه کنش و برخورد مسئولان با مردم است. زمانی که مسئولان در تصمیمگیریهای مهم در ارتباط با مشکلات شهروندان مانند حقوق شهروندی، بدون توجه به خواستهها و مطالبات آنها تصمیم میگیرند، نمیتوانند در مواقع بحران از مردم انتظار یاری داشته باشند.
چنین برخوردی با مردم در طولانیمدت یک نوع احساس بیمسئولیتی و بیتفاوتی را در میان مردم و جامعه تقویت کرده است. در واقع مردم، مسئولان را بیگانه از خود میدانند. این نوع بیتفاوتی از طرفی ریشه در تاریخ سیاسی دارد و محدود به این دولت و آن دولت هم نیست. در طول تاریخ ایران، مردم هیچگاه مشارکت واقعی و خودجوش در امور جامعه و سرنوشت خودشان نداشتهاند. بهطور کلی این نقیصه به مسئولان مرتبط است؛ چرا که مردم به یکدیگر اعتماد داشته و در امور مختلف با یکدیگر همکاری میکنند، چنانکه در جریان زلزله کرمانشاه شاهد بودیم مردم کمکهای خود را به افراد غیردولتی و معتمدان خود واگذار کردند.
حال با توجه به وضعیتی که مورد اشاره قرار گرفت، سؤال این است که برای جبران این نقیصه چه باید کرد؟ چگونه میتوان اعتماد از دست رفته مردم نسبت به مسئولان را بازسازی و مشارکت آنها را احیا کرد؟ باید توجه داشت که فرآیند اعتمادسازی یک فرآیند زمانبر و بلندمدت است؛ بهطوری که اعتمادسازی باید از سطح خانواده و مدرسه تا سطح سازمانها، اداره شهر و کشور مورد توجه قرار گیرد و بهویژه جوانان در امور و تصمیمات مشارکت و دخالت داده شوند.
جوانان باید بتوانند در مورد زندگی و جامعهای که در آن زندگی میکنند و مشکلاتش، اعمال نظر کرده و نقشآفرینی کنند. در این زمینه باید یک دگردیسی اساسی شکل بگیرد که در نتیجه آن باید به جوانان اعتماد و مسئولیتهای مختلف را به آنان واگذار کرد چرا که کشور و آیندهاش متعلق به آنهاست. تأسیس شورایاریها در محلههای شهر، ایده مناسبی بود اما چرا مورد بیمهری و بیتوجهی قرار گرفت؟ چرا سازمانهای مردمنهاد یا بهاصطلاح «مددکاران سازمان نیافته» تقویت نشدند؟
در یک کلام، جامعه مانند آزمایشگاهی است که نتیجه آن به دادههای آن بستگی دارد. هر آنچه تحویل این آزمایشگاه شود نتیجه متناسب با آن را به ما خواهد داد.
نظر شما