در گوشه گوشه محلههایمان حال و هوای محرم حکمفرماست، چادرهای برپا شده و پرچمهای سرخ، سبز و سیاه، کنار چادرها، تن به موج باد دادهاند. همهجا ماتم زده است و سیاهپوش.
عشق به امام حسین(ع) دلیل و برهان نمیخواهد، این عشق عقل ظاهر بین را پس میزند، گویی عشق و محبت به حسین(ع) را با خاک و گل سرشتهاند، موج موج سیاهپوش عزادار، زیر خیمه حسین(ع) تماشایی است. همه حاضرند، همه اهل محل، پیر و جوان، زن و مرد، دانشجو و کارگر، همه و همه.
بیرنگ و ریا در صفهایی منظم، سر از پا نمیشناسند. همه در پی عاشورایند، عاشورای حسین(ع)، چشمانت را که بازکنی، همه را میبینی. همه ماتمزده و سوگوارانه از بچه خردسال و کوچک دبستانی گرفته تا همسایه دیواری، پیرمرد، پیرزن، بقال محله، کفاش محله و... همه هستند و هر یک مشغول کاری، دیگر نه خبری است از ابهت و جذبه همسایه و نه از بدخلقیهای نابهنگام بقال محله. حتی جوان شرور محله هم به عزاداران تشنه، شربت نذری میدهد.
در دلهای اهل محلهمان چه میگذرد. محرم آنها را از خود بیخود کرده است. در دستههای عزاداری کسانی را میبینی که باورت میشود دیگر اینجا شغل و منصب و مقام جایگاهی ندارند.همه خودشان را فراموش کردهاند و فقط و فقط به حسین(ع) و شهیدان کربلا میاندیشند.
سخت است باور کنی یکی از سرشناسان محل، ساعتها در صف طولانی غذای روز عاشورا میایستد تا این مانده نذری را برای بیمارش هدیه ببرد.
باور کن، اشتباه نمیکنی، اینها هم محلهایهایت هستند، این بار همه را خوب میشناسی.
اما باورش برایت کمی دشوار است و به این فکر میکنی که محرم چیست؟ مردم از محرم و حسین چه دیدهاند؟ از زینب(س) و علیاصغر چه میخواهند؟ عاشورا چه فلسفهای دارد؟ مردم چه میجویند؟ و با خود میاندیشی که رمز ماندگاری قیام امامحسین(ع) در چیست؟ و بعد با مردم هم صدا میشوی و زمزمه میکنی حسین، حسین(ع)...