متن بالا را که میخوانیم، چه اتفاقی برایمان رخ میدهد؟ ممکن است شکل و رنگ لیمو را در ذهن مجسم کنیم. شاید بافت و پوست لیموی تازه را حس و یا عطر آن را استشمام کنیم و دهانمان آب بیفتد. تازه این مال وقتی است که لیمویی وجود ندارد و فقط کلماتی دربارهی آن میخوانیم یا میشنویم.
انسانها خیلی جدی کلمات را باور دارند و به آنها تکیه میکنند. وقتی کلمات در ذهنشان بهمرور تکرار میشود، تصویرشان را هم میسازند، هرچند ظاهراً کلمهها فقط نشانههایی برای برقراری ارتباط میان انسانها هستند؛ نشانههایی که میتوانند افکار و اندیشهها را به دیگران منتقل کنند و قدرت دیگری ندارند.
ذهن داستانسرا
ذهن ما از هر دیده و شنیدهای داستان میسازد. گاهی این داستانها واقعیاند و گاهی غیرواقعی و خیالی، اما در بیشتر اوقات این ماجراها و افکار ما، نه درستند و نه غلط. آنها فقط داستانهایی زاییدهی ذهن ما هستند.
شاید گاهی برایتان پیش آمده باشد که یک جملهای ناامید کننده، مدام در ذهنتان تکرار شود؛ عبارتهایی مثل «من آدم به درد نخوری هستم» یا... و گاهی روزها و یا حتی هفتهها به گونهای اسیر این افکار منفی میشوید که انگار، آنها عین واقعیتاند و شما هم طبق همان تصورات خیالی، خودتان را به قاضی میبرید و برای خودتان حکم صادر میکنید.
مثلاً فرض کنید شما چندکیلو اضافهوزن دارید و ذهن شما روزی صدبار به ناخودآگاه شما میگوید: «تو فقط یک تکه چربی متحرکی و...» مسلماً این فکر منفی، هیچ کمکی به کاهش وزن شما نخواهد کرد و فقط ارادهی شما را تحقیر و تضعیف میکند. درواقع این کلمات منفی، اطلاعاتی دربارهی روشهای رژیم غذایی یا اصلاح سبک خوردن و انگیزهای برای پیروی از روشهای مناسب کاهش وزن به ما نمیدهند، اما احساس شکست را در وجود ما تقویت میکنند.
با بهکار بردن چند روش ساده، به این درک خواهیم رسید که پرحرفیهای ذهن ما، آنقدرها هم که فکر میکنیم، جدی نیستند و اغلب آنها، فقط داستانهای ذهن ما را میسازند که میتوانیم به این قصهها، بیاعتنا باشیم و یا حتی به آنها بخندیم. هرچند میشود بیشاز حد هم به آنها توجه کرد؛ بالأخره انتخاب با خودمان است!
قدم اول
هربار که فکری تکراری ذهنمان را آزار داد، از خودمان بپرسیم: «آیا این فکر برای من مفید است؟»، «آیا این افکار، برای ساختن لحظاتی بهتر، به ما کمک میکند؟» و...
اگر چنین فکرهایی مفیدند و از آنها احساس خوشآیندی داریم که هیچ! وگرنه لازم است آنها را خنثی کنیم، درست همانطور که لازم است یک بمب ساعتی را خنثی کنیم.
حالِ اکنون!
یکی از فکرهای آزاردهندهای را که اغلب به سراغمان میآیند، انتخاب کنیم؛ مثلاً «به اندازهی کافی خوب نیستم.» حالا ۱۰ ثانیه روی این جمله تمرکز کنیم. سپس قبل از همان جملهای که فکرمان را آزار میدهد، این عبارت را قرار دهیم: «الآن فکر میکنم که... ه.»؛ یعنی به خودمان بگوییم «الآن فکر میکنم که به اندازهی کافی خوب نیستم.» و دوباره ۱۰ ثانیه روی جملهی جدید تمرکز کنیم. چه اتفاقی خواهد افتاد؟ این کار باعث میشود بتوانیم با کمی فاصله به فکرهای خودمان توجه کنیم و از بار منفی و آزاردهندهی آنها بکاهیم.
دیگر اینکه این تکنیک به ما کمک میکند حس منفی برخی لحظهها، به کل زندگیمان سرایت نکند.
فکرهای کمرنگ!
خوب است داستانهای تکراری و منفی ذهن خود را شناسایی و سپس نامهایی برایشان انتخاب کنیم. مثلاً برای داستان «من به اندازهی کافی خوب نیستم»، اسمهایی مثل «شکستخورده» یا «غروب من» یا... را انتخاب کنیم. حالا وقتی که داستانی منفی در ذهنمان تکرار شد، سعی کنیم نام آن داستان را به یاد بیاوریم و به خودمان بگوییم: «اوف، بله، من این را میشناسم؛ این همان داستان شکستخورده یا غروب من است.
اینطوری با داستان خودمان جنگ نمیکنیم و سعی نمیکنیم آنرا دور بیندازیم. بگذاریم هروقت دوست دارد بیاید و برود و در این میان ما با بیخیالی فقط او را ببینیم و انرژی مفید ذهنمان را به دست او ندهیم و آن را صرف چیزهایی کنیم که برایمان مهم است. با این روش، داستانهای منفی ذهنمان خودبهخود و به مرور، کمرنگ و کماثر میشوند.
شوخی با ذهن
گاهی میتوانیم از شوخی و طنز استفاده کنیم. مثلاً سعی کنیم، اسم داستان منفی ذهنمان را با صدای شخصیتی کارتونی (مثل باباسفنجی) تکرار کنیم. انگار که این شخصیت، افکار ما را با صدای بلند، بازگو کند. حالا به احساسمان توجه کنیم و بررسی کنیم و ببینیم چه تغییری در خودمان احساس میکنیم؟ با اجرای این ترفند، میتوانیم مطمئن شویم که اگر دوباره آن فکر منفی سراغمان آمد، دیگر آن را خیلی جدی نمیگیریم و حتی شاید باعث خندیدنمان هم بشود.
تولدت مبارک!
یکی از افکار مخربی را که به ذهنمان میرسد، انتخاب کنیم. مثلاً جملهی «من بیلیاقت هستم». حالا سعی کنیم این فکر را با آهنگی آشنا ترکیب و بهآرامی آن را در ذهن خود با همان آهنگ زمزمه کنیم. مثلاً عبارت من بیلیاقت هستم را با آهنگ تولدت مبارک، زمزمه کنیم: تولدت مبارک... من بیلیاقت هستم... خندهدار است؛ نه؟ هدف از این تمرین، همین لبخند است. گاهی آن را امتحان کنیم.
در پایان نباید یک نکتهی مهم را فراموش کرد؛ افکار منفی ما انسانها، به این راحتیها از بین نمیروند، اما بهمرور از قدرت منفی آنها کاسته میشود. پس به شکلی غیرمنطقی، در انتظار معجزه نباشیم. فقط با حوصله و انجام پیگیر تمرینهاست که آرامآرام میتوانیم بر پیامهای منفی ذهنمان غلبه کنیم و به آنها لبخند بزنیم.
این مطلب، با استفاده از کتاب «تلهی شادمانی»، اثر دکتر «راس هریس» و ترجمهی «دکتر علی صاحبی» و «مهدی اسکندری» نوشته شده است.
نظر شما