میتوانی یک لحظه تصور کنی اینجا تهران نیست؛ نیمکت چوبی کوچکی که زیر سایهبان کوتاهی قرار دارد و پلههایی که پیچ میخورد تا زیرزمین و هوای تازهای که جریان دارد. آرامش عجیب این خانه هیچ ربطی به هیاهوی تهران بزرگ ندارد؛ اگرچه آرامشی که پشت دیوارهای خانه موج میزند، نه به خاطر سکوت آن و نه به خاطر دنجبودن این خانه، بلکه به خاطر تفاهم بیادا و اصولی است که در نگاه و رفتار ساکناناش موج میزند.
داوود رشیدی و احترام برومند با ما از رازهای 40 ساله زندگی مشترکشان حرف میزنند؛ بدون آنکه بخواهند تظاهر به تفاهم کرده باشند. احترام برومند که هنوز تصویر مهربانش در نقش خانم قصهگویی که هر شب برای کودکی نسل ما قصه میگفت، در ذهن بسیاری از همسن و سالهای من پررنگ و آشناست و هنوز هم با حس خاصی نسبت به بچهها حرف میزند؛ چون به عقیده خودش بعضی آدمها ذاتا مادرند و احترام برومند جزو آن دسته از آدمهاست. تنها پسرشان - فرهاد - استاد دانشگاه پلیتکنیک لوزان سوییس است و دکترای مهندسی برق دارد. لیلی همسایه دیوار به دیوار آنهاست و سروش صحت و خانوادهاش در طبقه بالای این چهارخانه زندگی میکنند.
40 سال زندگی از دید آقای رشیدی چطور تعریف میشود؟
طبیعی است، اگر آرامشی در دل این 40 سال نبود، این زندگی دوام پیدا نمیکرد. دوامش دلیل سالمبودن این زندگی و تفاهم متقابل است. من فکر نمیکنم زندگی بتواند از سر اجبار یا از روی عادت به دوام اینچنینی برسد.
و آن اتفاقی که اسمش را میگذارند قضا و قدر؟
خیلیها اسمش را میگذارند قضا و قدر و سرنوشت! بعضیها میگویند انتخاب و بعضیهای دیگر اسمش را میگذارند اجبار در انتخاب. من اما میگویم قضا و قدر و شانس! خیلی اتفاقی با خانم برومند آشنا شدم. در آن زمان درگیر تئاتر بودم و دلم میخواست زندگی خانوادگی داشته باشم تا از شایعات و حرف و حدیثهای معمول آن روزگار، در امان بمانم. کمکم روی اعمال و رفتار خانم برومند شناخت پیدا کردم و این شناخت، منجر به ازدواجمان شد.
چه ویژگی خاصی در رفتارش دیدید که فکر کردید میتواند برایتان همسر مناسبی باشد؟
یک ویژگی منحصربهفرد ایشان، رابطه خوبشان با بچهها بود. هر بچهای که میدیدند، با صبر و مهربانی فوقالعادهای با آن بچه برخورد میکردند. میدانید بعضی زنها ذاتا مادرند و نسبت به کودکان رأفت و گذشت خاصی دارند و این ویژگی خصلت بزرگی است. من از رفتار خانم برومند با بچهها فهمیدم که زن با گذشت و صبور و فداکاری هستند و بعدها مطمئن شدم که اشتباه نکردهام.
خانم برومند، شما چطور به این شناخت رسیدید؟
ما دوستان مشترکی داشتیم؛ یکی از دوستان برادرم روزنامهنگار بود که البته درحالحاضر بسیار مشهور شده است و از دوستان آقای رشیدی بود. ما در یک محفل خانوادگی با هم آشنا شدیم و اینطور نبود که خیلی شتابزده یا ندانسته یکدیگر را انتخاب کرده باشیم.
ریشه علاقه شما به بچهها؟
نمیدانم. همیشه از 14-13 سالگی نسبت به بچهها حس مادرانهای داشتم؛ نمیدانم چرا؟ همیشه دلم برای بچهها میسوزد. هنوز هم همینطورم. اگر الان که اینجا نشستهام صدای گریه بچهای از بیرون بیاید، باید بروم ببینم این بچه چرا گریه میکند. مثلا 50-40 سال پیش! آن روزها، اینقدر که امروز به بچهها بها میدهند، بها نمیدادند. مثلا اگر در راه مدرسه میدیدم مادری دست بچهاش را گرفته و میکشد، میرفتم و بازخواستاش میکردم که چرا با بچهات اینطور رفتار میکنی؟ خیلی وقتها هم جواب میشنیدم که «به تو چه مربوطه»؟
نقش آقای رشیدی در خانه را چطور تعریف میکنید؟
ببینید، ما خیلی همسن و سال نبودیم و من همیشه از آقای رشیدی در اوایل ازدواج رودربایستی داشتم و هیچوقت از او نخواستم مثلا در کارهای خانه به من کمک کند؛ اگرچه نیازی هم نبود. اما داوود در مسائل مربوط به بچهها خیلی کمک کرده است و در مسائل مربوط به فرهاد و لیلی واقعا حضور موثری داشت.
من معتقدم حضور مؤثر یک مرد در خانه فقط کمک در کارهای خانه نیست؛ مثلا ممکن است مردی اصلا دست به کارهای خانه نزند اما در تربیت فرزندش در خانه خیلی تلاش کند و موثر هم باشد.
- آقای رشیدی! خیلی از هنرمندها از ازدواج میترسند، چون معتقدند از حریم شخصیشان دور میشوند. تکلیف خلوتهایی که هر هنرمندی برای خودش دارد، بعد از ازدواج چه میشود؟
من مشکلی با این مسئله نداشتم چون همسرم هم با عالم هنر بیگانه نبود. در تلویزیون کار میکرد و برنامهساز بود و طبیعتا او هم خلوتهای خاصی را برای خودش لازم داشت. اگر میخواست در یک اتاق در بسته بنشیند و فکر کند و چیزی بنویسد، من مزاحمش نمیشدم، چراکه او هم زندگی حرفهای خودش را داشت. این دوتا زندگی حرفهای با هم تداخل پیدا نمیکرد. ما برای هم ایجاد مشکل نمیکردیم و جنس کار یکدیگر را میشناختیم.
- خانم برومند هیچوقت آرزو کرده کاش همسرش هنرمند نبود؟!
هر نوع زندگی مشکلات خودش را دارد. من نمیتوانم بگویم دردسرها و گرفتاریهای زندگی با یک مرد هنرمند، بیشتر از دردسرهای زندگی با یک پزشک یا یک کارگر است. من هیچوقت چنین آرزویی نکردهام چون این حرفه با تمام دردسرها و نابسامانیها یا عدم امنیت شغلی که در عالم هنر هست، بازهم یک حرفه پرهیجان است و به همین خاطر، هیچوقت زندگی ما یکنواخت نشد. در طول این 40 سال، همیشه زندگی ما با اتفاقهای گوناگونی روبهرو بوده؛ وقتی سریال بازی میکند یکجور! وقتی تئاتر بازی میکند یا تهیهکننده است یکجور دیگر! درهرحال، زندگی پرهیجانی داشتهایم و هیچوقت دلم نخواسته جز این باشد. خانواده من هم که کلا همینطورند و به این هیجانات کاری وابستهاند.
آیا به این فکر افتادهاید که اگر ازدواج نمیکردید، میتوانستید قلههای محال را فتح کنید؟
ببینید، ازدواج نمیتواند مانع پیشرفت یک زن یا مرد باشد. میلیونها مثال زنده وجود دارد از زنانی که زندگی مشترک موفقی دارند و در عرصههای اجتماعی هم بسیار موفق بودهاند و همینطور مردانی که توانستهاند به این توازن دست پیدا کنند. شرایط زندگی من به گونهای شد که دیگر نتوانستم کار کنم اما نه حسرت آن را خوردهام، نه به خاطرش دنبال مقصر میگردم.
چرا نسل امروز در بعضی موارد شتابزدهتر تصمیم میگیرد و سنجیده عمل نمیکند؟
خیلی چیزها در این 40 ـ 30 ساله فرق کرده! زندگی مکانیکی و ماشینی آدمها را عوض کرده؛ حتی خود محیط فیزیکی خانهها و چهاردیواریها عوض شده. خیلی از آدمها دوست دارند حیاط کوچکی داشته باشند و باغچهای و درختی و اتاقهای بزرگتری. عیبی هم ندارد؛ این الزام زندگی امروز است اما همه این عوامل دست به دست هم دادهاند تا آدمها کمحوصلهتر شوند و نسبت به هم مثل گذشته، تحمل و گذشت نداشته باشند.
خانم برومند! شما تفاهم داشتن را چطور معنی میکنید؟
ببینید، لازم نیست که در یک خانه زن و مرد عین هم فکر کنند یا سلیقهشان با هم یکی باشد. من و داوود، سلیقههایمان از زمین تا آسمان با هم فرق میکند؛ مثلا نوع کتابی که میخوانیم یا نوع موسیقیای که گوش میدهیم. نوع تفریحاتمان حتی با هم تفاوت دارد. داوود عاشق این است که روبهروی تلویزیون بنشیند و ساعتها فوتبال نگاه کند اما من از فوتبال متنفرم. اما یک عامل اصلی وجود دارد و آن تناسبات فرهنگی است؛ یعنی زن و مرد نباید با هم خیلی اختلاف اندیشه داشته باشند. یا نحوه بزرگ شدن 2 نفر نباید باعث شود نگاه کلیشان به زندگی با هم متفاوت باشد.
شما فکر میکنید دلیل اصلی تفاهم با وجود این همه اختلاف سلیقه در زندگی شما چیست؟
مطمئنام عامل اصلی تفاهم فرهنگی، گذشت و فداکاری است که در جوانهای امروز خیلی کم دیده میشود. باتوجه به فرهنگ و نسبتهای جاری در زندگیمان، این گذشت و فداکاری ـ بهخصوص در زنها ـ خیلی باید بیشتر باشد، درحالی که بهنظر میآید کمرنگ شده است؛ در عینحال که به نظر من به خاطر روح زنانه و مادرانهشان باید این گذشت در آنها بیشتر باشد.
رشیدی: زنهای نسل پیش بیشترین گذشت را داشتند چون هدفشان در زندگی قبل از هر چیز دیگری حفظ حریم خانواده بود؛ یعنی میدانستند زندگی مشترکشان خیلی ارزشمند است و باید برای حفظ آن از هیچ کوششی فروگذار نکنند. مردها هم همینطور! اما الان میبینید که بنای یک زندگی چند ساله، چه ساده از هم میپاشد.
میتوانید اختلاف سلیقه را تعریف کنید؟
برومند: اختلاف سلیقهها قسمتی از شخصیت آدمها هستند. همینطور که رنگ چشم 2 نفر یا قد و قوارههایشان با هم فرق میکند، خب، نظرشان هم درباره موضوعات مختلف متفاوت است اما نمیشود گفت این دوتا آدم با هم فرق دارند.
مثلا اگر یک نفر بینهایت ولخرج باشد و همسری داشته باشد که دست و دلباز باشد، این دو نفر حتما در زندگی مشترکشان به بنبست میخورند؛ یا مثلا یکی متعلق به طبقه بالای جامعه باشد و دیگری زیر خط فقر زندگی کرده باشد، این دو نفر اصل الگوی زندگیشان متفاوت است؛ چون اصلا نحوه بزرگشدن و تربیتشان با هم فرق میکند یا یکی معتقد به اصول مذهبی باشد و دیگری اصلا به دین اعتقاد نداشته باشد. خب، اینها چندتا نقطه مشترک پیدا میکنند و با هم ازدواج میکنند و بعد از ازدواج میفهمند که در اصول زندگی با هم مشکل دارند و دیگر تحمل همدیگر برایشان غیرممکن میشود.
شما با آقای رشیدی چه اختلاف سلیقههایی دارید؟
برومند: من به مطالعه رمان علاقه دارم.
رشیدی: من نمایشنامه میخوانم.
برومند: من سریال نگاه میکنم.
رشیدی: مسابقه فوتبال را ترجیح میدهم.
برومند: من موسیقی سنتی اصیل گوش میدهم.
رشیدی: من موسیقی کلاسیک را میپسندم.
برومند: اما میبینید که اینها همه حاشیههای زندگی هستند و ربطی به اصول زیربنایی زندگی ندارند.
خانم برومند از دید همسرش در کدام لحظههای زندگی با گذشت و فداکاری سختیها را تحمل کرده است؟
یک مثال کوچک میزنم. ما زندگی راحتی داشتیم و خانوادههایمان از هر جهت ما را حمایت میکردند. هیچوقت کمبود مالی احساس نکرده بودیم. همیشه پدرم برایم ماشین میخرید و مدل به مدل آن را عوض میکرد. در اوایل انقلاب، پدرم فوت کرد و من و همسرم بیکار شده بودیم. همان سال فرهاد ـ که علاقه زیادی به درس خواندن داشت ـ به دلیل تعطیلی دانشگاهها و انقلاب فرهنگی برای تحصیل به خارج رفت. ما میبایست هر 3 ـ 2 ماه یک بار برایش ارز میفرستادیم و این فشارها یک مرتبه زیاد و زیادتر شد. چنین تغییری به طور طبیعی انعکاسهایی در زندگی خانوادگی ما داشت که اگر صبر و گذشت نبود، زندگیمان دوام نمیآورد. من مطمئنم تحمل این فشارها برای همسرم بسیار سختتر بود؛ چون من به هر حال با کار مشغول میشدم ولی او تحمل میکرد و به خاطر حفظ خانواده و بچهها گذشت میکرد تا بالاخره کار ما روی روال عادی افتاد.
خانم برومند! این فراز و نشیبها را چطور تعبیر میکنید؟
هیچوقت فشار مالی روی روابطمان تأثیر نگذاشت؛ بهخصوص اینکه کار هنری خیلی پرفراز و نشیب است؛ گاهی هست و گاهی نیست. ولی من به عنوان یک زن نیازهای مختلفی داشتم. مثل اینکه با شوهرم به میهمانی یا عروسی بروم. مثلا 8 ـ 7 سالی در دهه 60 آقای رشیدی دائم در شهرستانها بود. من تنها بودم و مسئولیت مادر آقای رشیدی با من بود. فرهاد ایران نبود و لیلی نوجوان بود. به هر حال، نمیشود بیگذشت از کنار هم گذشت. من مطمئنم درصد بالایی از جوانهای ما تحمل نمیکنند در مشکلات خانوادگی یکدیگر سهیم شوند؛ در حالی شرایط زندگی ممکن است اینطور ایجاب کند و این گذشت را باید از کودکی به فرزندانمان آموزش بدهیم که همیشه همه سیارههای عالم ممکن است بر مدار خواست شما نگردند و این به معنی فنا و نابود شدن شما نیست. خیلی وقتها در جایی از زندگی گذشت میکنید و جواب آن را چند سال بعد در جایی دیگر میگیرید.
تا کجا باید تحمل کرد؟ مثلا عدم وفاداری مرد به زن را میشود در این دستهبندیها جا داد؟
بله! من فکر میکنم حتی در صورت وجود چنین مشکلی در زندگی، زن نباید همه چیز را به هم بریزد؛ چه بسا با کمی اعمال سیاست و گذشت بشود از این بحران گذشت و مرد هم پشیمان شود و به زندگیاش برگردد.
- به نظر شما، این زندگی، همان زندگی قبلی است؟
رشیدی: شاید هم بهتر بشود. خیلی وقتها طناب پاره را که گره بزنید دو سر طناب به هم نزدیکتر میشود.
برومند: من اصلا عدم وفاداری در زندگی را توجیه نمیکنم و به نظرم بدترین و سختترین مثال برای گذشت و فداکاری زن در زندگی همین عدم وفاداری مرد نسبت به اوست اما میخواهم بگویم حفظ خانواده ـ بهخصوص به خاطر بچهها ـ مقدسترین تعبیر عالم است و باید آن را حتی در سختترین شرایط حفظ کرد.
ممکن نیست همین فرزندان در سالهای بعد از مادرانشان گله کنند که چرا ماندید و تحمل کردید؟
رشیدی: نه! چون اگر محیط خانه را دوست داشته باشند، همیشه دلشان میخواهد این سرپناه امن، حفظ شود. اگر به فرزندان بها بدهیم و به رشد و تربیتشان اهمیت بدهیم، هیچوقت جایی برای گله آنها باقی نمیماند.
برومند: ببینید، همان تربیتی که آقای رشیدی از آن حرف میزنند، خیلی مهم است. مثلا ما تا 18 سالگی برای فرهاد همه جور امکاناتی مهیا کردیم و بعد هم امکان ادامه تحصیل او را فراهم کردیم ولی واقعا از همان سالهای اول دانشگاه، فرهاد مستقل شد و خوب درس خواند و کار پیدا کرد و دیگر از آن به بعد واقعا ما برایش هیچکار خاصی انجام ندادیم و هیچوقت هم از ما توقعی نداشت.
لیلی هم هیچوقت پرتوقع نیست اما عقیده آقای رشیدی این است که به دختر باید بیشتر رسیدگی کرد تا در اجتماع، پشتش گرمتر باشد. به نظرم خانوادهها بیشتر از پسر، باید پشتیبان دخترها باشند.
آقای رشیدی! شما با اینکه لیلی هم وارد عالم بازیگری شود، مخالفتی نداشتید؟
به نظرم ما نباید درباره علایق فرزندانمان تصمیم بگیریم؛ میتوانیم آنها را راهنمایی کنیم اما نمیتوانیم مانعشان شویم. به نظرم علاقه خودشان و مسیری که سرنوشت پیش پایشان میگذارد، خیلی مهمتر است؛ بهخصوص اینکه لیلی شاید چارهای جز این انتخاب نداشت چون خانوادهاش و خالههایش هم در این کار بودند و برایش دنیای جذاب و پرهیجانی بود. با اینکه خیلی اتفاقی بازیگر شد اما درگیرش شد؛ البته استعدادش را هم داشت؛ صحنه برایش جذاب بود و کار را ادامه داد.
برومند: البته لیلی رشته تحصیلیاش زبان فرانسه است و در این زمینه کار هم میکند اما بازیگری برایش جذابتر است.
بزرگترین تفریحتان در حال حاضر چیست؟
رشیدی: بودن با سینا.
برومند: مهمترین لذت، بودن با خانواده است؛ همچنین کتاب خواندن، معاشرت با دوستان و فامیل و سفرهای خیلی کوتاه اما نزدیک به تهران چون کار آقای رشیدی اینطور ایجاب میکند.
فکر میکنید سینا هم وارد مقوله سینما و بازیگری بشود؟
برومند: نمیشود الان تشخیص داد چون بچهها در زمینههای مختلفی استعداد دارند و وقتی بزرگ میشوند، بسیاری از این استعدادها زمینه و مجالی برای رشد پیدا نمیکنند و خب، دست تقدیر و اتفاق، بعضی استعدادهایشان را برجستهتر میکند. سینا الان به کلاسهای مختلفی میرود؛ گیتار میزند و ورزش میکند اما بهنظر من در میان تمام این کلاسها، استعدادش در نقاشی عجیب است و من فکر میکنم اگر استعدادش درست هدایت شود، شاید بعدها بتواند گرافیست خوبی شود.
رشیدی: شاید هم استعدادش در بازیگری باشد؛ الان نمیشود حکم قطعی صادر کرد. درهرصورت نباید جلوی استعداد بچهها را گرفت. من نمیتوانم به او حکم کنم که چون حرفه بازیگری پر از فراز و نشیب است، امنیت شغلی بالایی ندارد یا به هزار و یک دلیل دیگر، پس پسرم حرف مرا گوش کن و بازیگر نشو! واقعا نمیشود به نسلهای جدید فرمان داد چون تجربههای شخصی من نمیتواند برای او آنقدر عینی و ملموس باشد که حرفم را بپذیرد و واقعا اگر استعدادش را داشته باشد، میرود بازیگر میشود و کسی هم نمیتواند جلویش را بگیرد.
چطور شد که سراغ گویندگی رفتید، آن هم برای بچهها؟
برومند: خیلی اتفاقی. در یک برنامه آزمایشی در تلویزیون شرکت کردم. آن آزمایش مربوط به برنامهای درمورد گویندگی برای بچهها بود. در این نوع خاص از گویندگی، نحوه اجرای برنامه، طرز بیان کلمات، آهنگ صدا و نوع گویش باید برای بچهها جذاب و تاثیرگذار باشد. من از قبل آموزش خاصی در این زمینه ندیده بودم اما شاید به خاطر همان علاقه ذاتیام به کودکان، تمام این مشخصهها در اجرای من بهطور ناخودآگاه رعایت شد و من در آن آزمون برنده شدم؛ چون گویندگی برای کودکان یک مقوله کاملا حسی است و تکنیک و طرز بیاناش فرق میکند.
خانم قصهگو برای نوهاش هم قصه میگوید؟
میگفتم، اما الان خیلی حوصلهاش را ندارد. تا میگویم بیا برایت قصه بگویم، میگوید مگر من بچهام؟ خیلی علاقه نشان نمیدهد.
رشیدی: دنیای بچهها خیلی عوض شده. دنیای کارتونها، کامپیوتر و دنیای علم امروز ـ که شتاب و سرعت در آن حرف اول را میزند ـ همه و همه بچهها را عوض کرده و دیگر شنیدن داستانهای «امیرارسلان نامدار» و «ماهپیشونی» برایشان جذابیتهای قدیم را ندارد.
آقای رشیدی، اگر یک بار دیگر به سنین جوانی برگردید، باز هم بازیگر میشوید؟
رشیدی: به طور قطع یقین بله، چون بعضی آدمها ذاتا برای انجام بعضی کارها به دنیا آمدهاند. من هم بازیگری را از جنس پوست و گوشت و خونم میبینم و با همه دردسرهایی که دارد، با تمام بیثباتیاش دوستش دارم و میدانم اگر یک بار دیگر با تصور اینکه تمام این راه سخت و دشوار پیش پایم قرار میگیرد و من دوباره باید پله پله از این سربالایی بالا بروم، باز هم اگر جوان میشدم میگفتم دلم میخواهد بازیگر شوم.
بازیگری چه رنگی به زندگی شما داده که اینقدر روی آن تعصب دارید؟
رشیدی: این شغل نمیگذارد در یک نقطه بمانید، باید مدام حرکت کنید؛ یعنی اگر میخواهید در این رشته ماندگار شوید، باید مدام زحمت بکشید، نمایشنامه بخوانید، فیلم ببینید، نقد بخوانید، آثار دیگران را بررسی کنید، نقشهای مختلف را تمرین کنید و... . بازیگری به شما این امکان را میدهد که نقشهای متفاوت را زندگی کنید؛ مثل اینکه امکانش را داشته باشید چند بار به دنیا بیایید و با آدمها و تیپهای مختلف زندگی کنید. به نظرم کمتر شغلی است که دنیایش اینقدر وسیع باشد؛ طوری که هر چقدر زحمت بکشی و تلاش کنی، باز هم افقهای بیشتری پیش رویت قرار میگیرد و تو احساس میکنی که باید بروی. یک جا ماندن و درجا زدن بازیگر را ماندگار نمیکند و همین تلاش و پویایی بازیگری است که نمیگذارد حتی برای من که سالها برایش زحمت کشیدهام، کهنه شود.
بعد از این همه سال فعالیت، دلتان نمیخواهد بازنشسته شوید و آرامش بیشتری در خانه داشته باشید؟
رشیدی: نیاز به همدم و مونس در سنین بالا بیشتر میشود. آرامشی که در این سالهای زندگی، به خاطر وجود یک نفر که با تو این همه راه را آمده و سربالاییها را پشت سر گذاشته به دست میآید- بهرغم همه دستاندازها و سختیها- و با هیچ آرامش دیگری قابل مقایسه نیست. دلم میخواهد به بازنشستگی فکر کنم اما زندگی باید بچرخد و من هم ناچارم کار کنم.
اگر الزامی نبود کار نمیکردید؟
چرا، خودم دلم میخواهد تمام کارهای جنبی را کنار بگذارم و فقط به تئاتر بپردازم اما فعلا از بازنشستگی خبری نیست.
زندگی مشترک بعد از 40 سال چه احساسی را برایتان تداعی میکند؟
برومند: تفاهم همراه با سختکوشی و تحمل فراز و نشیبها، رسیدگی به بچهها، درک متقابل آنها و آرامشی که در سالهای اول ازدواج با هیجان و سفر و پویایی همراه بود و هر چه میگذرد، به ثبات و یکرنگی نزدیک میشود.
و اگر قرار باشد مسافری از راه برسد؟
رشیدی: مسلم است هر پدر و مادری که فرزندی در راه دور دارند، همیشه و هر لحظه از اینکه فرزندشان از راه برسد، خوشحال میشوند. انتظار داریم آن مسافرها فرهاد، پسرم و عروسم مژگان باشند.
لیلی و فرهاد مهم ترین بودند
سال گذشته اهدای جایزه بزرگ علمی فرانسه «بلوندل» به فرهاد رشیدی [جزئیات بیشتر] به خاطر کمک به پیشرفت علم و نیز کتابها و مقالههایی که نوشته است، تیتر بسیاری از رسانههای داخلی و خارجی شد. با این حال، او سالی 3-2بار همراه با همسرش مژگان به ایران میآید و دیدارها تازه میشود و دوباره دلتنگیها... . لیلی هم فرزند دوم آنهاست. او لیسانس زبان فرانسه دارد و بازیگر. بازی او در نقش مادر «زیزیگولو» یادتان هست؟ لیلی همسایه دیوار به دیوار خانه پدر و مادر است.
بچهها اولویت زندگی شما بودهاند؟
برومند: بله! من معتقدم اولویت اول زندگی، بچهها هستند. در زندگی مشترکمان هم فرهاد از همه چیز مهمتر بود و بعد که لیلی به دنیا آمد، لیلی و فرهاد از همهچیز در زندگی برای ما مهمتر بودند. خیلی وقتها خواستهای خودمان را برای راحتی آنها درنظر نمیگرفتیم. الان هم اولویت اول زندگی ما سینا -پسر لیلی- است.
حالا سینا مهم ترین است
داوودرشیدی و احترام برومند درمصاحبه، مدام از سینا حرف میزنند و انتظارش را میکشند؛ چون معتقدند هیاهوی سینا در این خانه، از آرامش و سکوتی که در نبود او حکمفرماست، لذتبخشتر است.
آقای رشیدی! سینا برای شما هم اولویت اول زندگی است؟
سینا تمام وقتهای فراغت ما را پر میکند. خانه لیلی همین واحد کناری خانه ماست اما سینا اینجا را خانه خودش میداند؛ شبها پیش ما میخوابد و روزها هم که لیلی سر کار است، پیش ماست.
برومند: داوود اگر کاری نداشته باشد روزی 4-3 ساعت را با نوهمان میگذراند. من به کارهای خانه میرسم و سینا تمام کارهایش را به داوود میگوید؛ مثلا باهم درس بخوانند، با هم تلویزیون تماشا کنند یا کتاب بخوانند.