این ویژگیها سبب شده تا نظریهپردازان عرصه انقلابها و اندیشه سیاسی، در دیدگاهها و نظریههای خود حساب دیگری برای انقلاب اسلامی باز کنند. از جمله این ویژگیها، نقش دین اسلام و همگانی شدن آن در فضای اجتماعی ایران بود.
به گونهای که بسیاری از تحلیلگران انقلاباسلامی بر این نظرند که تحلیل و بررسی چرایی و چگونگی انقلاب اسلامی بدون لحاظ این عامل ناممکن است. براین اساس، نوشته حاضر میکوشد تا در آغاز با نگاهی به مفهوم کلی انقلاب، بر برخی از ویژگیهای انقلاب اسلامی که نظر پژوهشگران غربی را به خود جلب کرده، انگشت بگذارد.
اندیشمندی میگفت؛ تاریخ هنگامی پدید میآید که گرد فراموشی همه جا را فرا گرفته باشد. از این رو، شاید سخن گفتن و ارائه تحلیل از انقلاب اسلامی ایران زود باشد و چه بسا هرچه در اینباره گفته یا تحلیل شود رنگ و بویی از احساسات و نظرات شخصی را با خود داشته باشد.
چون هنوز انقلاب اسلامی دوران جوانی خود را طی میکند و بنابراین یادآوری لحظات زایش این جوان نوپا چندان برای کسانی که شاهد زایمان آن بودهاند، دشوار نیست و چه بسا هنوز هم فضای جامعه آکنده از خاطرات انقلاب اسلامی است و کوچه و خیابانی نیست که یاد آن دوران را بر پیشانی خود نقش نزده باشد.
بیگمان، این بیان خواهان یادزدایی از این فرجامین انقلاب بشری نیست؛ اما بر این نکته تاکید دارد که انقلاب اسلامی چونان دیگر انقلابها- اتفاقا این امر شاید نقطه اشتراک همه انقلابها باشد- بازتاب خواست و اشتیاق تاریخی یک ملت (ایران) است. اشتیاقی که اگر خوب به آن نگریسته شود، در نهایت چیزی جز نمایش اراده عمومی نیست؛ اما خود این اراده حاصل یک شکاف و خلا است.
به این معنا که در انقلاب شکافی بین مردم و حاکمان رخ مینمایاند. از این پس، حاکمیت هیچ ما به ازای معنایی در ذهن شهروندان ندارد. به عبارت دیگر، حاکمیت قادر به تولید گزارهها و گفتارهایی(Discours) از آن دست نیست تا شهروندان بتوانند و بخواهند در واکنش و پاسخ به آنها معنای لازم را که ضامن تداوم مشروعیت وی است، بازتولید کنند.
در این وضعیت شکافی اساسی بین حاکمیت و مردم ایجاد میشود و به بیان سادهتر در ذهن مردم کمکم نظم مستقر، یک نظم غیر مطلوب و بیمعنا جلوه میکند و لذا در پی ویرانسازی آن بر میآیند تا بنای نظم معنایی دیگری را دراندازند. اینجاست که آشوب، بینظمی و آشفتگی چهره میگشاید و مردم در جستوجوی معنایی دیگر برمیآیند.
شکلوفسکی، نظریهپرداز ادبی صورت گرای روس، شعر را رستاخیزی در زبان میدانست. باتوجه به این تعریف در مییابیم که تنها شاعرانند که امکانات بالقوه زبان را نمایان میسازند و همواره افقهای تازهای از شبکهها و روابط معنایی جدید را فراروی بشر میگذارند.
به همین نحو، انقلاب رستاخیزی است اجتماعی برای آفریدن جهان، انسان و به فرجام معنایی دیگر. این گونه است که انقلاب شعرگونه فوران خواستهای بعضا متضاد و یا گوناگون از جهت اهداف و نیات متصور پیشاوری جامعه است. بنابراین انقلاب، نوعی ظرفیت سنجی و امکانیابی اجتماعی است که سبب میشود تا جامعه نسبت به نهفتههای خود آگاه شده و درصدد تجدید منابع معنایی خود برآید. پس، انقلاب از یک خلا یا فقدان معنا آغاز میشود.
درست مثل فرآیند سرایش که آن هنگام در میگیرد که گویی دیگر زبان عادی،شاعر را خرسند نمیکند و به این دلیل، او بر میآشوبد و قواعد و نظم زبان را برهم میزند و جهان معنایی نوینی میآفریند. انقلاب هم با حرکت از چنین خلایی، هیجان اشتیاق تودهها را برای جستن زندگی، نظم و معنایی دیگر به نمایش میگذارد.
فرهنگ در انقلاب
«جان فورن» نظریهپرداز برجسته انقلابها، در مقاله ارزشمند خود با عنوان «گفتمانها و نیروهای اجتماعی- نقش فرهنگ و مطالعات فرهنگی در بازشناسی انقلابها» پس از طرح این پرسش همیشگی که علل و پیامدهای انقلابها کدامند؟ به ضرورت رویکردهایی درباره انقلاب و فرهنگ اشاره میکند. به نظر وی آنچه در این رویکرد اهمیت مییابد، ریشههای فرهنگی انقلابها و نقش نیروهای فرهنگی در شکل دادن پیامدهای فرهنگی انقلابهاست.
او سپس بحث خود را درباره چگونگی تاثیر فرهنگ در ساختن یا نساختن انقلابها با بررسی انقلابهای ایران، کوبا، فرانسه، السالوادور و نیکاراگوئه آغاز میکند.
او در بخشی از مقاله خود، نخست با نقل این نظر «تداسکاچپول» که «انقلابها ساخته نمیشوند؛ بلکه فرا میرسند»، میگوید که «اسکاچپول» در آغاز با بررسی انقلابهای فرانسه، روسیه و چین، برای آرمانها و عوامل فرهنگی، نقش ثانوی در تحلیل ریشههای و پیامدهای انقلابها در نظر گرفت؛ اما همو پس از وقوع انقلاب اسلامی ایران، در تحلیل خود بازنگری کرد و پذیرفت که این (انقلاب اسلامی) تنها انقلابی بود که در آن آرمانها و عوامل فرهنگی – اسلام – سبب حرکتهای انقلابی شد.
از اینرو، فورن که خود پیشتر کتاب «مقاومت شکننده؛ تحولات اجتماعی ایران از سال 1500 تا انقلاب» را درباره تحولات ایران معاصر و انقلاب اسلامی 57 به چاپ رسانده بود، بر این اعتقاد است که انقلاب ایران، باعث شد تا نسلی نو از پژوهشگران انقلابها مستقیماً به حوزه فرهنگ توجه نشان دهند.
فورن بر این نظر است که فرهنگهای سیاسیای که در پشت انقلاب وجود داشتند، بین گفتمانهای عرفی و اسلامی پلی برقرار کردند و به این وسیله نیروهای مختلف اجتماعی را که سازنده انقلاب بودند، هر کدام به گونهای متمایز جذب کردند.
فورن در میان فرهنگهای مختلف سیاسی، اسلام مبارزهجویانه امام خمینی(ره) را از نظر اجتمای دارای برجستگی بیشتری میدانست: «اسلام مبارزهجویانه [امام] خمینی، شاه را سرزنش میکرد که کشور را به بیگانگان فروخته و محرومان را فراموش کرده است.»
فورن در تحلیل جامعهشناسی فرهنگی خود از انقلاب ایران تا به آنجا میرسد که میپرسد: «چگونه میتوانیم بدانیم که میلیونها مردمی که به خیابانها آمدند، بر حسب واژههای فرهنگی و سیاسی، چه درکی از هویت مبارزه داشتند؟»
یک انقلاب دینی
دستهای دیگر از پژوهشگران و تحلیلگران غربی در میان عوامل فرهنگی بر نقش دین و مذهب به عنوان شاخصه مهم انقلاب اسلامی ایران تاکید دارند. در میان این گروه میتوان از
«نیکی. آر. کدی» پژوهشگر و استاد آمریکایی نام برد. او در آغاز کتاب «ریشههای انقلاب ایران» مینویسد که: انقلاب سالهای 1978 و 1979 (1357) و پیامدهای آن، برای نخستین بار در خلال 25 سال، توجه وسیع همگانی را همراه با ابهام و سرگردانی به خود جلب کرد. این انقلاب با الگوها و انتظارات کسانی که نسبتاً از اوضاع ایران مطلع بودند، نیز سازگار نبود.
او سپس با شگفتی میپرسد: «در کجای عالم قبلاً دیده شده بود که رهبر یک مذهب جاافتاده به عنوان سردمدار پرشور و پرآوازه یک انقلاب علیه یک حاکم سلطنتی ظهور نماید، حاکمی که مدعی حقانیت خود و پیوندش با گذشته ملی سرزمیناش و حقانیت بر نامههای اصلاحی خود بود؟»
«کدی» سپس با طرح پرسشهایی دیگر به همین شیوه، به این نکته مهم اشاره میکند که امروزه اکثر استادانی که در رشته شرقشناسی به پژوهش میپردازند با این پرسش رویارویند که: آیا انقلاب ایران، یک انقلاب مذهبی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و یا چیز دیگری بود؟ «کدی»در خلال کتاب حاضر میکوشد تا به نوبه خود به این پرسش پاسخ بدهد.
به همین دلیل، او انقلاب ایران را مجموعهای از همه این عوامل میداند؛ اما در نهایت این نتیجه را از مباحث طرح شده در کتابش درباره انقلاب اسلامی میگیرد که «نارضایتیهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در طول دهها سال پای گرفته و در سالهای آخر به هم پیوسته و سپس، پیوند اسلامی اصلی تودههای عظیم مردم همراه با تفاسیر جدیدی از مذهب که ایدههای انقلابی را توجیه میکرد، آمیخته گردیده و این همه در سطح وسیعی در جامعه گسترش یافت.»
به همین دلیل، وی در بخشی از تحلیلهایش درباره ریشههای انقلاب ایران، بر تلاشهای سیاسی علما و از آن میان امام خمینی(ره) متمرکز میشود. به نظر وی، روشنفکران غیرمذهبی (سکولار) در جریان انقلاب بیشتر به امور فرهنگی و فلسفی اشتغال داشتند و این علما بودند که آشکارا موضعگیری سیاسی در قبال رفتارهای رژیم پهلوی داشتند.
به همین دلیل «کدی» معتقد است که با توجه به اینکه بسیاری از مخالفین مذهبی شاه خواهان اصلاحاتی در چارچوب قانون اساسی بودند، امتناع امام خمینی(ره) از هرگونه مصالحه با شاه و رژیم پهلوی، خود یک انقلاب و تحول مهم به شمار میآمد.
«کدی» کتاب «حکومت اسلامی» امام را که از روی یادداشتهای طلبهها از درسهای وی فراهم آمده بود، حاوی فلسفه سیاسی امام(ره) میداند که از آن سه نکته قابل استنباط است: 1- محکومیت سلطنت 2- جامعیت و شاملیت احکام و قوانین اسلام برای همه دورانها 3 – در خطر بودن اسلام به واسطه مرامهای انحرافی در ایران که به وسیله قدرتهای امپریالیستی تشویق میشوند و وظیفه علما در پاک کردن دامن اسلام از لوث این انحرافات.