همشهری آنلاین- شهره کیانوش راد: در کارنامه هنری مسعود فروتن، بیش از ۱۵۰ تله تئاتر و چندین فیلم و سریال دیده میشود. معروف ترین کارهای این هنرمند مثل آباد، سلطان و شبان، آیینه و همه بچه های من است. برنامه تلویزیونی«یادگاری» یکی از برنامه های پرطرفدار فروتن بود که به نوستالژی دهه شصتی ها می پرداخت. این برنامه مخاطبان بسیاری داشت تا جایی که به گفته فروتن مردم در کوچه و خیابان او را با نام آقای یادگاری صدا می کردند. با مسعود فروتن به خاطرات تهران قدیم و شمیران سفر کرده ایم.
خیلی از مردم شما را با برنامه یادگاری می شناسند؛ برنامه ای که در آن به حال و هوای تهران قدیم می پرداختید و به نوعی نوستالژی های دهه شصت را در قالب داستان روایت می کردید. چه تصویر خاطره انگیزی از تهران قدیم در ذهنتان به یادگار مانده است؟
نخستین بار که تهران را دیدم سال1333 بود. 9 سال داشتم که همراه خانواده ام به تهران آمدم و یک شب در تهران ماندیم و به آمل رفتیم. دیدن خیابانی که آسفالت بود و خاکی نبود برای من خیلی جالب بود. بار دوم برای عروسی خواهرم به تهران آمدم. وقتی برای خرید کفش به سرچشمه و سپهسالار رفتم دیدم چقدر خیابان ها تمیز است. آدم ها لباس های شیک پوشیده اند. دیدن کفاشی ها و مغازه های دیگر که کنار هم ردیف شده بودند برای من خیلی هیجان انگیز بود. برای عروسی تمام حیاط را میز چیدند و غذا روی میز سرو شد. بعد برای نخستین بار لباس عروس دیدم. خواهرم در لباس عروسی شبیه ملکه ها شده بود. تابستان بعد قرعه به نام من افتاد تا از دماوند که محل زندگی ما بود به تهران بیایم تا خواهرم روزها تنها نباشد. این چند ماه برای من پر از خاطره های شیرین از دیدنی های تهران است. بعدازظهرها شوهر خواهرم ما را به جایی از تهران برای گردش و تفریح می برد. آن سال من با تجدد و تمدن آشنا شدم. اولین بار سینما دیدم، به تئاتر رفتم و حتی غذا خوردن در بیرون از خانه را تجربه کردم. جاهای دیدنی که رفتیم در ذهن من به یادگار مانده است. به نظرم شنیدن داستان هایی از تهران قدیم یا خاطرات کودکی برای مردم جالب باشد. بازخورد برنامه یادگاری را که به نوستالژی دهه 60 می پرداختیم میان مردم می دیدم. خیلی ها در کوچه و خیابان مرا با نام آقای یادگاری می شناسند.
احتمالاً آن سال ها که هنوز شمیران دستخوش ساخت وسازها نبود جاهای تفریحی بسیاری هم وجود داشت؟
بله.آخر هفته ها به شمیران و سرپل تجریش می رفتیم. یادم است نخستین بار در تجریش بستنی قیفی خوردم. تا قبل از آن بستنی قیفی ندیده بودم و اصلاً نمی دانستم چطور باید دستم بگیرم و بخورم. پایین بستنی را که خالی بود گرفتم؛ طوری که بستنی از روی نان به زمین افتاد و اشکم را درآورد. البته دوباره برای من بستنی خریدند اما این خاطره برای من ماندگار شد. تجریش محوطه وسیع و زیبایی بود. بساط گردویی و بلالی ها داغ بود و صدای فروشنده ها فضا را پر میکرد.سر پل تجریش محلی برای گشت و گذار و هواخوری بود؛ محلی که مردم از تهران می آمدند تا نفسی تازه کنند. شوهر خواهرم ماشین جیپ داشت که برای طبیعت گردی از آن استفاده می کرد. یادم است با این ماشین ما را برای تفریح سمت اوین و درکه برد. جاده خاکی و صعب العبور بود. خواهرم از ترس دستش را به میله ماشین گرفته بود. بعد از برگشتن به دماوند، مهر ماه در مدرسه داستان های زیادی داشتم برای موضوع انشای تابستان خود را چگونه گذرانید.
الان که به تجریش می روید حسرت دیدن کدام تصاویر را دارید؟
دیدن چنارهای خیابان ولی عصر(عج) که سر خم کرده اند و تنه قطع شده آنها غم انگیز است. حسرت می خورم برای چنارهایی که در سرتاسر این خیابان کاشته شده بود و الان نیست. دلم می سوزد که خیلی از چنارها خشک شدهاند. دلم برای چنارهای این خیابان تنگ شده که دیگر تکرار نمی شوند. مثل هنرمندانی که دیگر مثل آنها را نداریم و جایشان خالی است.
سیمین و جلال آل احمد، نیما یوشیج، عزت الله انتظامی و... از چهره های ساکن شمیران بودند که خانهشان تبدیل به موزه شده است. برای حفظ خانه های این افراد که هویت محله ها به شمار می آید چکار باید انجام دهیم؟
این افراد در محله هایی از شمیران زندگی می کردند که اکنون تغییرات بسیاری در بافت شهری آن محله ها می بینیم. در محله آنها خانه ها هم قد و اندازه بودند. این بزرگان اگر الان می خواستند جایی را برای زندگی بسازند آنجا را انتخاب نمی کردند. شهرداری این خانه ها را تبدیل به موزه کرده اما محله دیگر محله قبلی نیست.کاش بتوانیم محله ها را حفظ کنیم. همچنان شاهد ساخت و سازهای مرتفع در کوچه های 8 متری هستیم. معلوم نیست کی این شهر از ساخت و سازهای بی رویه و تخریب باغها رها می شود. دیگر آسمانی نداریم که نگاهش کنیم.
در سایه این برج سازی ها ارتباطات همسایگی کمرنگ شده یا از بین رفته است. خیلی ها همسایه های خود را نمی شناسند. شما هم درگیر این موضوع شده اید؟
من نمی توانم فکر کنم با افرادی که در یک برج زندگی می کنم غریبه هستم. در محوطه ای زندگی می کنم که چندین برج در کنار هم هست و شاید همسایه ها اسم همدیگر را هم نمی دانند. اما من عادت دارم به هر کس که در راهرو یا آسانسور میبینم سلام می کنم. لبخند آنها روز مرا می سازد . یک بار سوار آسانسور شدم سلام کردم و جوابی نشنیدم. بعد دوباره سلام کردم و گفتم: چرا جواب سلام را نمی دهید. یکی از خانم ها گفت: من جواب دادم. گفتم: خب بلندتر جواب بدهید. ما همسایه ایم؛ غریبه نیستیم. به نظر من همسایه از برادر و خواهر به هم نزدیکترند و فقط دیواری بین آنهاست. در خانه های قدیم همسایه به کمک همسایه می آمد. اگر همسایه ای عروسی داشت همه به هم کمک می کردند و حتی ظرف و ظروف به هم قرض می دادند. به نظرم شهرشناسان و جامعه شناسان باید بررسی کنند چه بکنیم که این غریبگی از بین برود و ما باز با هم آشتی کنیم و همدیگر را با لبخند بپذیریم.
فکر می کنید با از بین رفتن این سنت ها چه چیزهایی را از دست داده ایم؟
دور هم بودن را از دست داده ایم. خانواده ها باید زمانی را هر چند کوتاه برای دورهمی اختصاص بدهند. همدیگر را ببینیم، چای بخوریم و حرف بزنیم.
می توان تفاوتی بین محله های شمال و جنوب شهر و ارتباطات همسایگی قائل شد؟
وقتی همه جا در حال تغییر است و شهر به سمت آپارتمان نشینی پیش می رود به نظرم نمی توان تفاوتی بین محله های شمال و جنوب شهر قائل بود. این فرهنگ جا می افتد که مزاحم همدیگر نشویم. آپارتمان نشینی باعث شده آدم ها از یکدیگر دور شوند و حتی اسم همدیگر را هم نمی دانند. همسایه ها حتی حاضر نیستند در جلسات مربوط به ساختمان شرکت کنند اما انتظار دارند که همه مشکلات ساختمان حل شود. متأسفانه خیلی ها نسبت به شهر و محله بی تفاوت هستند، زباله را کنار خیابان رها می کنند و قوانین رانندگی را رعایت نمی کنند، در ساخت و ساز تخلف می کنند و می گویند جریمه اش را می دهیم. نتیجه همه این کارها داشتن شهری بی نظم و ساختمان هایی است که بی قواره رشد کرده اند. چون جریمه خلافی پرداخت شده است. امروز متأسفانه حتی در شمیران که روزی به داشتن باغ های سرسبز معروف بود محله ای که دست نخورده باقی مانده باشد نداریم.
نظر شما