این مفهوم ابتدا به موازات اقبال دوباره به جامعه مدنی در اواخر دهه ۱۹۸۰ احیا شد و تا به امروز بحثهای زیادی را حول خود سامان داده است.
در این نوشتار مفهوم شهروندی از دیدگاه تالکوت پارسونز مورد بررسی قرار میگیرد.
پارسونز، جامعه شناس معاصر آمریکایی از جمله نظریهپردازان برجسته جامعه مدنی و حقوق شهروندی است.
شهروندی نشانهای از شمول یک جامعه سیاسی یا تعلق به آن است و در این معنا (احساس تعلق) است که سرچشمه هویت محسوب میشود. با این حال، شمول فقط در قبال عدمشمول یا طرد معنا دارد. بنابراین شهروندان فقط در این معناست که اعضای مشمول جامعه محسوب میشوند و از آنهایی که از مطرودند، متمایز میشوند. از روی همین دیدگاه بود که در یونان باستان، زنان، بردگان و خارجیان را نه آزاد میدانستند و نه شهروند. با این همه هر شکلی از شهروندی باید دارای هر دو عنصر شمول و طرد باشد.
دو شرط وجود دارد که میتوان گفت شهروندی برآنها مبتنی است: اول اینکه دولت باید دمکراتیک باشد؛ زیرا دولتهای دیکتاتوری و سلطنتی شهروند ندارند، دارای رعیت یا تبعه هستند. دوم، جامعه مدنی بایدبرطبق اصولی باز و آزاد باشد؛ اگر خواهان شکوفایی شهروندی هستیم، از دو قطب افراطی باید پرهیز کنیم. به این معنا که به دولت نباید اجازه داده شود که جامعه مدنی را در خود جذب کند. علاوه بر این دولت در عین حال باید به مثابه تنها ضامن معتبر و غایی حقوق و تکالیف شهروندان باقی بماند. به عبارت دیگر دولت و جامعه مدنی باید عامل متعادلکننده یکدیگر باشند. شهروندی را میتوان به وضعیت اعضای جامعهای که آزاد، دمکراتیک و تا حدودی از لحاظ اجتماعی مساواتطلب باشد اطلاق کرد.
توجه به این نکته اهمیت دارد که شهروندان هم حکمران و هم تبعه جامعه سیاسی هستند، یعنی از قوانین ومقرراتی پیروی میکنند که خودشان نویسندگان بالقوه آن محسوب میشوند.
تالکوت پارسونز (۱۹۰۲ –۱۹۷۹) را پیشرو جامعهشناسان آمریکایی در قرن بیستم میدانند.
یکی از مهمترین موضوعات مورد تحقیق و مطالعه پارسونز پدیده شهروندی بود. وی علاقه خاصی به شهروندی داشت. دیدگاههای وی درباره شهروندی از کارها و اندیشههای
تی.اچ.مارشال تأثیر پذیرفته است. بنابراین ابتدا بهصورت اجمالی به بررسی اندیشههای مارشال میپردازیم.
دیدگاههای تی.اچ. مارشال
مارشال برآن بود که شهروندی در رژیمهای دمکراتیک با گذشت زمان رشد مییابد. چنانکه سرانجام سه بعد مشخص پیدا میکند، که او آنها را بعد مدنی، بعد سیاسی و بعد اجتماعی مینامد. او این فرایند را فرایندی تکاملی میدانست.
این دیدگاه تکامل مرحلهای با دیدگاه تکاملی خود پارسونز درباره دگرگونی اجتماعی هماهنگ بود. بهنظر مارشال، حقوق مدنی نخستین حقوقی بود که در دوران جدید برقرار شد. این حقوق، حقوقهایی مانند آزادی بیان، حق مکالمه منصفانه و دسترسی برابر به نظام قانونی را در بر میگیرد.
حقوق مدنی ناظر است بر آزادی در انعقاد قرارداد و مالکیت اموال و بنابراین دلالت دارد بر برابری افراد در مقابل قانون و نیز آزادی تجمع، آزادی بیان و اندیشه.حقوق سیاسی ناظر است بر حق مشارکت در روندهای سیاسی (رأی دادن و نامزد شدن در انتخابات). اینها در قرن نوزدهم به موازات استقرار نظام پارلمانی شکل گرفتند.
حقوق اجتماعی ناظر است بر حق برخورداری از حداقل رفاه اقتصادی و اجتماعی که بهعنوان مزایای مشارکت در حیات جامعه به افراد تعلق میگیرد. اینها در قرن بیستم به موازات استقرار نظامهای رفاهی شکل گرفتند.بعد سوم با ظهور دولت جدید رفاه پدیدار شد. مارشال دولت رفاه بریتانیا را در نظر داشت که در دوره حکومت حزب کارگر در دهه بیست شکل گرفت.
حقوق اجتماعی مفاهیمی بودند که حقوق استحقاقی افراد تعریف میشوند، مانند امنیت اجتماعی، مزایای بیکاری، مزایای بهداشتی و مزایای آموزشی.
در واقعیت، تحول و تکامل عناصر مدنی، سیاسی و اجتماعی شهروندی بسی پیچیدهتر از اینها بود. برای مثال، حقوق مدنی به مثابه عنصری که با خلاقیت جامعه مبتنی بر بازار تطابق داشت، از سوی طبقات متوسط در حال رشد قرنهای هجدهم و نوزدهم پرورش یافت؛ زیرا رشد سرمایهداری صنعتی را تسهیل میکرد و منافع مستقر اشراف و مالکان بزرگ را به مبارزه میطلبید؛ اما به مجردی که بورژوازی به هدفهایش رسید، طبقات مادون جامعه نیز شروع به تقلید از شعارهایش کردند که از لحاظ حق رأی و قدرت بخشیدن به مردم، بورژوازی مطرح کرده بود.
تا اواخر قرن نوزدهم، نهضت کارگری نیز شروع به برآمدن و کسب نفوذ کرد و حقوق اجتماعی، از بسیاری جهات قبل از حقوق سیاسی استقرار یافت تا تأثیر سیاسی طبقه کارگر را کاهش دهد و نهضت کارگری را از روکردن به راهبردهای انقلابی باز دارد.
بدینترتیب، حقوق سیاسی و بهخصوص حقوق اجتماعی سازگاری کمتری از حقوق مدنی با جامعه مبتنی بر بازار آزاد دارند و این امر فشاری بااهمیت بر جامعه مدرن وارد کرده است: از یک سو بازارهایی داریم که به ایجاد نابرابریها معطوفند. از سوی دیگر، مفاهیمی چون عناصر سیاسی و اجتماعی شهروندی داریم که متقاضی و مستلزم برابری هستند.
به گفته مارشال، این موضوع باعث برآمدن «جامعهای وصلهای» شده است که در آن عناصر سرمایهداری، دمکراتیک و رفاهگرا به شکلی ناموزون که در نهایت خلاق و مولد است، شانه به شانه عناصر تشنجزا وجود دارند. جامعه وصلهای در غایت امر بر هر دو شکل دیگر جامعه، یعنی جامعهای که صرفا بر مبنای نیروهای بازار سازمان یافته باشد یا جامعهای که صرفا براساس دولت و بخش عمومی اداره شود، ترجیح دارد.
این سخن بدین معناست که هدف سیاستهای اجتماعی نباید حذف نفس نابرابری باشد، بلکه باید برای حذف نابرابری غیرعادلانه بکوشد، یعنی آن نابرابریهایی که از امتیازات ناموجه و محرومیتها سرچشمه میگیرد. چنین سیاستهایی احتمالا میتواند نوعی خط پایه برای برابری مثلا برابری فرصتهای آموزشی و... تجویز کند. هدف دولت رفاه ایجاد یک جامعه بیطبقه نیست، بلکه جامعهای است که در آن شایستگی و تحرک اجتماعی اهمیت بیشتری از تقسیمبندیهای درآمدی داشته باشد.
انتقادها
انتقادهایی که بر مارشال وارد شده است، زیاد است در اینجا فقط چهار فقره از مهمترین این انتقادها را مطرح میکنیم:
۱. یکی از انتقادهایی که آنتونی گیدنز بر مارشال وارد کرده این است که مارشال بیش از اندازه برای جا انداختن مجموعه سهگانه حقوق شهروندی خود تلاش میکند، برای مثال، حقوق صنعتی (تشکیل اتحادیههای کارگری، مذاکره دستهجمعی و اعتصاب) را از فروع و زیرمجموعه حقوق مدنی بر میشمارد، در حالیکه حقوق مدنی تسلط کارفرمایان را بر کارگران تقویت کرد و این حقوق صنعتی بود که وقتی سازمانهای کارگری موفق به کسب آن شدند باعث تضعیف این تسلط شد.
بدینترتیب حتی اگر از دیدگاهی معتدل و مبتنی بر طبقه تحلیل کنیم، اشکالی از شهروندی امکان بروز پیدا میکند که فراتر از حقوق سهگانه مدنی، سیاسی و اجتماعی مارشال قرار میگیرد. برای مثال میتوان مجموعهای از حقوق اقتصادی برای کارگران قائل شد که به آنها اجازه مالکیت کلی یا جزئی بر سرمایه یا ابزار تولید دهد.
۲. اگر از کیفیات کار صرفنظر کنیم، زمانبندی مارشال مشعر بر آن است که حقوق اجتماعی آخرین وجهی است که به شهروندی اضافه شده است؛ اما این بیان به منتقدان حقوق اجتماعی اجازه میدهد تا این حقوق را از عناصر واقعی شهروندی نشناسند.
۳. مارشال را متهم کردهاند که هم بیش از اندازه «انگلومحور» است و هم بهسایر ابعاد شهروندی که در دوران پس از جنگ اهمیتی روزافزون یافته است، بیتوجه مانده است . هرچند وی در ادوار اخیر، هدف حملات شدید جناح راست افراطی بوده است.
دیدگاه پارسونز
پارسونز با تبیین نظری گسترش مفهوم شهروندی در دولت دمکراتیک، به قضیه آمریکاییان آفریقاییتبار در دوره اوج جنبش حقوق مدنی پرداخت. وی دو موضوع مرتبط با یکدیگر را مطرح کرد: عوامل تاریخی که مانع اعطای شهروندی کامل به اروپاییان آفریقاییتبار میشد و نیروهایی که ظاهرا موافق درنظر گرفتن آنها در حکم شهروند کامل بودند.
او در مورد موضوع اول این پرسشها را مطرح کرد: چه چیزی مانع از بهرهمندی سیاهان از مزایای شهروندی کامل شده است؟ چرا آنها به موقعیت شهروندان درجه دوم تنزل یافتهاند؟ چه توضیحی میتوان برای تبیین این واقعیت داد که چندین قرن است این گروه به گونهای نظامیافته از مزایای مشارکت کامل در آنچه پارسونز هیأت اجتماع مینامد محروم شده است؟
از آنجا که پارسونز به نقش اندیشهها در پیشبرد یا جلوگیری از دگرگونیهای اجتماعی اولویت میداد و برای آن اهمیت قائل میشد، پاسخ او بر موضوع ارزشهای فرهنگی تکیه داشت و بدینسان تبیینهایی را که بر عوامل مشخصا اقتصادی یا سیاسی تکیه میکردند نادیده میگرفت.
وی استدلال میکرد که سیاهان از اجتماع طرد شدهاند؛ زیرا مانند یهودیان و کاتولیکها در گذشته، ارزشهای متضاد با ارزشهای اساسی آمریکایی دارند، بنابراین آنها را سز اوار پذیرفته شدن در جامعه آمریکا نمیدانستند.
این واقعیت که تا قرن بیستم بیشتر سیاهان در جنوب زندگی میکردند، بخش مهمی از این استدلال بود که چرا آنها زمانی چنین دراز از جامعه طرد شده بودند؛ زیرا به عقیده پارسونز، جنوب، منطقهای جدا افتاده بود که که ارزشهای کهنه را همچنان نگاه داشته بود.
ازهمه مهمتر، ارزشهای جنوبیها با گرایشهای کل جامعه با دید فراگیرتر، درباره شهروندی مغایرت داشت. با گذشت زمان، این ارزشهای کهنه از نظر تاریخی زوال خواهند یافت، تا جاییکه دیگر نمیتوانند مانع راهیابی کامل آمریکاییان سیاهپوست به توده شهروندان آمریکایی شوند.
اهمیت ویژهای که پارسونز به شهروندی میداد ناشی از این واقعیت بود که او تصور میکرد در جوامع دمکراتیک، شهروندی به معیار اصلی همبستگی ملی تبدیل میشود. در گذشته، تفاوتهای مبتنی بر مذهب، قومیت یا سرزمین آنقدر مهم بود که تعیین میکرد چه کسانی عضو جامعه به شمار آیند، یا از عضویت در آن بهطور کلی محروم شوند.
با وجود این، در جامعهای مانند ایالات متحده وضعیت مشترک شهروندی شالودهای کافی برای همبستگی ملی فراهم میکند.مفهوم این امر برای پارسونز این بود که خصلت پلورئالیستی جامعه آمریکا مشکلی اساسی برای شکلگیری هدف و هویت مشترک ملی ایجاد نمیکند.
اختلافهای قومی، مذهبی و منطقهای را میتوان با هویت ملی همساز کرد و ستیزههای ناشی از این اختلافات را میتوان حل کرد، بدون ترس از اینکه جامعه را از هم بگسلد، یا به جنگ خونین داخلی منجر شود.
خوشبینی مفرط پارسونز، نتیجهگیریهای او درباره دمکراسی در آمریکا را شکل میداد. افزون بر این، از آنجا که پارسونز ایالات متحده را الگوی مدرنیته در نظر میگرفت، به این نتیجه میرسید که دمکراسی در دیگر کشورهای پیشرفته صنعتی موقعیت استواری دارد و اینکه موجی دمکراتیک سراسر جهان را فرا میگیرد و نظامهای سیاسی را در کشورهایی که پیشتر غیردمکراتیک بودند و در راه مدرنیته قرار گرفتهاند دگرگون میسازد.
اگر فرد به مثابه موجودی آزاد تعریف میشود؛ اگر شهروند بودن به معنای آن است که فرد از میان مفاهیم رقیب یکی را انتخاب کند و اگر دولت باید در این میان بیطرف باشد و یا راههای خودمختارانه زندگی را ترجیح دهد، پس شهروندی باید بر مبنای حقوق فردی تعریف شود.
این امر لزوما به معنای فراموش کردن تکالیف نیست؛ بلکه نشان میدهد که حقوق بنیادیتر است؛ اما جامعهگرایان طرفدار وظایف و تکالیف هستند. اگر فرد به مثابه موجودی اجتماعی تعریف شود؛ اگر شهروند بودن به معنای همآوازی با خیرجامعه است و اگر دولت باید مظهر خیر عمومی و برانگیزنده آن باشد، پس شهروندی باید بر مبنای وظایف اجتماعی تعریف شود. در اینجا نیز این امر لزوما به معنای فراموش کردن حقوق نیست، بلکه نشان میدهد که وظایف بنیادیتر است.
منابع:
۱. پیتر کیویستو، اندیشههای بنیادی در جامعهشناسی، منوچهر صبوری، نشر نی، چاپ دوم، ۱۳۸۰.
۲. راب استونز، متفکران بزرگ جامعهشناسی، مهرداد میردامادی، چاپ اول، ۱۳۷۹.
۳. مایکل پین، فرهنگ اندیشه انتقادی (از روشنگری تا پسامدرنیته)، پیام یزدانجو، نشر مرکز، چاپ سوم، ۱۳۸۳.