فیلمی مقتبس از شاهکار نیکوس کازانتزاکیس نویسنده و شاعر متفکر یونانی که دیروز مراسمی برای پنجاهمین سالروز درگذشتش در محل مرکز همایشهای سازمان اسناد و کتابخانه ملی، برگزار شد.
در این همایش که با همکاری سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران و سفارت یونان در کشورمان برگزار شد، از مقام ادبی نیکوس کازانتزاکیس که یکی از مهمترین نویسندگان معاصر یونان است واغلب آثارش در ایران به وسیله محمد قاضی و صالح حسینی ترجمه شده طی برنامههای متعددی و توامان چند سخنرانی تجلیل شد.
در جلسه یادشده که ساعت 18 روز یکشنبه 25 فروردینماه با حضور و سخنرانی علیاکبر اشعری - رئیس سازمان اسناد و کتابخانه ملی - و مرکوریوس کارافوتیاس - سفیر یونان در کشورمان - برگزار شد، اوانگلوس ونتیس - ایرانشناس یونانی - به سخنرانی درباره ایدههای فلسفی و کتابهای این متفکر یونانی پرداخت و فرازهایی از آثار نیکوس کازانتزاکیس نیز طی سخنرانیای توسط سیدمحمدرضا دربندی - مدیرکل اروپا و آمریکای سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی و رایزن پیشین فرهنگی کشورمان در یونان - خوانده شد که متن آن از نظرتان می گذرد.
با این توجه که آثار کازانتزاکیس تا به حال به زبانهای مختلفی از جمله به زبان فارسی نیز ترجمه شده، کتابهایی مثل:سیر و سلوک، زوربای یونانی، مسیح بازمصلوب، آخرین وسوسه مسیح، سرگشته راه حق و گزارش به خاک یونان...
برگزاری همایشی در بزرگداشت نویسنده پر آوازه یونان که با ترجمه آثارش، سبکی نوین در ادبیات معاصر غرب به وجود آمد، اقدامی به جا و پسندیده است که ابتدا باید از برگزارکنندگان آن تشکر کرد.
بهمنظور معرفی وجه ناشناختهای از این نویسنده بزرگ که همه عمر خویش رادر جستوجوی حقیقت تلاش کرد، رنج کشید ونهایتا به آرامشی نسبی رسید، مطالبی را با مقدمه زیر، عرضه میکنم.
یکی از دلایل عمده اقبال خوانندگان به یک اثر داستانی، شیوه نگارش نویسنده است. نویسنده میتواند با بهره گیری از روشهای مختلف، خواننده را آنچنان مسحور و مشغول اثر خود کند که او با فراموش کردن مشکلات و مسائل خویش، دلمشغول شادیها، دردها، دلهرهها وآرامشهای قهرمانان داستان شود.
اما این همه، تمامی آرمان یک نویسنده جدی نیست و یک نویسنده صاحب فکر نمیخواهد خواننده را فقط سرگرم کند، بلکه تلاش دارد ضمن اینکه او از خواندن اثر لذت میبرد، وی را با لایههای عمیقتر معنایی مستتر در متن نیز درگیر کند.
نیکوس کازانتزاکیس نویسنده و شاعر یونانی که در عین حال اندیشمندی جستوجوگر بود، ازجمله این نویسندگان جدی است.
درمورد آثار کازانتزاکیس باید گفت ضمن اینکه او با سبک خاص خود در سفرنامهنویسی و توصیفهایی دلنشین از پدیدههای جهان و بهکارگیری زبانی سلیس و نثری زیبا وهمچنین ایجاد شخصیتهایی جذاب، داستانی گیرا خلق کرده وخواننده را غرق لذت میکند، با طرح موضوعات و مضامینی ژرف، درهای تفکر را نیز بهروی او میگشاید و خواننده با او و قهرمانانش همذاتپنداری کرده و گویی خود را در جستوجوهای او همراه میداند.
او که تمام روح خود را یک فریاد میدانست و تمامی آثارش را تفسیر و بازتاب این فریاد، در نوشتههایش به موضوعاتی اشاره میکند که انگار درد مشترک همه انسانها در همه عصرها و نسلهاست. او سعی میکند خواننده را در کشف قدرت پنهان درونش یاری کند تا طریق درست زندگی کردن را به او بیاموزاند.
این نویسنده بزرگ که همه عمرش را در جستوجوی حقیقت، در سیر و سلوک بود، اگرچه به همه حقیقت دست نیافت، اما به نتایجی رسید که راهگشای انسانهای حقیقت جو و در تکاپوست.
کازانتزاکیس، با مطالعه مسیحیت، بودیسم، مارکسیسم - لنینیسم و افکار فلسفی نیچه و طی سه مرحله ناسیونالیسم، سوسیالیسم و نهیلیسم، درنهایت بهنوعی اومانیسم و در عین حال، گرایشی روحانی رسید که بسیار نزدیک به مکاتب الهی بود.
گرچه او فرصت آشنایی با دین اسلام را پیدا نکرد، اما بهعلت رجوع به فطرت الهیاش، یافتههای وی بسیار نزدیک به مبانی دینی و عرفانی ماست و این همان نکتهای است که من درصدد نشان دادن آن هستم؛ یعنی پیوستار فطری بشر، از آدم تا خاتم و از خاتم تا قیامت.
با اینکه کازانتزاکیس در ایران، بهعنوان نویسندهای بیاعتقاد به خدا شناخته شده است، اما با مطالعه دقیق آثار او، متوجه میشوید که وی به خدا و قیامت اعتقاد داشته و با موضوعات متناظر بسیاری با آموزههای دینی و عرفان اسلامی در کتابهای او مواجه خواهید شد که در اینجا بهخاطر مجال کوتاهی که در اختیار دارم، فقط به سه مورد آن اشاره میکنم.
الف: اعتقاد به مبدأ
کازانتزاکیس اگرچه در بعضی از اظهار نظرهای مکتوبش، خدای ارائه شده توسط مسیحیت را به چالش میکشد، اما در جایجای نوشتههایش بهوجودی برتر اعتقاد داشته و خود را درمقابل او مسئول میداند. از نگاه او این موجود، منبع قدرت جهان و از هر کسی به ما نزدیکتر است. در ذیل چند مورد از اشارات او را با هم مرور میکنیم.
1 - درکتاب «گزارش به خاک یونان» مینویسد: پس از مدتی چلهنشینی، یک روز صبح پنجره را باز کردم و دیدم دنیایم دگرگون شده است. زمزمهکنان گفتم: خدایا، خداوندا، این چه معجزهای است و به گریه افتادم. آنگاه بود که فهمیدم نجات فرارسیده است و اکنون انتظار میکشم که خدا مرا ببخشد. من فهمیدم که دنیا، صومعه ماست و راهب واقعی کسی است که همراه خدا در خدمت خلق خدا باشد.
2– در همان کتاب مینویسد: کشمکش بین تن و جان، عصیان و مقاومت، سازش و تسلیم و دست آخر، یکی شدن با خدا که هدف متعالی این کشمکش است، عروجی است که نهایتا به انسان دست میدهد و پس از مدتی یقین پیدا میکند و دیگر سؤال نمیکند از کجا آمدهام، به کجا میروم و هدف زندگی چیست؟ زیرا همه پاسخها را در انزوا با خدا درک میکند.
3 – باز در همان کتاب مینویسد: از درویشی پرسیدم: چه نامی به خدا دهیم؟ درویش گفت: خدا نامی ندارد و در محدوده اسماء نمیگنجد، اسم زندان است و خدا، آزاد. اصرار کردم، اگر نیاز به نامیدن او باشد، بالاخره چه صدایش کنیم؟ درویش کمی تأمل کرد و عاقبت گفت: هو، او را هو بنام.
4– در کتاب «سرگشته راه حق» مینویسد: اگر میخواهی خدا را پیدا کنی، او را جستوجو نکن، اگر میخواهی او را ببینی، چشمانت را ببند و اگر میخواهی صدایش را بشنوی، گوشهایت را بگیر، زیرا خدا درون توست.
5– در همان کتاب میگوید: راهبی همه عمر را به جستوجوی خدا بود و تنها موقعی که نفسهای آخر را میکشید، دریافت که در تمام احوال، خدا در کنارش بوده است و من نیز برای اولینبار، هنگامی در زندگیام فهمیدم آزادی واقعی چیست، که طوق بندگی خدا را به گردن انداختم.
ب: اعتقاد به بازگشت و رستاخیز
او به بازگشت و رستاخیز اعتقاد داشت، از مرگ نمیترسید و مرگ را شروع زندگی برتر میدانست. وی از نوجوانی درگیر این موضوع بود و در آثارش، مرتب به آن اشاره کرده است، که در اینجا چند مورد آن را ذکر میکنم:
1 – در «گزارش به خاک یونان» مینویسد: تولد و مرگ، اولین رازهایی بودند که روح کودکانهام را به تبوتاب انداختند و فکر و ذهنم را بهخود مشغول کردند و همیشه با آنها محشور بودهام.
2 – در همان کتاب مینویسد: ای مرگ! من از تو نمیترسم، چرا باید از این رند کهنهکار ترسید. او یک قاطر است، سوارش میشویم و او ما را به نزد خدا میبرد. مرگ، تولدی دیگر است.
3 - در «سرگشته راه حق» مینویسد: من از مرگ نمیترسم، زیرا مرگ، پایان نیست، آغاز است. درواقع، زندگی راستین، پس از مرگ آغاز میشود.
4 – در همان کتاب مینویسد: من یک نی هستم که با وزش نسیم خدا، خم میشوم و منتظر هستم که مرگ بیاید و مرا درو کند تا اینکه سرودخوان به نیزار جاویدان خدا بازگردم.
5 - باز در همان کتاب مینویسد: هرگز فراموش نکنید که از نخستین روز ولادت، ملک مرگ در کنار شماست و مدام با خود بگویید: این آخرین روز زندگی من است و خود را آماده رفتن کنید و مراقب رفتارتان باشید.
ج: بیاهمیت بودن دنیا
بیاهمیت بودن دنیا ازجمله مسائلی است که کازانتزاکیس در برهههای مختلف عمر خود بر آن تأکید کرده و در آثار گوناگونش به آن اشاره میکند که در زیر، چند مورد آنرا بیان میکنم:
1 – در «گزارش به خاک یونان» مینویسد: پادشاهی بود که خوردن و خوابیدن و خوشگذرانی کارش بود و در حرمسرایش 365 زن داشت.
روزی به زاهدی برخورد کرد و با دلسوزی به او گفت: چه ایثار بزرگی کردهای که از دنیا چشم پوشیدهای! زاهد جواب داد: ایثار تو بزرگتر است، زیرا من از دنیای فانی چشم پوشیدهام و تو از دنیای باقی!
2 – در همان کتاب مینویسد: زمانی یک قدیس بزرگ، پس از چهل سال زهدورزی، هنوز نتوانسته بود به خدا برسد و احساس میکرد چیزی مانع اوست. در آخر متوجه شد سبویی کوچک دارد که بیش از اندازه آنرا دوست دارد، سبو را شکست و در دم، با خدا یگانه شد و هرکس به سبویی دل خوش کرده است که با شکستن آن، به خدا میرسد.
3 – در همان کتاب همچنین اشاره میکند: گاهی انسان در قفس بزرگی میافتد که هرچه داخل آن راه میرود، به میلههایش نمیرسد. این قفس، دنیا است و این هم یک نوع آزادی است.
4 – او میگوید: روزی پیرمردی را دیدم که روی قلوهسنگها زانو زده بود و گذر آب را تماشا میکرد. به سوی او رفتم و پرسیدم: پیرمرد! چه میکنی؟ او بدون آنکه سر بردارد و چشم از آب برگیرد گفت: گذر عمرم را.
5 – باز در همان کتاب است که مینویسد: هنگامی که بهصورت دختران جوان مینگرم، نقاب ظاهری از چهره آنان برکشیده و عجوزه آینده را در آنها میبینم و همواره پشت دهان خندان ایشان، اسکلت آروارههایشان را تصور میکنم.
آنچه با یکدیگر از برخی آثار این نویسنده اهل معنا مرور کردیم، تنها نمونهای از میان بیش از دهها مورد نکات مشترکی است که در بین گزارههای موجود در آثار کازانتزاکیس و آموزهای دینی و عرفانی ما وجود دارد.
به این ترتیب است که میتوان اینگونه استدلال کرد که همه انسانهایی که در طول تاریخ به ندای درونی خود پاسخ مثبت داده و بر فطرت انسانی – الهی خویش پافشاری کردهاند، حامل پیام مشترکی هستند که همان فحوای سخنان پیامبران الهی است.
بهعنوان حسن ختام، به ذکر خاطرهای که از دو مسلمان در ذهن کازانتزاکیس نقش بسته و در کتاب «چین و ژاپن» خود آنرا نوشته، اشاره میکنم. او مینویسد: در این سفر 14روزه دریایی، تنها 2 مسلمان، شکوه و نظم خود را حفظ کرده بودند و هر صبح و شب، بههنگام طلوع و غروب خورشید، روی سجادههایشان زانو میزدند و نماز میخواندند.
مذهب ایشان به آنها نظمی داده بود که اگر ما همگی روی این کشتی میگندیدیم و متلاشی میشدیم، این 2 مسلمان مؤمن میایستادند و در مقابل گندیدن مقاومت میکردند.
*رایزن فرهنگی سابق ایران در یونان