شهید «شاهرخ ضرغام» را اغلب اهالی منطقه ۱۴ خوب می‌شناسند و داستان دلاوری‌ها و جسارتش را در میدان‌های نبرد شنیده‌اند...

جنگ

همشهری آنلاین_ مژگان مهرابی: شهید «شاهرخ ضرغام» را اغلب اهالی منطقه ۱۴ خوب می‌شناسند و داستان دلاوریها و جسارتش را در میدان‌های نبرد شنیده‌اند. غیور مردی که شجاتش در جبهه‌های جنوب زبانزد عام و خاص و شجاعت و هیبتش ترس را به دل عراقی‌ها انداخته بود. ضرغام از جمله کسانی بود که دعای خیر مادرش او را عاقبت به خیر کرد. کسی که کارش نگهبانی در یک مرکز غیراسلامی بود. با این حال، شاهرخ به تلنگر عارفی از خواب غفلت بیدار شد و یک‌شبه ره صد ساله را پیمود. عاقبت هم در راه دفاع از دین و میهن شهید شد. قصه زندگی‌اش شنیدنی است و هر انسان خفته‌ای را هوشیار می‌کند. به بهانه سوم خرداد، سراغ «علیرضا ضرغام» برادر شهید و سردار «قاسم صادقی» رفته و با آنها گفت‌وگو کردیم.  

  • تنهایی و اخراج از مدرسه

بارها وقتی از خیابان نبرد جنوبی گذر می‌کردم تصویر شهید شاهرخ ضرغام را دیده بودم، مردی با هیبت و درشت جثه با اسلحه‌ای بر دوش و کلاه سبزی به سر که لبخند کمرنگی روی لب‌هایش نقش بسته است.  
شاهرخ در سال ۱۳۲۸ متولد می‌شود. پدرش کارگر ساختمانی بود و خیلی زود او را در سن نوجوانی تنها گذاشت. با رفتن پدر، شاهرخ روز به روز گوشه گیرتر شد و دیگر جنب‌وجوش گذشته را نداشت. او دانش‌آموز نمونه‌ای بود اما به دلیل رفتار نادرست معلم درس و مدرسه را کنار گذاشت و کارش به خلاف کشید. برادرش علیرضا می‌گوید: «شاهرخ ۱۲ ساله بود که معلمش امتحان می‌گیرد.

او متوجه می‌شود به دانش‌آموزان نورچشمی و آقازاده ارفاق کرده است. اعتراض می‌کند و معلم در جواب کشیده‌ای در گوش او می‌زند. بعد هم او را به بهانه توهین به معلم اخراج کردند. » این رفتار معلم تأثیر منفی در رفتار او گذاشت به گونه‌ای که شاهرخ زرنگ و کوشا وقتش را به بطالت سر چهارراه‌ها می‌گذراند. نبود پدرش از یک طرف و اخراج از مدرسه او را دچار سرخوردگی کرد. علیرضا تعریف می‌کند: «شاهرخ کم‌کم با دوستان ناباب آشنا شده و هیکل تنومندش باعث شد خیلی زود اراذل محله دوروبرش را بگیرند. پاتوقش سر چهارراه‌ها شده بود. هرچه مادرم می‌گفت که این کارها عاقبت ندارد او توجهی نمی‌کرد. » 

  • نایب قهرمان کشتی ایران 

در دوره‌ای‌هیچ‌کس از دست شاهرخ راضی نبود، مادر از دست او به ستوه آمده بود و دیگر نمی‌دانست با او چه رفتاری را باید در پیش بگیرد. یکی از اقوام پیشنهاد داد برای اینکه شاهرخ سربه راه شود، او را به کلاس کشتی بفرستند. برادرش می‌گوید: «شاهرخ خیلی زود توانست خود را در این حرفه نشان دهد و موفقیت‌های زیادی را از آن خود کند. تا اینکه در سال ۵۵ موفق به کسب مدال طلای جوانان نایب قهرمانی استان تهران شد. حتی برای مسابقات مونیخ هم انتخاب شد اما کمیته فنی کشتی در حقش کم‌لطفی کرد و ورزشکار دیگری را به جای او عازم آلمان کردند. » با این کار، شاهرخ کشتی را بوسید و کنار گذاشت.

او که برای خودش اسم و رسمی پیدا کرده بود، از سوی یکی از مراکز تفریحی شهر برای نگهبانی انتخاب شد. برادرش می‌گوید: فردی به نام ناصر در خیابان شکوفه یک مرکز تفریحی داشت که فعالیت‌های آن مغایر با شئونات جامعه اسلامی بود. برای اینکه افراد مست دعوا راه نیندازند، شاهرخ را به‌عنوان نگهبان انتخاب کرد. البته شاهرخ برخلاف چهره خشن و هیکل تنومندش، خیلی مهربان بود. »

  • تلنگر حاج آقا مجتبی تهرانی

گاهی اوقات یک تلنگر زندگی آدم‌ها را از این‌رو به آن رو می‌کند. مثل تلنگر حاج آقا مجتبی تهرانی که شاهرخ را از خواب بیدار و سربه راه کرد. برادر شاهرخ تعریف می‌کند: «در زمان حکومت پهلوی برگزاری هیئت مذهبی در ماه محرم با محدودیت مواجه بود. یکی از اهالی به حاج آقا مجتبی تهرانی گفته بود شاهرخ می‌تواند این کار را بکند و اجاره برگزاری مراسم را بگیرد. شاهرخ را خبر کردند که نزد حاج آقا مجتبی تهرانی برود. رفتن همانا و شیفته این مرد خدا شدن همانا. حاج آقا از او خواسته بود از کلانتری مجوز بگیرد و شاهرخ گرفته بود. همین پای او را به جلسات حاج آقا مجتبی باز کرد. » شاهرخ بعد از این جلسات متحول شد و به پابوسی امام رضا(ع) رفت. در آنجا توبه کرد که فرد دیگری شود. برای همین وقتی از مشهد برگشت دیگر به محل کار قبلی خود نرفت.  

  • شرکت در تظاهرات دوران انقلاب

در بحبوحه انقلاب شاهرخ به دسته تظاهرات‌کننده پیوست و همراه با دوستانش به میان مردم رفت تا در انقلاب اسلامی شرکت کنند. هر جا به کمک او نیاز بود حاضر می‌شد و از همه توان خود برای نابودی حکومت پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی استفاده می‌کرد تا هرچه زودتر حکومت پهلوی سرنگون و انقلاب اسلامی پیروز شود.

برادرش می‌گوید: «او گاهی تا صبح در کنار مردم بود و به آنها کمک می‌کرد. ماشین پیکانی را هم که داشت فروخت و در این راه خرج کرد. روز ۱۲ بهمن هم به همراه چند کشتی‌گیر تنومند از سوی رئیس فدراسیون کشتی انتخاب و در فرودگاه مستقر شدند. امام(ره) که از پله‌های هواپیما پایین آمد، شاهرخ هم همراه جمعیتی که در آنجا بود با خوشحالی به استقبال امام(ره) رفت و همواره به این لحظه تاریخی افتخار می‌کرد. »

پس از پیروزی انقلاب، به درخواست آیت‌الله ‌جلالی خمینی در کمیته مشغول فعالیت شد. علیرضا می‌گوید: «شاهرخ در کردستان با شهید چمران آشنا شد. » با شروع جنگ تحمیلی، اوبا ۷۰ تن از دوستانش راهی اهواز شد. بعد از آنجا به سوسنگرد و سپس به دشت ذوالفقاریه‌ آبادان رفت. علیرضا می‌گوید: «‌من هم با او بودم. شاهرخ به مدت ۳ ماه در جبهه حضور داشت. » 

  • شهادت در دشت ذوالفقاریه

آذر ماه سال ۵۹ بود، عراقی‌ها دشت ذوالفقاریه را محاصره کرده بودند. رئیس‌جمهور وقت نیروی کمکی نمی‌فرستاد و توپخانه لشکر ۷۰ هم کار نمی‌کرد. شاهرخ برای اینکه جلو دشمن را بگیرد در سنگر ماند و از همانجا به سوی دشمن آر. پی. جی شلیک می‌کرد. حدود ساعت ۱۰ صبح بود که روی خاکریز ایستاد تا آر. پی. جی شلیک کند، که ناگهان تیر به سینه‌اش اصابت کرد و شاهرخ روی زمین افتاد. حاج قاسم صادقی از همرزمان شهید می‌گوید: «پیکر شهید ضرغام در دشت ذوالفقاریه باقی ماند. بعد از شکست حصر آبادان گروه تفحص برای یافتن پیکرش خیلی تلاش کرد اما متأسفانه نتوانست او را بیابد. » حاج قاسم برای گرامیداشت دلاوری‌های شاهرخ ضرغامی سنگری نمادین در ذوالفقاریه ساخته است.  

کد خبر 512805

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha