آیدین آغداشلو گویی رندی است تیزبین، لایهلایه، محتاط، خودآگاه، مطلع و بازیگر؛ ابراهیم گلستانی است که درباره خیلی چیزها حرف و فکر دارد اما راز بقا را خوب میداند و فکرهایش را همینطور تیز و لخت توی کوچه نمیفرستد (در مصاحبهای گفته تکیهکلام مورد علاقهاش «بیسواد» است اما جرأت گفتنش را ندارد؛ کاری که گلستان – البته در انگلستان – به سادگی میکند).
بودن را – با همه سختیهایی که میگوید – دوست دارد. حرف زدن را – مستقل از اینکه با چه کسی – تبدیل میکند به یک جور اجرا؛ اجرایی که دیالوگهایش را با وسواس تمام و در لحظه، خلق میکند و از آن لذت میبرد.
این است که وقتی دقیقه به دقیقه تلفن جواب میدهد، تویی که روبهرویش نشستهای، هیچ راهی به فهمیدن جنس و سن و نسبت و اهمیت آدم آن طرف خط نداری؛ همه را تحویل میگیرد، همه را – با اقتداری پدرخواندهوار – مینوازد و قبل از آنکه گوشی را بگذارد، قربانصدقه همه میرود و مگر خون ما رنگینتر است که در جوابمان کمی از لایههایش را کنار بزند؟ آیدین آغداشلو (متولد 1319، رشت) فرزند محمد حاجیاف و ناهید نخجوان است. در 11سالگی پدرش را که از آذربایجان شوروی به ایران پناه آورده بود، از دست داد. در 14 سالگی حرفه نقاشی را رسما با فروش کپی یکی از کارهای واسکوئز شروع کرد. در 19 سالگی وارد دانشکده هنرهای زیبای تهران شد و 8 سال بعد رهایش کرد.
در 32 سالگی ازدواج کرد. قبل و بعد و میانه این چیزها، نقاشی کشید، گرافیک کار کرد، درس داد، برنامه تلویزیونی ساخت، در راهاندازی موزه هنرهای معاصر و موزه رضا عباسی سهیم شد، نوشت، نوشتههایش را کتاب کرد و البته در ایران ماند. حالا در 68سالگی، آیدین آغداشلو، شوهر فیروزه اطهاری است، پدر تارا و تکین، مدرس دانشگاه و صاحب نقاشیهایی که در حراج کریستی 150هزار دلار فروش میرود و نوشتههایی که به گمان بعضیها از نقاشیهایش بهترند.
***
- شما هریپاتر خواندهاید؟
بله.
- ظاهرا خوشتان هم میآید؟
- کمی عجیب است؛ مخصوصا وقتی آدم نقاشیهایتان را میبیند. نقاشیهایتان پر از خدشه، زخم، مچالگی و سوختگی است. در همه آنها یکجور حسرت هست؛ حسرت زوال.
- آدم احساس میکند چنین کسی...
- نه اینکه نباید؛ بیربط به نظر میرسد. آدمی که اینقدر دل بسته گذشته است...
اشارهتان درباره نقاشیهای من درست است، منتها این حسرت یا اندوه لزوما ربطی به گذشته ندارد. این یکجور متافور (استعاره) است. گذشته، حال را بیان میکند. زوال همیشه هست. صحبت نوستالژی نیست؛ چرخه حیات است که میچرخد؛ ولادت و زوال. آدمها میمیرند. خیلی غمانگیز است، نیست؟ یکی از غصههای من وقتی مادرم فوت کرد این بود که « دیگر کسی نیست از او بپرسم وقتی 6سالم بود، چهکار میکردم».
- نقاشی مینیاتوری که مچاله شده یا عاشق و معشوقی که صورتشان خطخطی شده؛ اینها یعنی چی؟ چی دارد از بین میرود یا از بین رفته؟
- شما اصرار دارید به جای جزئیات، درباره یک قانون کلی و یک زوال عمومی حرف بزنید؟
- پس برگردیم به همان هریپاتر. در شناسنامه نسل سوم، هریپاتر یک مؤلفه است؛ یعنی نسل سوم، نسلی است که هریپاتر میخواند، در مقایسه با نسلی که «جنگ و صلح» میخواند... .
همیشه آدم دارد درباره «حال» خودش حرف میزند؛ درباره بیمهایش، اضطرابها و شادیهایش. اگر اورول «1984» را مینویسد، دارد درباره زمان حاضر صحبت میکند، درباره کمونیسم صحبت میکند. هریپاتر هم همینطور است. زوالی که صحبتش را کردیم، در این کتاب هست. هریپاتر اصلا به قصد مقابله با زوال دارد عمل میکند و فقط طراوت و پاکی ایمان جوانهاست که میتواند این نابودی را متوقف کند. تمام این داستانهای آیندهنگر دارند درباره همین الان حرف میزنند.
«سولاریس» درباره همین الان است؛ درباره جهانی است که میتواند حماقت ادارهاش بکند، شر ادارهاش بکند و میتواند پاکی آنقدر به گوشه و انزوا رانده شود که اصلا تردید کند که بر حق است یا نه! هریپاتر از اینجاست که جدی میشود. تا میگوییم «هریپاتر» نباید پوزخند زد.
- هریپاتر در تقسیمبندی شما، یک اثر جدی محسوب میشود؟
- فکر میکنید جوانها هم به این دلیل آن را میخوانند؟
- شما سالهاست در دانشگاه تدریس میکنید. با شاگردهایتان راحت هستید؟
من جوانها را دوست دارم و اگر تدریس نمیکردم شاید اصلا این شناخت و این مهر را تجربه نمیکردم. تدریس کار بسیار پیچیده و بیعاقبت و کممزدی است، اما در جای دیگری حاصلش را میدهد. این شناخت کمک میکند موضع خودت را نسبت به مسئله «جوانی» تعریف کنی؛ چون آدم وقتی سالخورده میشود، بالاخره کمی مسئله پیدا میکند با جوانها و جوانی؛ به غلط فکر میکند جوانها نادانند. این واقعیت ندارد. این فکر که «26سالگی من کجا، 26 سالگی اینها کجا؟» واقعیت ندارد.
- چطور واقعیت ندارد؟
- باز هم خیلی کلی و بیزمان دارید صحبت میکنید.
خب، به زمان متصلش کنید. راجع به چه زمانی میخواهید صحبت کنید؟ راجع به کی؟
- راجع به بیست و چند سالهها. هریپاتر را به همین دلیل مثال زدیم. آنهایی که علاقه به هریپاتر را یکی از مؤلفههای نسل جدید میدانند، آن را نشانهای از سطحی بودن این نسل میدانند.
هریپاتر سطحی نیست. سعی کردم توضیح بدهم که چرا سطحی نیست.
- بله، توضیح خوبی بود ولی این نگاه بهطور کلی نسبت به بیست و چند سالهها وجود دارد؛ اینکه سطحیاند.
- «آرمان»؟ یعنی فکر میکنند «میشود دنیا را تغییر داد» یا «باید دنیا را تغییر داد»؟
بله، خیلی زیاد.
- به اندازه جوانی شما؟
- این را در بقیه جوانهایی که باهاشان سروکار دارید هم میبینید؟ چون دختر و پسر شما میتوانند نمونههای خاص به حساب بیایند.
نه، من بین شاگردهای پسرم در دانشگاهها موجودات فوقالعادهای میبینم. بهخاطر اینکه جوانند، فوقالعاده هستند ولی «جوانهای فوقالعاده» هم درمیانشان بسیار است.
- فقط شاگردهای پسر؟ دخترها نه؟
- بابت چی؟
- بهنظر میرسد حق دارد.
- صریحتر؟
- با این حساب، اصلا تفاوتی میبینید بین جوانی خودتان و جوانهای الان؟
بهنظر من این «اختلاف نسلها» که میگویند، در واقع معنیاش این است که پیرها جایی برای مطالبات جوانها قائل نمیشوند و جوانها بهناچار در مطالباتشان تندی میکنند.
یک چیزی تعریف کنم برایتان؛ بیشتر نقاشیهای من در تورنتو، نزد خانوادهام است. یکبار که آنجا بودم، صحبت این بود که هم پسرم و هم دخترم مستقل شوند و هر کدام آپارتمانی بگیرند نزدیک دانشگاهشان. بعد از مادرشان پرسیدند: «از این تابلوهای بابا کدامش و چندتایش مال ماست؟». فیروزه – همسرم- جا خورد که «یعنی چه کدامش مال من است؟».
من دستش را گرفتم بردم آنطرفتر و گفتم: «ببین، اینها دیگر به سن مطالبه رسیدهاند. باید با واستههایشان همراهی کرد».
وقتی «مطالبه» میکنند یعنی به حقوقی که دارند، فکر میکنند. این خوب است و دلیلی هم ندارد که مطالبههایشان شبیه همانی باشد که من در جوانی فکر میکردم. اصلا قرار نیست پسر من حتما و دقیقا همانطور باشد که من بودهام. این نگاه درست نیست که فکر کنیم هرچه در گذشته بوده بهتر از الان بوده. من این را در جایی صریحا نوشتهام که ما اغلب به گذشته پناه میبریم و میگوییم چهقدر همهچیز خوب بود!
چقدر خانهها قشنگ بودند! چقدر آدمها مهربان بودند! همهاش مزخرف است، دروغ است،وقتی داریم درباره گذشته بهبه و چهچه میکنیم، داریم درباره شهری حرف میزنیم که آب لولهکشی نداشت؛ دورهای که خیلی از همشاگردیهای من در مدرسه یا کچل بودند یا تراخم داشتند. هر چیزی الزاما در گذشته بهتر نبود. دائما داریم میگوییم گذشته بهتر بود، بهخاطر اینکه ما در گذشته بودیم و گذشته به یمن اینکه ما در آن بودیم بهتر بود. در واقع داریم از خودمان تجلیل میکنیم، در حالی که بچههای ما متعلق به دوره دیگری هستند و حقشان را مطالبه خواهند کرد.
- پس به این قضیه ازلی ابدی «پدران و پسران» قائل هستید.
- خودتان وقتی جوان بودید، طلب تصرف جهان را داشتید؟
- دلیل اینکه آدم در پیری کند میشود این است که جایگاهش را پیدا میکند؟
- «پیر فرزانه» چطوری است؟
- «رمز موفقیت»تان چی بود؟ همهاش خودآگاه بوده؟
باید در این لحظه در کنار او میبودم و آراماش میکردم. این، دوستی است و خیلی کار میبرد. با وجود این، بچهها خیلی وقتها گله میکنند که «آن لحظهای که تو را میخواستیم کجا بودی؟ در آن لحظه نبودی». لحظههای خاصی هست که تو باید آنجا باشی، کنارشان باشی. با پول نمیشود این را خرید، با تحکم نمیشود. سخت است ولی شدنی است.
- درباره همهچیز، خیلی خوشبینانه حرف میزنید.
- پس چرا طوری صحبت میکنید که انگار راضی هستید و همه چیز روبهراه است؟
- همچنان معتقد است شما محافظهکارید؟
- حس شما وقتی به پشت سرتان نگاه میکنید چیست؟ میارزید؟