گرچه فلسفهورزی در حوزه اخلاق همواره سرلوحه اندیشه فیلسوفان نظامساز قرار داشته و به عبارتی هر فیلسوف بزرگی سری به فلسفه اخلاق هم زده است و یا برخی از آنها اختصاصاً بهعنوان فیلسوف اخلاق شناخته شدهاند؛ اما با اینحال، بحثهایی که امروز تحتعنوان فلسفه اخلاق در حوزه فلسفه تحلیلی رواج دارد، خارج از بحثهای کلان فیلسوفان گذشته درباره اخلاق، به توجیه گزارهها و ارزشهای اخلاقی و ملاک صدق و کذب و مصداق آنها میپردازد.
از آنجا که فلسفههای مضاف، مورد توجه اندیشمندان و فیلسوفان روز دنیاست، صفحه اندیشه همشهری میکوشد تا به مهمترین جریانات رایج در این زمینه بپردازد. این بود که پیش تر مطالبی با عنوانهای مشابه در همین صفحه بهچاپ رسیده بود و اینک مقالهای درباره فلسفه اخلاق از نظر خوانندگان گرامی میگذرد.
اخلاق در زبان پارسی در مقابل دو اصطلاح Ethics وMorality به کار میرود.به همین جهت این مفهوم هم به معنای هنجارها و ارزش های اخلاقی است، هم به معنای علمی که در مورد این هنجارها سخن میگوید و هم به معنای فلسفهای که علم اخلاق را موضوع پژوهش خود قرار میدهد. این در حالی است که در زبان انگلیسی Ethics بیشتر بهعنوان معرفت اخلاقی ( یعنی علم اخلاق و فلسفه علم اخلاق) به کار میرود و Morality بیشتر بهعنوان هنجارها و ارزش های اخلاقی.
بنابراین در هنگام هرگونه نسبت سنجی میان اخلاق با حوزههای دیگر و از جمله حوزه تکنولوژی باید به این معانی مختلف اخلاق عطف توجه نشان داد؛ یعنی اولاً در نظر داشته باشیم که منظورمان از اخلاق، هنجارهای اخلاقی است و یا معارفی که در مورد این هنجارها سخن میگویند.
هنگامی که به معارف اخلاقی عطف توجه نشان میدهیم، باید مدنظر داشته باشیم که این معرفت علم اخلاق است یعنی علمی که از عمل درست و نادرست و خوب و بد پرسش میکند یا فلسفهای مدنظرما است که در مورد علم اخلاق و فراز و فرودهای آن سخن میگوید. جدا کردن این سه سطح تحلیل کار ما را برای بررسی نسبت آن با تکنولوژی راحتتر خواهد کرد.
شاخههای فلسفه اخلاق
فلسفه اخلاق یا اخلاق شناسی فلسفی معمولاً به سه حوزه و شاخه تقسیم میشود. فرا اخلاق، اخلاق هنجاری و اخلاق توصیفی. گاهی هم اخلاق کاربردی را بهعنوان شق چهارم این تقسیم وارد میکنند.
در فرا اخلاق ما با تحلیل مفهومی اصطلاحات و مفاهیم اخلاقی سروکار داریم. همچنین در فرااخلاق ما در پی آنیم که ببینیم گزارههای اخلاقی چگونه موجه و توجیه میشوند. اینکه میگوییم فلان کار خوب است چگونه قابل توجیه است. آیا خوبی در جهان وجود دارد و یا خوبی مفهومی عینی است یا ذهنی؟ اینها پارهای از پرسش هایی هستند که در فرااخلاق به بحث گذاشته میشوند. در اخلاق هنجاری اما ما تعیین مصداق میکنیم و میخواهیم بدانیم چه کاری خوب یا درست و چه کاری بد یا نادرست است. در اینجا است که
مکتب های مختلف اخلاقی که ما میشناسیم چون: فایده گرایی، تکلیف گرایی و خودگرایی سر بر میآورند. در اخلاق توصیفی ما میخواهیم بدانیم که انسانها علی الاصول در زندگی خود چگونه با اخلاق کنار میآیند.
سرشت اخلاقی انسان در مجموع چه سرشتی است. خوب است یا بد؟ و... در اخلاق کاربردی هم با کاربرد اخلاق و تأملات اخلاقی در عرصههای مختلف از سیاست و حرفههای مختلف گرفته تا حقوق و پزشکی سروکار داریم.
مضامین فلسفه اخلاق
گفتیم فلسفههای مرتبه دوم نگاهی فراتر به علوم و معارف دیگر دارند؛ یعنی سعی میکنند معارف و دانش های دیگر بشری را بازسنجی و بازکاوی کنند.
در این میان فلسفه اخلاق هم خواهان بررسی و جستار در علم اخلاق است. میدانیم که ما علمی داریم به نام علم اخلاق که قصد دارد مشخص کند سعادت چیست؟ خوشبختی انسان به چه طریقی حاصل میشود؟ عدالت چگونه در جهان انسانی گسترده میشود؟ نیکی چیست و راه بسط و ترویج آن چگونه است؟ پاسخ به این سؤالات علم اخلاق را بهوجود میآورد. اما فلسفه اخلاق بهعنوان یک معرفت مرتبه دوم میخواهد مشخص کند که درجه اعتبار این علم از چه قرار است؟ فی المثل اگر در علم اخلاق سخن از خوشبختی میرود چه دیدگاههایی در این زمینه وجود دارند.
فرق میان فیلسوف اخلاق و معلم اخلاق از همین جا روشن میشود. معلم اخلاق به مردم میگوید چه بکنند و چه انجام ندهند اما فیلسوف اخلاق خواهان کمک به رفع بلاتکلیفیهای اخلاقی است؛ فلسفه اخلاق میخواهد بداند کدامیک از مفاهیم اخلاقی سودمندترند؟ به همین جهت است که بر مفاهیم گوناگونی دست میگذارد. گاهی از تکلیف بهعنوان مهمترین مفهوم اخلاقی یاد میکند و گاهی مهربانی و عدالت را مبنا فرض میگیرد، اما به هر حال فلسفه اخلاق سعی دارد به پریشانگوییها و ابهامهایی که در علم اخلاق وجود دارند، پاسخهایی در خور و مناسب عطا کند.
مشخص است که هر دیدگاهی در فلسفه اخلاق محتاج مبنایی منطقی و معرفتی است. بسیاری از مناقشاتی که در علم اخلاق وجود دارند، ناشی از آن است که در سطوح گوناگون معرفتی مورد بررسی قرار میگیرند و برداشتهای مکاتب گوناگون از مفهوم استدلال و منطق و معرفت متفاوت هستند. به همین خاطر فیلسوف اخلاق بیش از پیش به استدلال اهمیت میدهد و میخواهد بداند کدام استدلال خوب است و کدام بد. درواقع فهم
هر مفهوم مساوی است با فهم خاصیتهای منطقی آن و اینکه تحلیل مفاهیم و تحلیل منطقی استدلالهای اخلاقی چه کمکی میتواند به حل مشکلات عملی بکند.
جواب این سؤال برمیگردد به این نکته که بدانیم استدلالهای خوب و بد کدام است و تا نفهمیم که پرسش هایی که مطرح میشوند، چه معنایی دربردارند، نمیتوانیم استدلالهای خوب و بد را تمییز بدهیم، اما ابزارهای حرفه فیلسوف اخلاق عبارتند از تحلیل مفاهیم اخلاقی و تحلیل منطقی.
جدیداً علاوه بر مفاهیم کلاسیک علم اخلاق مانند نیکی، خوبی، خوشبختی، عدالت و آزادی موضوعات جدیدی نیز به کاوشهای فیلسوف اخلاق اضافه شدهاند مباحثی مثل محیط زیست، اقتصاد و سیاست های مربوط به جمعیت. مباحث سیاسی نیز مورد توجه
فلسفه اخلاق قرار گرفتهاند. بسیاری از موضوعاتی که در سیاست مطرح اند، مباحثی هستند که ریشه و صبغه اخلاقی دارند و فیلسوف اخلاق هم به آنها میپردازد.
تمایز و نسبت میان هست و باید هم از جمله دغدغههای فیلسوف اخلاق است. میدانیم که هیوم بر این نکته دست میگذاشت که از هیچ هست منطقی نمیتوان بایدی را نتیجه گرفت؛ بهطور مثال اگر فرض کنیم که در جهان فقر وجود دارد بهعنوان یک هست، نمیتوان نتیجه گرفت که باید به فقر دامن زد.
امروز از مهمترین موضوعات مورد توجه فیلسوفان اخلاق این نکته است و در باب نظر هیوم، نظرات موافق و مخالف فراوانی وجود دارد. جدای از نظرات موافق که کم نیستند، در موضع مخالف میتوان به دیدگاه جان سرل اشاره کرد که در مقاله معروفی به دیدگاه هیوم و اخلاف او تاخته است.
همچنین السدیر مک اینتایر این شکاف را تاریخی میبیند و محصول دنیای جدید ارزیابی میکند. بهنظر وی چنین گسستی فی المثل در دنیای یونان باستان وجود نداشت.