همشهری آنلاین_حسن حسنزاده: انگار تافتهای است جدابافته در این شهر شلوغ. پیرمرد عاشقی که عدد سنش از ۷۲ گذشته اما شور و نشاطش از مردی در آغاز جوانی پیشی میگیرد. سادگی نه از شمایل روستایی بلکه از قلب مهربانش میبارد؛ قلبی که در هفتمین دهه زندگیاش مثل یک کودک خردسال برای مادرش میتپد و هنوز به عشق مادر داستان مینویسد و هزار جور پند و اندرز روی دستسازههای عجیب و غریبش حک میکند.
«حسن جعفرینژاد» خودش را «مش حسن» بچه دهات معرفی میکند؛ همینقدر ساده و بیآلایش است. مثل لقبی که برای خودش انتخاب کرده و از همه میخواهد او را به این اسم صدا بزنند. مش حسن صاحب یک گالری سیار پر رمز و راز است. مینیبوسی پر از عجایب و یک موزه خانگی که گشتوگذار در آن عمری به درازای هزار سال میخواهد. سری به مینیموزه مش حسن زدیم و از این مینیبوس شگفتانگیز، موزه خانگی مش حسن و کتابهای دستنویساش گزارشی تهیه کردیم.
راه پله خانه مش حسن فقط یک راهپله معمولی نیست که کارش هدایت اهل خانه و مهمانها به داخل خانه باشد. تابلوهای نقاشی، کتابهای دستنویس، ماکت کامیونها و صدها اثر هنری دستساز دیگر هیچ نقطه سفیدی روی دیوار باقی نگذاشتهاند. انگار راهپله این خانه ۲ طبقه را به طولانیترین راهپله و محلی برای توقف تبدیل کردهاند. تابلوهای نقاشی، کتابها و کامیونهای راهرو اما پیشدرآمدی برای رسیدن به طبقه دوم خانهاند؛ جایی که به مخزن ذوق و قریحه بیپایان این مجموعهدار ۷۲ ساله میماند و حاصل نیم قرن تلاش او برای ساخت و جمعآوری هزاران قطعه دستساز و کتابهای دستنویس را در خود جا داده است.
مش حسن نمیداند که مجموعهداری را دقیقاً از چه زمانی شروع کرده و اصلاً با خریدن یا ساختن کدام اثر هنری سراغ این کار رفته است. اما یک نگاه سرسری به اشیای دستساز، تابلوها و جلد کتابهای دستنویسش کافی است تا سرمنشأ این عشق بیپایان خودنمایی کند. واژه «مادر» روی بیشتر آثار مجموعه مش حسن حک شده است؛ از جلد کتابها تا نقاشی روی دیگها، مجمعهای فلزی، گلگیر کامیونها و... مش حسن از آرزوی مادرش میگوید؛ همان آرزویی که او را کتابخوان و دست به قلم کرد تا امروز بچه روستای دولتآباد دامغان، صاحب این مجموعه جالب از کتابهای دستنویس خودش و آن گالری سیار عجیب و غریب باشد.
میگوید: «مادرم آرزو داشت پسرش، حسن درس بخواند و سری در سرها در بیاورد. گاهی با گریه التماس میکرد که حسن تو را به خدا از بازیگوشی دستبردار و بنشین پای درس و مشقت. اما من بچه درسخوانی نبودم و فقط ۶ کلاس درس خواندم. کمی که بزرگتر شدم از روی مادرم خجالت میکشیدم؛ اینکه چطور حرفش را زمین انداختم و درس نخواندم. دیگر مشغول کار شده بودم و فرصتی برای مدرسه رفتن نداشتم اما همان روزها همه عشق و انگیزهام شد تحقق آرزوی مادر. باید جبران میکردم. یک روز از برادر بزرگ ترم خواستم از بازار دفتری برای من بخرد تا قصهای بنویسم.» مش حسن نخستین کتاب دستنویس مجموعهاش را به دست میگیرد و حالا که چشمهایش پر از اشک شده است میخواند: «اول دفتر به نام ایزد دانا و به نام خالق مادر. مادرم، به یاد اشکهایی که برای درس نخواندم ریختی و به یاد غصههایی که برای درس نخواندم خوردی... این نخستین دلنوشته یا کتاب دستنویس من است که برای مادرم نوشتم. از همینجا بود که نوشتن قصهها و خاطرات پندآموز را شروع کردم.»
- ۱۰۰متر کتاب نوشتم!
کتابهای دستنویس با جلد ساده و البته خط خوش مش حسن در تمام قفسهها دیده میشود. کتاب که نه، بیشتر به دلنوشتههایی میماند که به سادهترین شکل ممکن صحافی شده و با نقاشیهای ساده ولی با یک دنیا حرف تزیین شدهاست. حالا بیش از نیم قرن از نوشتن نخستین کتاب دستنویس مش حسن میگذرد و شمار قصههای دستنویس او به ۵۰۰ کتاب رسیده است. کتابهایی که البته هرگز به قصد انتشار نوشته نشدهاند.
مش حسن یکی از کتابها را از قفسه بیرون میآورد و میگوید: «هر کدام از کتابها یک قصه را روایت میکنند. قصههای واقعی که حاصل تجربیات من از معاشرت با اطرافیان، سرگذشت آدمهای واقعی و خاطرات دورههای مختلف زندگی من است. هنوز هم هر شب چند دقیقهای دست به قلم میشود و گاهی درسها و نکات پندآموز از بزرگان تاریخ و مذهب را مینویسم.» کتابهای دستنویس شامل زیباترین روح، پلیدترین روح، مشق شب مش حسن، افکار جاویدان، مهر مادری در الاغ و صدها کتاب و دفتر دستنویس دیگر که در چهارگوشه مجموعه مش حسن دیده میشود. این میان کتابهای متری مش حسن جلب توجه میکند. ۲ کتاب ۵۰ متری عجیب که خواندنش نیاز به ورق زدن ندارد.
مش حسن میگوید: «ایده این ۲ کتاب را از قرقرههای کوچک خیاطی گرفتم. ۲ توپ پارچه ۵۰ متری خریدم و پارچهها را روی ۲ قرقره بزرگ نصب کردم. در یکی از این ۲ کتاب، احادیث و سخنان بزرگان را نوشتهام که با چرخاندن قرقره قابل خواندن است.»
- موزهگردی در مینیبوس مش حسن
مش حسن یک موزه سیار هم دارد؛ موزهای عجیب و متفاوت که برای تماشای آثار هنری آن باید چند دقیقهای مسافر مینیبوس مش حسن شد. مینیبوس آبیرنگ مش حسن با آن دیگ و دیگچههای عجیب روی سقفش بارها مهمان اهالی محله قیطریه بوده و توجه رهگذران بوستان قیطریه را به خود جلب کرده است. مش حسن اسم این مینیبوس را «مینیموزه آواره» گذاشته و آثار هنریاش را علاوه بر نمایش در بوستان قیطریه برای اهالی محلههای میرداماد، تجریش و... هم به نمایش گذاشته است. مش حسن برای پیدا کردن دیگ و دیگچهها به هر کجا سرک کشیده. مینیبوس را آتش کرده و حتی برای پیدا کردن یک آفتابه مسی تا کرمان هم رفته. روی هرکدام از دیگها پند و اندرزی نوشته و کف مجمعها را هم برادرش، استاد ابوالقاسم جعفرینژاد با نقاشیهای دلنشین و ساده از حال و هوای روستا مزین کرده است.
در مینیبوس مش حسن خبری از صندلی مسافر نیست. دورتا دور مینیبوس با کتابهای دستنویس و قصههای پندآموز او پر شده و بخشی از این گالری سیار را هم به نمایش الاغهای عروسکی اختصاص داده است. در انتهای مینیبوس، جایی که باید بوفه مینیبوس باشد یک تابوت سیاهرنگ جلب توجه میکند؛ تابوتی که مثل دیگر آثار مش حسن روایتگر قصهای پندآموز است.
او چند لحظه کنار تابوت مینشیند و میگوید: «در جوانی چند سال در زندانها و بازداشتگاههای ارتش خدمت کردم. در یکی از زندانها با پزشکی آشنا شدم که زندگی عجیبی داشت. شنیده بودم برای خودش تابوت کوچکی ساخته و بعضی از شبها در همان تابوت میخوابد. کنجکاو شدم بیشتر او را بشناسم. با کمی تحقیق فهمیدم دکتر کنی از آن پزشکهایی است که فقط برای خدا کار میکند. به بیماران نیازمند بسیاری کمک کرده و زندگیاش سراسر خیر و برکت است. او همیشه به یاد مرگ بود و چیزی از دنیا نمیخواست. من هم علاوه بر نوشتن قصه زندگیاش در کتاب زیباترین روح، این تابوت نمادین را ساختم تا هر وقت حواسم به دنیا پرت شد به فکر کمک به خلق خدا باشم.»
- مهر مادری
در میان اجناس و لوازم مجموعه مش حسن، صدها مجسمه و عروسک الاغ دیده میشود. از چرخ و فلک عجیب و غریبی که برای این الاغهای عروسکی ساخته تا مجسمههای گچی و نقاشیهای متعددی از الاغها و البته کتابی که با نام «مهر مادری در الاغ» نوشته است. مش حسن پشت چهره مردانه و پرجذبهاش قلبی رئوف دارد. قلب مهربانی که منشأ نوشتن این کتاب و راهاندازی گالری الاغهای عروسکی در مینیبوس متفاوتش شده است.
او قصه این کتاب را تعریف میکند: «تابستانها مثل همه بچههای روستای دولتآباد دامغان پی کار میرفتم. یکی از همان تابستانهای داغ کویر بود که برای یکی از اهالی روستا که همه به او خانمبزرگ میگفتند کار میکردم. یک روز خانمبزرگ از من خواست الاغی را که تازه کرهاش به دنیا آمده بود به قنات روستا ببرم. باید از قنات برای کشاورزانی که سخت مشغول کار بودند آب میبردم. افسار الاغ را میکشیدم اما حیوان از جایش تکان نمیخورد. بارها این کار را تکرار کردم اما حیوان خیال رفتن و ترک کردن کرهاش را نداشت. در عالم بچگی یک تکه چوب برداشتم و بارها تازیانهاش زدم. الاغ از شدت درد ناله میکرد.
بالاخره موفق به بردن او شدم.» حرفها که به اینجا میرسد اشک در چشمهای مش حسن حلقه میزند و میگوید: «هنوز برای آن رفتار نادرست عذاب وجدان دارم. غروب همان روز خواستم الاغ را به خانه برگردانم. هنوز به محدوده روستا نرسیده بودیم که انگار حیوان از اینکه دوباره قرار است کرهاش را ببیند به وجد آمد. با وجود کار سخت آن روز، ناگهان انرژی چند برابر پیدا کرد و برای دیدن کرهاش تمام طول راه را به سرعت دوید. آن روز آنقدر متأثر شدم که چند سال بعد وقتی دست به قلم بردم، قصه مهر مادری در الاغ را نوشتم. اما وقتی تصاویر دردناک حیوانآزاری را در فضای مجازی دیدم، صدها مجسمه و عروسک از این حیوان ساختم و خریدم. قسمتی از مینیموزه را به نمایش این مجسمهها اختصاص دادم تا همه شهروندان را به خوشرفتاری با حیوانات دعوت کنم.»
- قصه یک آسیاب شیطانی
در گوشه دیگر مجموعه مش حسن، آسیابی عجیب و غریب جلب توجه میکند؛ آسیابی که با بیش از ۳ هزار و ۵۰۰ پیچ و میخ و لوازم دورریختنی فلزی مثل چرخ و زین دوچرخه ساخته شده است. بچه روستای دولتآباد در ساخت این اثر هنری هم از ترکیب خاطرات کودکی در روستای پدری و قوه تخیلش بهرهگرفته و مثل دیگر آثار مجموعهاش، کتاب قصه این اثر را هم نوشته است.
مش حسن از قصه ساخت آن میگوید: «مثل همهآبادیها، گاهی دزد بهآبادی ما هم میزد و حاصل دسترنج کشاورزان را با خود میبرد. روستای ما یک آسیاب آبی داشت که کشاورزان برای آرد کردن گندم از آن استفاده میکردند. اما گاهی دزد به آسیاب میزد و کیسههای پر از گندم را با خود میبرد. این داستان برای من منشأ نوشتن یک قصه تخیلی شد.» مش حسن مکثی میکند و ادامه میدهد: «در قصهای که من نوشتم، شیطان به جای دزد به آسیاب میزد و گندمهای کشاورزان را با خود به خانه میبرد. او یک آسیاب هم داشت که با آن گندم کشاورزان را برای خودش آرد میکرد. من این آسیاب را با لوازم دورریختنی و از ضایعات چند دوچرخه ساختم. با دیگر قسمتهای فلزی دوچرخه هم ۵۰ تیر و کمان فلزی ساختم که آن روزها دست هرکدام از بچههای روستا بود.»
- بنای یادبود مادر برای کتابخوانها
بچه روستای دولتآباد از همان نخستین روزهای راهاندازی گالری کوچک خود نیتی خاص برای آثار هنری و دستنوشتههایش داشت؛ نیتی که پایان قصه گالری مش حسن را با یاد و خاطر مادرش گره میزند. او میگوید: «آرزوی مادرم برای درس خواندن من سرمنشأ نوشتن همه این قصهها و کتابها بود. با یاد او بود که دست به قلم بردم و به تدریج این مجموعه کوچک را جمع کردم. میخواهم در یک نمایشگاه، بیشتر آثار مجموعه را بفروشم و با درآمد آن بنای یادبودی برای همه مادران در روستای دولتآباد بسازم؛ جایی که کتابها و دستنوشتههای پندآموزم را در آن قرار دهم و مکانی شود برای کتابخوانی، دورهمی کتابخوانها و زنده کردن نام مادران درگذشته روستا.»
- یک کامیون پر از پند و اندرز
قفسههای مجموعه پر و پیمان مش حسن در تسخیر کامیونهاست. شمار کامیونها هم آنقدر زیاد است که حسابش از دست مش حسن در رفته. کامیونهای رنگارنگ وریز و درشتی که هرکدام نام یکی از استانهای کشور را یدک میکشند؛ از اتوبار کرمان تا اتوبار سمنان، کرمانشاه، تهران و... مش حسن در طول زندگی پرماجرا و پرقصهاش چند سالی راننده کامیون بوده و این ماکتهای چوبی، فلزی و پلاستیکی هم ثمره همان عشق و علاقه است.
او میگوید: «سال ۱۳۵۱ گواهینامه پایه یک گرفتم و از همان سال هم در کسوت راننده کامیون به دل جاده زدم. سالها بهعنوان راننده کامیون، تریلی، کمپرسی و حتی اتوبوس به شهرهای مختلف سفر کردم و مدتی هم بهعنوان راننده ماشینهای سنگین معدن با کارگران این شغل دشوار آشنا شدم. همین سفرها و معاشرت با افراد مختلف بود که باعث شد با سرگذشت و قصه آدمهای بسیاری آشنا شوم؛ سرگذشتهایی که هرکدام ایدهای برای نوشتن یک کتاب قصه به من داد.»
مش حسن روی هرکدام از کامیونها یک شعار یا پند اخلاقی نوشته است؛ روی آن کامیون چوبی آبیرنگ که نخستین کامیون دستساز مجموعه است یا آنتریلی عجیب ۹۵۰ چرخ که دورتادور اتاق امتداد دارد. میگوید: «این شعارها یا جملات قصار حاصل تجربیات یک عمر است. بعد از خواندن هر کتاب یا شنیدن سرگذشت آدمها، مطلبی یا پندی از آن میگیرم و پشت یکی از کامیونها مینویسم. برای نمایش این باورها نیاز به صدها کامیون داشتم و هنوز هم لوازم ساخت ۵۰۰ کامیون دیگر را در انبار خانه دارم.»
نظر شما