اما وقتی دلیل آوردیم که دیگر ذهن و روان جامعه از حرفهای بعضاً تکراری و یکنواخت درباره موضوعاتی اینچنینی خسته شده، دعوت ما را پذیرفت و با این استدلال که «دین ما، امامان، فیلسوفان و عرفای شیعه غریب، مظلوم و ناشناخته ماندهاند و اصلا تاریخ شیعه، روایت غربت و مظلومیت است.»
آغازگر گفتوگوی حاضر شد. از اینرو گفتوگویی که از پی میآید، از یک سیر منطقی برخوردار است. این سیر که البته دور از علائق و حوزه مطالعات اخیر دکتر حکمت نبوده، از مبانی خاص امام شناسی وی آغاز میشود تا به جایگاه امام علی(ع) در این سیر برسد. دکتر حکمت هم اکنون به طور همزمان در حال کار روی چند پروژه فکری است.
1- متافیزیک ابنسینا، 2- نقش خیال در فلسفه فارابی، 3- حیرت فلسفی حکیم عمرخیام 4 - عقلانیت فلسفی و عقلانیت خیالی در مولوی. نیز از وی تاکنون کتابهای متافیزیک خیال در گلشن راز شبستری، حکمت و هنر نزد ابنعربی، زندگی و اندیشه حکیم ابونصرفارابی، مسئله چیست؟ و... به چاپ رسیده است.
- به نظر میرسد، هر برداشتی از سیره و اندیشه امامان(ع) بر تلقی خاصی از مفهوم «امامت» استوار باشد. از اینرو پیش از پرداختن به برخی از ابعاد وجودی امام علی(ع) و باتوجه به آنکه سلسله امامت با ایشان آغاز میشود، نخست تلقی و برداشت خود را از امامت بفرمایید و اینکه آیا امامت در راستای عقل مطرح میشود یا ورای آن؟
آنگونه که بارها از زبان متفکران دینی و برخی عرفا شنیدهایم، امامت باطن پیامبری است. اینکه امامت باطن پیامبری است، نیاز به توضیح داردو با این توضیح جایگاه امام در تاریخ روشن خواهد شد. در واقع با امامت فصل دیگری در تاریخ گشوده میشود که خصوصیات این دوره(تاریخی) کاملا با ادوار پیشین متفاوت است. در حالیکه در ادوار پیشین که دوره نبوت است، پیامبران با مردم و در میان مردم زندگی میکردند. در حقیقت پیامبر هر عصری به عنوان انسان کامل، مظهر حقیقتی است که در آن دوره وجود دارد. با پیامبر اسلام، دوره دیگری در تاریخ آغاز میشود که من با بهرهگیری از آثار ابن عربی آن را «شب تاریخ» نام میگذارم.
این دورهای است که حقیقت رو به اختفاء میرود و اینکه امامت باطن پیامبری و نبوت است به این معناست که متناسب با آن روند، رو به اختفاء و استتار حقیقت، و به بیان بهتر؛ احتجاب حقیقت است.
بنابراین، اینکه روزگار امامت از حضرت امیر(ع) آغاز میشود، به این معناست که آرام آرام حقیقت مثل یک خورشید پشت ابرها پنهان میشود و راه رؤیت این حقیقت پنهان، تمسک به امام است.
- اما امام که مظهر حقیقت غایب است، چگونه با انسان و متن زندگی وی ارتباط پیدا میکند و نسبت امام با عقلانیت چیست؟ آیا با وجود امام بینیاز از تعقل هستیم؟
پرسش مهمی است. اولا همین که امام باطن نبوت است، وجود وی نماد اختفاء و احتجاب حقیقت است. این نماد احتجاب حقیقت در واقع نوعی هشدار به انسان است که مراقب باشد روزگاری آغاز میشود که به سادگی نمیتوان حقیقت را به دست آورد و با آن ارتباط برقرار کرد. از سویی دیگر، این پرسش؛ یعنی آیا با وجود عقل وخرد، آدمیان از وجود امام بینیاز نیستند، زمانی اهمیت افزون مییابد که ما خاتمیت را برمبنای استغنای عقلی انسان تفسیر کنیم؛ سر اینکه چرا پس از پیامبراسلام(ص) پیامبری مبعوث نشد، این است که بشر در روزگار پیامبر خاتم به مرتبهای از بلوغ عقلی رسید که دیگر نیازمند به پیامبر نیست.
به بیان دیگر، با آغاز خاتمیت، عقل بشری جانشین و جایگزین وحی الهی میشود. اگر بر مبنای این نظریه حرکت کنیم ممکن است سر از جایی درآوریم که بگوییم دیگر نیازی به امام نیست، اما من خاتمیت را به گونهای دیگر تفسیر میکنم بر مبنای این تفسیر، بشر در روزگار پس از پیامبر خاتم(ص) به شدت به کسی نیاز دارد که به عوالم غیبی متصل باشد و از جانب خداوند موید باشد.
براساس این دیدگاه، عقل انسان به هر درجهای از رشد و کمال که برسد، تیغ دودم است. به عبارت دیگر، عقل آدمی یک قوه کاملا خنثی است. خنثی به این معناست که عقل، در عین اینکه قوه نیرومندی در انسان برای درک و شناخت هستی است؛ اما هیچ تعهدی به اینکه حقیقت را آن چنانکه هست در اختیار ما قرار دهد، ندارد و در واقع نسبت به ارائه آن (حقیقت) خنثی است. به بیان دیگر؛ عقل به همان میزان که مخاطب خداست، به همان میزان میتواند مخاطب شیطان باشد. دقیقا در همین جاست که عقل نیازمند هدایت و دستگیری است.
- نسبت حقیقت امام با عقل فلسفی که در پی حقیقت است، چه میتواند باشد؟
به نظرم، نیاز عقلا به وجود امام تا آن اندازه است که خردمندان به ویژه فیلسوفانی که وفادار به عقلانیت و فلسفه باشند، در نهایت راه فلسفه به یک سهراهی میرسند. آن سهراهی عبارتند از: ایمان، جنون و خودکشی. همواره گفتهام؛ هر فیلسوف وفادار به راه فلسفه،در نهایت به این سهراهی میرسد. به این معنا که در نهایت تلاش فکری و فلسفیاش در مییابد که به وجهی از حقیقت دست یافته است. از اینرو یا عوالم غیبی و ایمانی بر او گشوده میشود یا سر از جنون و خودکشی در میآورد.
در واقع، اگر نبود خط امامت که در طول تاریخ پس از پیامبر(ص) جریان میداشت، عقلای وفادار به عقل یا باید به جنون میرسیدند یا خودکشی. وجود امام که به عنوان نماد حقیقت در میان انسانهاست و در این روزگار در احتجاب به سر میبرد، نوعی دلگرمی برای عقلا و فیلسوفان است. به بیان دیگر، وجود امام سد راه یأس و ناامیدی است.
- البته این سهراهی مدنظر شما کلی است و بیتردید درباره همه فیلسوفان صادق نیست. از سوی دیگر هیچ فیلسوفی نمیتواند- و تا حالا همچنین ادعایی نکرده است - مدعی شود که تمام حقیقت نزد اوست. بنابراین این پیشفرض اساس تمام کار فیلسوفان است.
این که فیلسوفان از آغاز یا در پایان راه فلسفه، به این نتیجه میرسند که به بهرهای از حقیقت دست مییابند، خود نتیجه همین غیبت امام است. امام هست ولی غایب است. این که امام هست، وجهی از حقیقت است؛ اما به جهت عواملی، با او در ارتباط نیستیم.
- اگر امام مظهر حقیقت تام است، امام چگونه آن را به ظهور میرساند؟
این که اشاره شد، ما در روزگار احتجاب هستیم، به معنای مرگ آن (حقیقت) نیست. این دقیقاً مثل خورشیدی است که پشت ابر است. در واقع حیات کره زمین مولود تابش انوار خورشید است. نسبت ما هم با امام غایب اینگونه است. نکته دیگر آن که، بحث من فلسفی نیست تا نسبت امام را با عقل فلسفی به بحث بگذاریم. بحث من ایمانی است.
در کتاب «ایمان درمانی» خود به نحوی این بحث غیب و ضرورت ارتباط با غیب را آوردهام. اگر بخواهیم صرفاً با عقل فلسفی حرکت کنیم، به بنبستهای عدیدهای برمیخوریم. نفس این بنبست، اضطرابآور است. تلاش فیلسوف هم در نهایت این است که بتواند برای انسان کمی آرامش به ارمغان بیاورد و آنرا به وحدت برساند.
- این مقدمه نظریای که درباب امامشناسی بیان کردید، در شناخت امام علی(ع) چه مددی به ما میرساند؟ آیا پرتو جدیدی بر شخصیت وی میافکند؟
باز اجازه بدهید پیش از پرداختن به بحث درباره برخی از ابعاد وجود مقدس امام علی(ع) نکتهای را مطرح کنم. بحثی در عرفان تحت عنوان «تنزیه و تشبیه» و جمع میان آن دو وجود دارد. اگر انسان بخواهد، در میان جنجال زندگی امروزه، آرام و قرار داشته باشد، باید در تمام جوانب زندگی میان این دو (تنزیه و تشبیه) قائل به جمع شود. برای روشن شدن بحث، مثالی از الهیات دراینباره میزنم.
نگاه تنزیهی یا سلبی درباره خداوند آن است که آن صفاتی را که خداوند ندارد، از وی سلب کنیم، مثلاً میگوییم؛ خداوند نه جسم است و نه مرکب. به نظرم اگر براساس درک سلبی از خداوند حرکت کنیم، سر از عدم خداوند در میآوریم. همچنان که در دیدگاه تشبیهی هم، به این مسئله (نفیخداوند) میرسیم؛ یعنی در آنجایی که تنها بر صفات و وجه اثباتی خداوند تاکید میکنیم، مثلاً میگوییم؛ خداوند شنوا و بیناست. هنر انسان این است که بتواند میان این دو جمع کند. از اینرو، برای شناخت خداوند، باید قایل به جمع میان تنزیه و تشبیه گردیم؛ یعنی خداوند در عین عظمت، در کنار من نشسته و راز و درد مرا میفهمد.
این مسئله (جمع میان تنزیه و تشبیه) را میتوان به زندگانی روزمره هم تسری داد. به این معنا که ما به عنوان انسان، مثلاً نیاز به خوردن غذا داریم. این مثل جنبه تشبیهی است ولی در عینحال میگوییم، انسانهای دیگر هم گرسنهاند و احتیاج به غذا دارند و لذا توصیه میشود که حق دیگران را نخورید (تنزیه). هنر انسان امروز، جمع میان این دو جنبه است.
حال با توجه به این بحث، میتوان گفت که علی(ع) در نظر و عمل اوج جمع میان این دواست. علی(ع) مخلوق و بنده خداست؛ اما بندهای که راهکمال را تا نهایت طی کرده است.
حضرت در جایی میفرمایند:«لو کشف الغطاء ما ازددت یقیناً» «اگر همه پردهها کنار بروند، به یقین من افزوده نمیشود.» حال آنکه ما انسانهای معمولی یک چشمه میبینیم، کلی عوض میشویم. اما امام میفرمایند که بین من و خداوند، حجاب است و اگر همه پردههایی که بین من و اوست،کنار بروند، سرسوزنی بر یقین من نسبت به او (خداوند) افزوده نمیشود. علی(ع) در اوج یقین است. وجود امام علی(ع) جمع میان تشبیه و تنزیه است. در واقع؛ او جمع مجسم آنهاست.
- این- به تعبیر شما- وجود مجسم (تشبیه و تنزیه) با توجه به آن اختفای وجودی ای که در آغاز بحث مطرح کردید، چگونه میتواند نیازهای انسان را برآورد و -به قول شما- انسان را به وحدت و آرامش برساند؟
در اینجا بگذارید کمی غیرفلسفی حرف بزنم. یکی از نیازهای بسیار اساسی انسانها، نیاز به تناقض و جمع اضداد است. در حالی که ازنظر منطق ارسطویی، جمع نقیضین عقلا محال است. این کاملا درست است؛ اما در ژرفای وجود انسان اشتیاقی به جمع اضداد وجود دارد. بیتردید، ارسطو در ساحتی از وجود انسان که ساحت عقل سلیم و زندگی روزمره است حق دارد که حکم به محال بودن جمع اضداد بدهد؛ اما با ساحت دیگری از وجودمان که چنین اشتیاقی را باز میتاباند، چه کنیم؟ اصلا هیچ فکر کردهایم که چرا پس از خواب، احساس آرامش میکنیم؟ چون خواب دنیای تناقضهاست. در یک لحظه هم اینجا هستیم و هم مثلا در حرم امام رضا(ع). دنیای خواب، دنیای خیال است و دنیای بیداری دنیای احکام عقلانی. در واقع در دنیای خواب از احکام عقلانی رها میشویم و تناقضها را جمع میبندیم.
برهمین منوال، وجود مبارک امامعلی(ع) نیز مظهر جمع اضداد است. کما اینکه در مورد ایشان در جایی آمده است: جمعت فیصفاتک الاضداد و لهذا قلت لکالانداد: «در صفات تو اضداد جمع شدهاند. به همین دلیل، تو نظیر نداری.» اما چگونه ایشان جمع اضدادند؟ مثلا میبینیم که امام در میدان مبارزه در اوج شهامت و رشادت میجنگد و به قلب دشمن میزند؛ اما همو با دیدن یک یتیم، اشک میریزد.
جمع میان این دو را در انسانهای دیگر نمیتوان دید. لذا وقتی زندگانی امام علی(ع) را میخوانیم، احساس آرامش عجیبی به ما دست میدهد. انسانهای معمولی به ویژه انسانهای امروزی تک ساحتیاند و تنها در یک عالم خاص سیر میکنند؛ اما وجود امام علی(ع) ابعاد و ساحتهای متعددی دارد. ما نیز باید بکوشیم تا به شیوه زندگانی ایشان نزدیک شویم.
- اگر اشتباه نکنم، با توجه به مبانی نظری امامشناسی شما و این بحث اخیرتان درباره جمع اضدا د، شما براین نظرید که بشر امروز با فرو رفتن در تعقل بیش از حد تک ساحتی شده و باید سهمی هم به عالم خیال بدهد، عالمی که تعقل، به ویژه پس از مدرنیته، راه را برآن تنگ کرده است. در مجموع آیا ضرورت وجود امام را از این زاویه به تحلیل مینشینید؟
نمیخواهم بگویم که امام علی(ع) مظهر عقلانیت خیالی است؛ اما عمده تلاشهای فیلسوفان و عارفان اسلامی بر چرخش از عقلانیت فلسفی یونان به عقلانیت خیالی استوار بود. به بیان بهتر، عقلانیت خیالی، تلاش نظری فیلسوفان و عارفان مسلمان برای نزدیک شدن به ساحتی است که امیرالمومنین در نظر داشتهاند.
اما نکته آخر درباره امام علی(ع) که بیارتباط با این بحث هم نیست، این است که ما در روزگار امپراتوری کلمات به سر میبریم. از در و دیوار عالم حرف و سخن میبارد، به قول صائب: زمنجنیق فلک سنگ فتنه میبارد. در چنین بمباران تعابیر، کلمات و سخنان، یافتن راه حقیقت و در نتیجه رسیدن به قرار و آرامش، بسیار سخت و دشوار شده است. طبیعی است که در این هیاهوی کلمات، راه را گم کنیم و ندانیم که خانه کجاست؟ از اینرو، به نظرم در میان جنجال و هجوم این کلمات، خداوند به شیعه کلماتی عطا کرده که عین حقیقتاند و از سرچشمه حقیقت جوشیدهاند و ما در اوج اطمینان خاطر میتوانیم آنها را بشنویم و به درستی آنها یقین داشته باشیم.
چنان که مولا در جایی میفرمایند: من اشتری مالایحتاج الیه باعمایحتاج الیه: «هرکس بخرد چیزی را که به آن نیاز ندارد، باید بفروشد چیزی را که به آن نیازمند است.» بنابه این جمله نغز، ما امروزه خدمتگزار ادوات و اسباب زندگی شدهایم و چهبسا در این راه ایمان و اعتقاد را هم فدا میکنیم.در پایان بیمناسبت نیست که به جمله یکی از بزرگان تاریخ کلام معتزلی؛ یعنی «جاحظ» درباره امام علی(ع) اشاره کنم. البته این جمله را من وقتی که پای صحبت سیدرضی شیرازی بودم، شنیدم. جاحظ در یکی از آثارش از علی(ع) 9 جمله معروف و مهم نقل میکند که برای نمونه 2 مورد آن را دراینجا میآورم:
1 – الهی انت کما احب. فجعلنی کما تحب: «خدایا تو چونانی که من دوست دارم، مرا چنان کن که تو دوست داری.»
2 - استغنی عمن شئت تکن نظیرا له: «از هر که میخواهی بینیاز باش؛ همانند او خواهی شد.»