اگر خوش دارد سر ساعت پنج، عذرت را بخواهد با اینکه هنوز دل نکندهای باز هم بگو چشم ! پیرزن با چادر نماز سفیدش برای خود کیا و بیایی دارد. کوچک اندام است و بدخلق.
گوشهایش هم این روزها سنگین شده، اما تو فقط بگو چشم! ارزشش را دارد. این همه آشنای قدیمی اینجا جمعند. آشنا که نه، دوستانی که از لحظه ورود، مقیدت میکنند که بایستی و پی در پی، سلام کنی و با هر کدام، خوشوبش کوتاهی داشته باشی و زود بروی سراغ دیگری، مبادا وقت کم بیاوری.
اینجا شبیه هیچ گورستانی نیست...کوچک است و صمیمی... قدم به قدم، سنگ به سنگ، اسم به اسم، همه آشناست؛ از آن صدای گرم و زندهای که هنوز به یاد روزگار از دست رفتهای میخواند که زهره یارش بود تا آن روح سرکشی که همچنان از نهایت شب حرف میزند، از نهایت تاریکی.
وقتی از پلههای متروک گورستان ظهیرالدوله پایین میروی، ساختمان قدیمی خانقاه با چند ردیف صندلیهای کهنه و قدیمی و سنگ قبری در میانه آن روبهروی توست. اینجا آرامگاه میرزا علی خان دولوی قاجار، ملقب به ظهیرالدوله است که در سال 1281 ق. به دنیا آمد و پس از مرگ پدر که وزیر دربار ناصرالدین شاه قاجار بود بر جای او تکیه زد.
در سال 1303 به جرگه مریدان صفی علیشاه پیوست و به سال 1317 ه.ق با راهاندازی انجمن اخوت در ضلع شرقی میدان فردوسی، سیاست و طریقت را به یکدیگر گره زد؛ انجمنی که 110 نفر از روشنفکران و اصلاح طلبان، عضو آن بودند و میکوشیدند تا به مبارزه با استبداد و خرافات بپردازند؛ انجمنی که پس از به توپ بسته شدن مجلس در دوران استبداد صغیر، به اتهام همکاری با مشروطه خواهان ویران شد و اثاث آن به غارت رفت و ظهیرالدوله بر آن شد تا ملک خود، در نزدیکی امامزاده قاسم شمیران را، وقف خانقاه و انجمن کند و مسئولیت اداره آن را نیز به انجمن اخوت بسپرد؛ انجمنی که دیگر، هیچ نام و نشانی از آن باقی نمانده و درویش رضا، آخرین عضو آن بوده است؛ یعنی شوهر پیرزن ظهیرالدوله که امروز به همراه پسرش از گورستان، محافظت میکند. میرزا علیخان دولوی قاجار در سال ۱۳۴۲ هجریقمری در گذشت و پیکرش در همان جایی به خاک سپرده شد که امروز گورستان ظهیرالدوله نام دارد.
وی از پایهگذاران نمایش در ایران و بانی نخستین ارکستر ملی بود. او برای اولین بار توانست، با کمک پدر ابوالحسن خان صبا و پدر رهیمعیری در باغ خانقاه کنسرتی ترتیب دهد. اگرچه، حالا گورستان ظهیرالدوله، بزم خاموش کسانی است که ایران را به نوا و ترانه مهمان کردند: غلامحسین درویشخان، رضا محجوبی نوازنده مشهور ویولن که از فرط عشق به موسیقی «رضا دیوانه» نام گرفته بود، حسین یاحقی از نخستین نوازندگان ویولن ایرانی، حبیب سماعی نوازنده برجسته سنتور، داریوش رفیعی که نامش با «زهره» پیوند خورده است، قمرالملوک وزیری نخستین خواننده زن ایرانی در دوران معاصر، مشیر همایون نخستین نگارنده نت برای پیانو در ایران، حسین تهرانی که صدای سرپنجههای طلاییاش بر تنبک هنوز هم گوش هر شنوندهای را مینوازد و نورعلی خان برومند، ردیف دان مشهور که تار، سه تار، تنبک و ویولن را چه استادانه مینواخت و تو که به اینجا آمدهای، تنها کافی است از توری فلزی کرم رنگی که فضای گورستان را از خانقاه جدا کرده بگذری و دل به آوای دلنشینی بسپری که پس از این همه سال، همچنان روحت را مینوازد و تو را به سوی خود فرا میخواند. آری اینجا آرامگاه ابدی روحالله خالقی، آفریدگار «تا بهار دلنشین» و ترانه همیشه جاودان«ای ایران»است؛ هم او که سرگذشت موسیقی ایران را به رشته تحریر درآورد. آن سوتر، مزار مرتضی محجوبی است با سنگ قبری شکسته و قطعهقطعه شده که پیانویی سنگی با نقشی از کلید سل بر آن نقش بسته، بهتر است سراغی از ابوالحسن خان صبا نگیری چون اثری از سنگ مزار او نمییابی.
ایرج میرزا، نخستین هنرمندی است که در سال 1344 و بنا به خواست خود در باغ خانقاه صفی علیشاه به خاک سپرده شد و از آن پس بود که این مکان، هنرمندان بسیاری را در دل خود جای داد. ملکالشعرای آستانقدس رضوی، محمدتقی بهار نیز اینجا آرمیده است. ظهیرالدوله اما میزبان سیاستمداران هم هست: مستشارالدوله صادق، از رجال دوره مشروطه که در تدوین قانون اساسی مشروطه دخالت داشت، حسن تقیزاده، از فعالان جنبش مشروطه و اولین رئیس مجلس سنا و محمد مسعود مدیر روزنامه مرد امروز که در ۲۵بهمن ۱۳۲۶ به دست یکی از افسران شاخه نظامی حزب توده کشته شد. در ۲۵بهمن ۱۳۳۰ مراسم سالگرد مسعود در ظهیرالدوله در حالی برگزار شد که دکتر سیدحسن فاطمی وزیر خارجه کابینه مصدق در آغاز سخنرانی درباره مسعود با شلیک گلولهای غرق در خون بر مزار مسعود افتاد. امروز اما شیشه غبار گرفتهای مزار مسعود را محافظت میکند.
کاشکی پیدا شود
سیامک اسکندری کارشناس ارشد اداره کل بناها و محوطههای تاریخی، ظهیرالدوله را در شمار گورستانهای معاصر میداند و میگوید: معاونت میراث فرهنگی، کارگروههایی را برای رسیدگی به وضعیت گورستانها از جمله گورستانهای معاصر چون ابنبابویه و ظهیرالدوله تشکیل داده و بر آن است تا ضوابط و دستورالعملهایی را برای ساماندهی وضعیت این محوطههای تاریخی تدوین کند اما تا زمانی که مردم و متولیان فرهنگی به ارزش و اعتبار فرهنگ و انسانهای فرهیختهای که در اینگونه اماکن دفن شدهاند پی نبرند، نمیتوان انتظار داشت که اوضاع اینگونه محوطهها، سروسامان یابد.وی با اشاره به اینکه گورستانهایی این چنین، قابلیت این را دارند که به یک قطب فرهنگی تبدیل شوند میافزاید: امامزاده طاهر، ظهیرالدوله، ابنبابویه و... با توجه به اینکه بسیاری از نامآوران ادب و هنر را در خود جای داده اند، میتوانند به قطبهای فرهنگی شهر تهران تبدیل شوند و متولیان فرهنگی، بدون جانبداریهای سیاسی باید به این مهم توجه کنند، همانگونه که دولت فرانسه، گورستان پرلاشز را به چنین مکانی تبدیل کرده است.
محسن شیخالاسلامی، کارشناس استان تهران به تدوین طرح ساماندهی ظهیرالدوله اشاره میکند و میگوید: سازمان میراث فرهنگی استان تهران، سال گذشته، طرح ساماندهی ظهیرالدوله را تدوین کرد و بر آن بود تا به تعمیر و مرمت بخشی از ساختمان خانقاه، ساماندهی محوطه و سنگ قبرها و...بپردازد؛ اما این طرح هنوز اجرایی نشده چون سازمان میراث فرهنگی استان تهران، اعتباری به این گورستان اختصاص نداده است.
وی با اشاره به اینکه ظهیرالدوله در سال 1377 به شماره 2001 در فهرست آثار ملی ثبت شده، میگوید: با توجه به اینکه ظهیرالدوله و ابنبابویه، به ثبت ملی رسیده اند، سازمان میراث فرهنگی موظف است هر سال اعتباری برای نگهداری، مرمت و ساماندهی به این دو مکان اختصاص دهد اما با توجه به تغییر مدیریتهای پی در پی استان تهران و ضعف کارشناسی که در بدنه آن وجود دارد، این امر تاکنون، آنگونه که باید و شاید، محقق نشده است.شیخالاسلامی، وجود مالکان خصوصی را، یکی دیگر از مواردی میداند که موجب کندی مرمت یا بیسروسامانی در گورستانی چون ظهیرالدوله میشود و میگوید: کسانی که در حال حاضر، از ظهیرالدوله نگهداری میکنند با ورود افراد غریبه و حتی کارشناسان میراث فرهنگی، چندان موافق نیستند و این مسئله و موارد مشابه دیگر چون برخی گرایشهای فرقهای موجب شده تا ظهیرالدوله، هر روز بیسر و سامانتر از روز پیش شود.
نگاه از آسمان برمیگیری. که گفته دیدن درختان تشنه و خشکیده، لذت بخش است؟! به زمین چشم میدوزی. به سنگ قبرهای شکسته و ترک خوردهای که عمر برخی شان، گاه به بیش از یک قرن میرسد و سخنان پیر زن را به خاطر میآوری؛ پیر زنی که با تمام بدخلقیهایش، بخشی از هویت ظهیرالدوله است. پیر زن چون همیشه شکوه میکرد و میگفت: مادر جان، طول سال، یک نفر از سازمان میراث فرهنگی، در این خانه را نمیزند. اینجا قبرستان است. کسی با مردهها کاری ندارد. اینها قدر زندهها را نمیدانند، با مردهها میخواهند چه کنند؟!
کسی که مثل هیچکس نیست
شاید به جرات بتوان گفت، آرامگاه فروغ فرخزاد تنها جایی است که سکوت و آرامش این فضای وهم آلود را در هم میریزد. هر پنجشنبه دختران و پسرانی بهاصطلاح روشنفکر با چهرهها و لباسهای امروزی به دیدار شاعر میآیند و چهار زانو، روی زمین یا سنگ گورهای اطراف مینشینند و شعر میخوانند و خدا میداند تا چه اندازه با شعر و اندیشه شاعری که حقیقت را در باغچه پیدا کرد و بقا را در یک لحظه نامحدود که دو خورشید به هم خیره شدند آشنا هستند.به سراغ مسنترین فردی میروی که به دیدار شاعر آمده و از او میپرسی: چرا فروغ؟! مگر قمرالملوک وزیری، کمتر از فروغ فرخزاد به موسیقی زنان خدمت کرد؟! مگر نقش روحالله خالقی یا ملکالشعرای بهار را میتوان فراموش کرد؟!
پس چرا همه تنها به دیدار فروغ میآیند و دور سنگ قبری که در دل یک باغچه جا گرفته حلقه میزنند؟! و او با آرامش پاسخ میدهد: چون تنها فروغ است که مثل هیچکس نیست. در کنار گور فروغ مینشینی و فاتحهای میخوانی. غرق در افکار خودی که صدای پسر بچهای که تو و دیگران را به ترک گورستان دعوت میکند، رشته افکارت را از هم میگسلد ... . با خود میگویی گزارشی درباره ظهیرالدوله خواهم نوشت. مسئولان میراث فرهنگی، گزارشم را میخوانند و این بار درمانی جدی برای دردهای کهنه تمامی گورستانهای معاصر میاندیشند... به راستی آیا چنین میکنند؟!