او پس از ساخت چند نمایش عروسکی موفق، به نگارش داستان برای کودکان ونوجوانان روآورد که حاصل آن انتشار حدود 30عنوان کتاب برای این دو گروه سنی است که اغلب بهدلیل اهمیتدادن به تخیل بچهها، با استقبال آنها روبهرو شده و جوایز معتبری نیز کسب کردهاند.با وی گفتوگو کرده ایم:
- فعالیت شما در حوزه کودک و نوجوان با نمایشنامه نویسی شروع شد و امروز که به کارنامه شما نگاه میکنیم بازنویسی داستانهای کلاسیک، شعر، داستان بلند، کوتاه و داستانک هم میبینیم.آیا این تعدد و کمیت در کیفیت کارهایتان هم تاثیر گذاشته است؟
من فعالیتم را با داستان نویسی آغاز کردم. کلاس اول هنرستان بودم که با گروه تئاتر مرکز رفاه خانواده آشنا شدم و با افرادی مثل پرویز پرستویی کار کردم اما چون بازیگر خوبی نمیشدم، رفتم سراغ نوشتن و با نمایشنامه نویسی شروع کردم.حتی بعد از انقلاب هم با تلویزیون همکاری داشتم. زاغچه کنجکاو، هادی و هدی و...نمایشهای عروسکی بودند که با استقبال هم مواجه شدند.الان فکر میکنم این نمایشها فقط در دیالوگ نویسی به من کمک کردند.در حقیقت اگر تمام توان و وقتم را بر داستان نویسی متمرکز کرده بودم، یعنی الان در 51 سالگی تجربیات بهتری به دست آورده بودم. طبیعی است که آن زمان بهدلیل تمرکز بر چند کار نتوانستم داستان نویسی را با جدیت دنبال کنم.اگر الان برگردم به عقب همه کارها را برای نوشتن خلاق کنار میگذارم.
- کارهای نمایشی شما موفق بودند و شاید همین در موفقیتهایی که در داستان نویسی به دست آوردید تاثیر گذاشته باشد.
بله. این نمایشها با استقبال مردم روبهرو شدند اما از نظر خودم جلوی کار داستان نویسی را گرفت. شاید میتوانستم به جای آن چند تجربه بهتر در زمینه داستان نویسی به دست آورم.
- بازنویسی افسانهها چه تاثیری بر کار شما داشت؟
من افسانهها را بسیار دوست دارم و با آنها بزرگ شدهام و شاید یکی از دلایلی که باعث شد به فعالیت در حوزه کودک و نوجوان بپردازم، علاقه به افسانهها بود. پدرم، مادربزرگم و عمهام همیشه برایم افسانه تعریف میکردند و من هم قصهگوی محله بودم و این قصهها را برای بچههای محلهمان میگفتم.افسانهها همیشه جذابندو در وجود ما ریشه دارند. بنابراین حتی در داستان هایم از این افسانهها استفاده میکنم چون تاثیر آنها را دیده ام.
می توانم بگویم که بازنویسی افسانهها من را به دنیای کودکان و داستان نویسی برای بچهها کشاند که این مهمترین تاثیر آنها بر فعالیت حرفهای من است.
- به غیراز علاقهمندی به افسانهها و روایت آنها چه اتفاقاتی شما را به سمت ادبیات کودک و نوجوان کشاند؟
من کودکی خوبی داشتم. در خانواده متوسطی زندگی میکردم. پشت خانهمان پنبه زاری بود که فضای خیال انگیزی داشت.در حقیقت کودکی و نوجوانی خوبی داشتم و خاطراتی دارم که یادآوری آنها همیشه برایم شیرین است.
- بهنظر شما روایت خاطرات کودکی تان برای بچههای امروز هم جذاب است؟
خب. من هم مثل سایر نویسندهها، با کودکان و نوجوانان امروز یک نسل فاصله دارم. این فاصله تنها با تلاش من نویسنده پر میشود. یعنی باید مخاطب را بشناسم، زبان آنها و نیازهایشان را درک کنم. تا وقتی یک خاطره از کودکیام را در داستان بیان میکنم، نشان دهم که این خاطرات کودکی من است اما برای بچههای امروز هم جذاب است. این کار سخت اما شدنی است. یعنی باید یک پل ارتباطی پیدا کنم که خاطرات کودک دیروز را به کودک امروز منتقل کرده و او را با خود همراه کند.
- چند وقت است که شما بعد از سالها فعالیت در حوزه نمایشنامهنویسی کودکان، ساخت نمایشهای عروسکی موفق، نوشتن داستان، بازنویسی و... نوآوریهایی در زمینه داستان نویسی کودکان و نوجوانان به وجود آوردید که نمونه موفق آن کتاب بادکنک و اسب آبی است.شاید این همان پل ارتباطی باشد.آن را از کجا پیدا کردید؟
شاید من هم شروع کارم با الهام از شیوه نویسندگان معروف و آثار موفق شروع شد.اما بعد از مدتی احساس کردم که من بهعنوان محمدرضا شمس باید کار دیگری به غیراز این انجام دهم تا امضای خودم را داشته باشم.به همین دلیل سعی کردم کمی تجربه کنم. برای شروع در سالهای دهه 60، نگارش قصههای علمی را شروع کردم.این قصهها بهنظر خودم شاید اولین قصههای مینی مالیستی یک صفحهای ایران است که با جملات کوتاه و ساده اطلاعاتی را به بچهها ارائه میدهند.در همان زمان بود که تصمیم گرفتم قصههایم را به گونهای بنویسم که با بقیه فرق داشته باشد. دلم میخواست بهتر باشد... اما نمیدانم چنین اتفاقی افتاده یا خیر.به هر حال من شروع کردم به تجربه اندوزی و سعی کردم کمتر به موانع توجه کنم.
- به هر حال هر تجربه جدید، مخالفتها و موانعی را به همراه دارد.برای این تجربه اندوزی چه مشکلاتی داشتید؟
در آن دوره یک سری مسائل در حوزه ادبیات کودک و نوجوان شکل گرفته و جا افتاده بود که تغییر آنها دشوار بهنظر میرسید. در حقیقت همه و حتی نویسندگان، ادبیات کودک و نوجوان را همانی میدانستند که شکل گرفته بود.اما من سعی کردم نگاهم را به ادبیات کودک و نوجوان عوض کنم و جور دیگری ببینم تا شاید مخاطب بیشتری داشته باشم. بهعنوان نمونه شخصیتهایی ساختم که شاید پیش از آن دیگران در داستان هایشان کمتر به آنها توجه کرده بودند. این کار با قصههای علمی شروع شد و به قصه نویسی خلاق رسید. بهطور مثال، من خواب را شخصیت یک داستان قرار دادم.یا یک پل ثابت، صدای بزغاله و...تا جایی که رسیدم به قصه دیوانه و چاه که ضرب المثل آن را بارها شنیده بودم. در این داستان به تصور خودم خیلی قواعد را به هم ریختم. قواعدی که در ادبیات کودک و نوجوان مرسوم بود.وقتی آثار نویسندگان خارجی را هم میخواندم متوجه شدم که میتوان این مرز را بیشتر گسترش داد. گرچه نویسندگانی را میشناسم که حتی گاه بیشتر از من خیال پردازی کردهاند اما جلوی خودشان را گرفتهاند و برای نوشتن محدودیت اجرا کردهاند. این خود سانسوری اتفاقاتی که باید در نویسنده شکل بگیرد و حاصل آن نوشته نشود را از بین میبرد.
- پس به هم ریختن قواعد بینتیجه نماند.چون کتابدیوانه و چاه در فهرست کتابهای کنگره بینالمللی کتاب برای نسل جوان (IBBY ) قرار گرفت.
بله. من معتقدم که گاه رها کردن خیال لازم است. مثلا آخرین کتابی که با عنوان صبحانه خیال نوشتهام و هنوز چاپ نشده، داستان کارمندی است که در راه رفتن به اداره، رودخانه میخرد تا بتواند در آن ماهیگیری کند.یا چشمه و آبشار میخرد تا در اداره از آنها لذت ببرد.حتی او با خود یک چاه به اداره میبرد تا با آن درد دل کند اما وقتی چاه را باز میکند، کاروان مصر رد میشود و حضرت یوسف(ع) را از آن بیرون میآورد و با خود میبرد!
خب من سعی کردم تخیلم را رها کنم و تا جایی که ممکن است به آن اجازه جولان دهم.البته رها کردن تخیل یک دفعه اتفاق نیفتاده و روندی را طی کرده.امیدوارم که از این به بعد هم ادامه داشته باشد تا پخته شود. چون بهنظر خودم این خیال پردازیها هم نیاز به پختگی بیشتری دارند.
البته گاه شکستن قواعد و خیالپردازی بیش از حد در داستان ممکن است به قیمت از دست دادن مخاطب تمام شود. از این اتفاق نمیترسید؟
خب. هر تجربهای ممکن است چنین نتایج ناخواستهای را همراه داشته باشد.امابه هر حال باید تجربه کرد. نمیگویم که فقط من این کار را کردم یا رای قطعی صادر نمیکنم که چنین تجربهای لازم است. اما در مجموع معتقدم در هر حوزهای از هنر و ادبیات باید خیال را رها کرد و خلاقیت به خرج داد که این همان تجربه اندوزی است و به هر حال نتایج خوبی هم دربردارد.
زمانی که من شروع به کار کردم آقای احمد رضا احمدی داشت به گونه دیگری برای بچهها مینوشت.یعنی در دورهای که همه فکر نگارش داستانهای اخلاقی و پندگرا بودند، او داستانهای خاصی مینوشت که نمادها و نثر ویژهای داشتند. ایشان تجربه کرد و عدهای از نویسندگان و از جمله من، این تجربه را ادامه دادند.در حالی که ممکن بود این تجربه با شکست روبهرو شود که این اتفاق رخ نداد. در برخوردهایی که با بچهها داشتم عدهای این سبک نگارش را پسندیدهاند و عدهای هم آن را پس زدهاند. اما به هر حال نگارش چنین داستانهایی لازم است تا سلیقه مخاطب و تواناییهای نویسندگان سنجیده شود.اگر تجربیات گذشته نبود، هیچ گاه نمیتوانستیم در داستانهایی که به بچهها ارائه میدهیم تغییری به وجود آوریم.
- تا به حال آثارتان را رو در رو برای بچهها خوانده اید؟
بله. همانطور که گفتم من در برخورد با بچهها فهمیدهام که این نوع داستان نویسی خیالپردازانه مخاطبانی دارد و مورد توجه بچهها قرار میگیرد.من داستان هایم را در مدارس برای بچهها خوانده ام. حتی در مدارسی که خواندن برخی داستانها ممنوع بود هم، خواندم و تا حدودی سلیقه بچههای گروههای سنی دبستان، راهنمایی و دبیرستان دستم آمده است.
- چرا در تعدادی از مدارس خواندن برخی داستانها ممنوع بود؟
گاه معلمان تربیتی سر کلاس مینشستند و دوست نداشتند که داستانهایی با موضوعات خاص خوانده شود. به هر حال موضوع این داستانها جدید بود و برای اولین بار در مدارس خوانده میشد و همین، نوعی حساسیت در بین معلمان و ناظمان ایجاد میکرد.البته من در برخی مدارس داستانهایی که ممکن بود باعث ناراحتی ناظمان شود هم خواندم. حتی اخیرا کرمان بودم و در یکی از مدارس آنجا داستانکهای بادکنک و اسب آبی را خواندم و دیدم بالاخره این آثار مخاطبانی دارند و اگر صد در صد موفق نباشند، نا موفق هم نیستند.
- آخرین کتاب شما هم از مواردی است که حداقل در حوزه کودک و نوجوان کمسابقه است.شوخی با کلمات از کجا شکل گرفت؟
کتاب شوخی با کلمات مجموعهای از کارهای قدیمی من است که تعدادی از آنها پیش از این در مجلات منتشر شدهاند. چند سال پیش احساس کردم که میتوان با کلمات شوخی کرد و به معانی مختلف کلمات که حالت شوخی دارند نیزتوجه کرد.شاید هر کلمه یک جرقهای در ذهن من ایجاد میکرد. حتی گاه در جمعی بودم و میدیدم که یک کلمه یا جمله به خاطر برداشت متفاوت مردم از آن، چطور باعث خنده میشود.به همین دلیل مجموعهای از این کلمات را گردآوری کردم و به ناشر سپردم تا تعدادی از آنها را انتخاب کند.کارشناس این انتشارات هم آقای مصطفی رحماندوست بودند که به هر حال این تعداد را انتخاب کردند. شاید اگر خودم میخواستم از بین این کلمات تعدادی را برای یک کتاب جمع کنم، موارد دیگری را انتخاب میکردم.
- چرا در همه داستانهای شما، چاه نقش مهمی دارد؟
حضرت علی(ع) با چاه درد دل میکرده و من علاوه بر علاقه به ایشان احساس میکنم که چاه بسیار مظلوم بوده. از طرفی پشت خانه ما چاههای بسیاری بود که من خاطرات زیادی از آنها دارم.کبوتر در آنها بودند، گاه معتادان آنجا میآمدند، خودم در چاه قایم میشدم و...در حقیقت چاه جزئی از خوابها و زندگیام شده است.چاه در اعلب داستانهای من وجود دارد.حتی در کتاب من، زن بابام و دماغ بابام یک پری دریایی در چاه میکارم! شاید در داستانهای بعدیام حذف شود.اما تا به حال که با من بوده و از آن راضی ام.
- کدام یک از کتابهایتان را بیشتر دوست دارید؟
کتاب دختره خل و چل را بیشتر از بقیه دوست دارم. داستان دختر شیرینعقلی است که میخواهند او را به پیرمرد ثروتمندی بدهند. جابه جایی زمانها و نوع روایت راوی از ویژگیهای این کتاب است که برای خودم جذاب است.من، زن بابام و دماغ بابام و یک دگمه را هم دوست دارم.البته الان کتابی مینویسم که از اسم آن خوشم میآید. این کتاب دزدی که پروانه شد نام دارد اما هنوز نگارش آن تمام نشده و نمیدانم چه خواهد شد.
- شما مدتی مسئول بخش قصه مجله سروش کودکان بودید و با نشریات مختلف همکاری داشتید.بهنظر شما چرا بچهها دیگر به خواندن قصههای مجلات علاقه ندارند؟
قصه نخواندن کودکان ایرانی دلایل زیادی دارد. اگر بخواهیم نخواندن مجلات و قصههای آنها را بررسی کنیم، باید به عدمجذابیت قصهها، شکل ارائه آنها درمجله، تصویرگری،
صفحه بندی، انتخاب فونت و...اشاره داشته باشیم. متأسفانه بیتوجهی به همین موارد باعث دلزده شدن بچهها از مجله میشود.گاه آنها به ناچار مجلاتی را میخرند چون نشریه بهتری در دسترسشان نیست.در حالی که واقعا آنها را دوست ندارند. در ایران بر خلاف سایر کشورها، داستانهایی که ارزش کمتری دارند در نشریات چاپ میشوند.نویسندگان بزرگ دنیا از مجلات شروع میکنند و به بازار کتاب میرسند. یعنی اغلب داستان هایشان ابتدا در نشریات به چاپ میرسند و بعد به شکل کتاب چاپ میشوند.آنها بر خلاف ما به نشریات بیشتر اهمیت میدهند چون تیراژبالاتری دارند و در دسترس اقشار مختلف جامعه قرار میگیرند. از طرفی با انتشار داستانهای خوب در نشریات، سطح آن نشریه بالاتر میرود و این به نفع صاحبان نشریه، نویسنده و مخاطبان است.اما ما بر عکس همه عمل میکنیم.یعنی قصهها را امتیاز بندی میکنیم و آن دسته که امتیاز کمتری داشتهاند را برای نشریات میفرستیم و بقیه را به شکل کتاب در میآوریم.
- بهنظر شما چرا بچهها روزبه روز کمتر کتاب میخوانند؟
شاید چون به مهمترین مسئله که کودکان و نوجوانان هستند، بیتوجهی شده است. همه شعار میدهند که کودکان سرمایه آینده هستند بدون آنکه کاری برایشان انجام دهند. یعنی این اهمیتی که از آن صحبت میشود حتی در برنامه ریزیهای ساده هم در نظر گرفته نمیشود. بهطور مثال در هیچ برنامه تلویزیونی درباره اهمیت کتاب صحبت نمیشود. برنامههایی هم که گاه به کتاب میپردازند یا نیمه شب پخش میشوند یا در ساعاتی روی آنتن میروند که ساعات مرده روز هستند و هیچ کودک و نوجوانی در آن زمانها پای تلویزیون ننشسته است.
از طرفی در مدارس هم کتاب های خاصی وجود دارد و کتابها به نوعی سانسور شده وارد مدرسه میشوند.چون سلیقه مدیران مدارس در خرید کتاب برای مدرسه تاثیر گذاشته و در نتیجه کتابهایی به کتابخانههای مدارس راه یافته که اغلب آنها مورد توجه بچهها قرار نمیگیرند.
متأسفانه دسته بندیهای سیاسی حتی بر ادبیات کودک و نوجوان هم تاثیر گذاشته است. رقابتهای ناسالم بین نویسندگان، جناحبندی در اهدای برخی جوایز ادبی یا ملاکهای ارائه مدرک معادل به نویسندگان و... همگی وضعیت ادبیات کودک و نوجوان را تحتتأثیر قرار داده و طبیعی است که در چنین شرایطی مخاطب این نوع ادبیات و خواستهها و علایق او هم نادیده گرفته شود. حال در چنین شرایطی اگر یک نویسنده بخواهد با شکستن این قواعد و مقررات که جلوی خلاقیت او را میگیرد، اثرش را ارائه دهد با مخالفتهایی روبهرو میشود. چون هیچکس حتی اجازه نداده مخاطب کودک و نوجوان پس از خواندن این کتابها نظرش را بگوید و با نویسنده در ارتباط باشد و بگوید که چه میخواهد؟ کارشناسان امور تربیتی مدارس با ایجاد موانع بین نویسنده و مخاطب به ادبیات کودک و نوجوان ضربه میزنند. چون بچهها را از کتاب خواندن بازمیدارند. در حالی که چنین محدودیتی در کامپیوتر و اینترنت نیست. بازیهای کامپیوتری به راحتی وارد میشوند و در اختیار بچهها قرار میگیرند بدون آنکه کسی بر آنها نظارت کرده باشد.بنابراین چون جذابیت کتاب و موضوعات آنها در مقایسه با بازیهای کامپیوتری و منابع اینترنتی کمتر است، بچهها کتاب را پس میزنند.
- جای چه موضوعاتی را در ادبیات کودک خالی میبینید؟
عشق موضوعی است که متأسفانه حرف زدن درباره آن برای بچهها ممنوع است.متأسفانه همه نیمه خالی لیوان را میبینند و سریع میگویند که این نویسنده میخواهد بچهها را منحرف کند.در حالی که تجربه نشان داده بچهها به داستانهای عاشقانه هم نیاز دارند. در مجموعه بادکنک و اسب آبی دو تا داستانک عاشقانه هست که بچهها خیلی دوست دارند. این داستانها پایان غمگینی هم دارند و از نوع قصههای شرقی هستند اما به هر حال مورد توجه بچههای این دوره قرار گرفتهاند. از طرفی وقتی از بچهها میپرسم چه کتابهایی دوست دارند اغلب، آثار فهیمه رحیمی و م.مودب پور را نام میبرند. درحالی که عشق در آثار این نویسندگان بسیار سطحی است. اما چون داستان عاشقانه خوب به بچهها ارائه نشده، آنها به سمت قصههای بزرگسالان روی آوردهاند.البته جای خالی ژانر وحشت وداستانهای پلیسی هم در ادبیات کودک و نوجوان احساس میشود.در مجموع موضوعات زیادی هست که باید از آنها برای بچهها نوشت.
- بهنظر شما ادبیات کودک ایران قابلیت ارائه در مجامع بینالمللی را دارد؟
بله. یکی از آرزوهای من این است که کتابهای نویسندگان ایرانی به زبانهای دیگر ترجمه و در سایر کشورها منتشر شود. چون متأسفانه کتابهای من در ایران نادیده گرفته میشود و درکشورهای دیگر هم نمیتواند حضور پیدا کند.باید وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی از انتشار کتابهای خوب به زبانهای دیگر حمایت کند و با انتخاب بیطرفانه کتابها، آنها را به مجامع بینالمللی ارائه دهد. چنین اتفاقاتی رقابت سالم بین نویسندگان ایجاد میکند نه رقابتی از جنس داوریها و انتخابهای سلیقه ای! متأسفانه حتی اغلب جوایزی که در ایران به نویسنده اهدا میشوند با داوریهای نادرست همراهند.اتفاقی که دو سال پیش در جریان کتاب سال برای من افتاد و داوری سلیقهای باعث خط خوردن نام من در آخرین لحظات شد.