در حال حاضر حرف و حدیث های فراوانی در باره بروز پدیده هایی مانند چین و هند به عنوان دو قدرت بزرگ آسیایی مطرح شده است، مسایلی از این قبیل که دو قدرت نوین آسیا رقیبی جدی برای ژاپن و حتی کشورهای غربی تبدیل شده اند، اما باید اذعان داشت که این موضوع بیشتر به یک رویا شبیه است تا واقعیت!
چین و هند در عرصه تجارت و صنعت جهان دارای اهمیت فراوانی هستند اما نباید از این مساله گذشت که هیچ گاه قدرت های جهانی عاملان دست دوم صنایع خارجی نبوده اند و یا بهعنوان سازنده و فروشنده کالاهایی که در جایی دیگری طراحی یا اختراع شده تعامل نداشته اند، اما چین و هند در همه این سالها این گونه رفتار کرده اند.
هم اکنون سه قدرت برتر جهان همچنان ایالات متحده، اروپا و روسیه هستند. البته مقصود از اروپا همان اروپای غربی و نه 27 عضو اتحادیه اروپا است. اتحادیه اروپا پس از طرح گسترش، کمتر از اتحادیه پیش از گسترش اهمیت دارد. در واقع کشورهایی که در سالهای اخیر به اتحادیه اروپا پیوسته اند به جای آنکه این اتحادیه کلان را قوت ببخشند باعث تضعیف آن بوده اند.
در این میان روسیه به دلیل باقیمانده قدرت هستهای خود و بلندپروازیهای همیشه اش توانسته است خود را همچنان در صدر برترین ها جای دهد. البته قدرت اقتصادی و صنعتی روسیه، بیشتر بالقوه است تا واقعی، ولیکن رهبری دیمیتری مدودف و ولادیمیر پوتین، روسیه را مصمم کرده است که همچنان در صف نخست سیاست جهان باشد. این روزها نباید روسیه را دستکم گرفت.
بلندپروازی روسیه با مصاحبه اخیر مدودف در هنگام حضور در همایش سران جی 8 در ژاپن ابراز شد. او در این باره اظهار داشت که دیگر زمان قدرت ایالات متحده و تاثیر آن بر گستره فعالیت های اقتصادی جهان گذشته است. او آمریکا را دچار رکود اقتصادی سهمگینی نام برد. هر چند که می توانست اضافه کند که کل جهان به سبب تصمیمهای غیرمسوولانه و رکود بازار مسکن آمریکا به صورت آشکار مورد خیانت آمریکا قرار گرفته و دچار نوعی رکود شده است اما کسی در اروپا یا آسیا درباره این موضوع صحبتی نکرد و برای آنها این مساله کاملا طبیعی می نمود.
اتحادیه اروپا در حال حاضر در شرایط بسیار پیچیده ای قرار دارد که البته شوکی که ایرلند در پاسخ رد به معاهده لیسبون به آنها وارد آورد ضربه سهمگینی بود که به راحتی جبران نمی شود.
در این میان دیوید کالئو یکی از برجسته ترین اساتید دانشگاه جانهاپکینز واشنگتن در نشریه ای اروپایی عنوان کرد :« هیچ رویکردی نمی تواند دیگر مانند فروریختن دیوار برلین توازن هژمونی جهان را به هم بریزد، با این تعبیر که هیچ بحرانی با روسیه یا نظایر آن دیگر نمی تواند دوباره اروپا را نیازمند حمایت نظامیآمریکا نماید. در غیر این صورت اروپا به شدت دنباله روی آمریکا بود. این در حالی است که اروپاییان هم اکنون به دنبال افزایش روابط خود با همسایگانشان هستند. که البته در این میان قدرت آمریکا - هر چند رو به افول – مانعی برای این همکاری اروپاییان خواهد بود. آتلانتیک بیشتر سدی میان اروپا و آمریکا است تا پیوندی بین آنها. »
هم اکنون آمریکا با این سوال جدی روبه رواست که آیا رئیسجمهور بعدی آمریکا می تواند روند و مسیرکنونی سیاست خارجی این کشور را تغییر دهد؟
البته با روند تغییر مواضع هر روزه باراک اوباما نمی توان به راحتی به این سوال پاسخ داد. گرداگرد اوباما را مشاورانی دوره کرده اند که پیش از این یا در دولتهای پیشین دموکراتها، حضور داشته اند و یا همگی دارای قالبهای فکری سنتی متداول هستند. پس از باراک جوان انتظار تغییر چندانی نمی رود.
از سوی دیگر جان مککین هم هرچه بیشتر درباره سیاست خارجی صحبت میکند، بیشتر ناآگاهی خود را نشان می دهد. صحبت های مک کین فقط نشانی از عمق بی اطلاعی و نادانی اوست.
این دقیقا همان مساله ای است که موجب دلسردی اروپا و روسیه شده است. البته اگر از دلسردی آمریکاییها صرف نظر کنیم که طی یک سال پیش دل به هوش و ذکاوت باراک اوباما سپرده بودند و آن را اعتباری برای برآوردن همه وعده های او بر انجام تغییرات می دانستند.
کالئو معتقد است:« ممکن است همه به این نظر اتفاق داشته باشند که آن گروهی که سیاست خارجی واشنگتن را تعیین می کنند ، هم اکنون متوجه شده اند که سیاستهای تک قطبی دهه های گذشته آمریکا در سال های گذشته این کشور را به جای تقویت ، تضعیف کرده است. در واقع پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی، آمریکا مسیر خود را گم کرده است!»