«رضا وفایی دیزجی» صاحب لباس‌فروشی قدیمی خیابان آذربایجان است.

رضا وفايي

همشهری آنلاین_بهاره خسروی:  وفایی سال ۱۳۴۶ کسب‌وکار خیاطی را در خیابان خاکی آذربایجان راه‌اندازی کرد. بسیاری از هم‌محلی‌های ما که این روزها در گرد و غبار زندگی مویی سپید کرده‌اند با کت و شلوارهای دست‌دوز همین کاسب قدیمی نوروزهای دوران کودکی‌شان را سر کرده‌اند یا راهی خانه بخت شده‌اند. امروز بسیاری از همین موسپیدان در کنار نوه و فرزندان و همسر خود مشتری ثابت مغازه آقای‌وفایی هستند. با «رضاوفایی‌دیزجی» همسایه اصالتاً آذری‌مان، درباره بخشی از نوستالژی‌های خیابان آذربایجان و کاسبی و همچنین کسب رزق ‌و روزی حلال گفت‌وگو کردیم.  

سال ۱۳۱۶ «رضا وفایی» در روستای دیزج شهرستان شبستر متولد شد. از آنجا که در دهه‌های ۲۰ و ۳۰ جمعیت کمتر بود و مشاغل به گستردگی امروز نبود، او به پیشنهاد پدر حرفه خیاطی را انتخاب می‌کند و چند سال هم در بازار خیاطان تهران و لاله‌زار مشغول کار می‌شود و مدتی بعد راهی خیابان آذربایجان در تکه دهم پایتخت می‌شود و در میان معدود کاسبان این خیابان کسب‌وکار خیاطی‌اش را راه می‌اندازد.

او در این‌باره می‌گوید: «آن دوره برای انتخاب شغل مناسب چند گزینه بیشتر نداشتیم: آرایشگری، آهنگری و کفاشی و خیاطی. پدرم توصیه کرد تا سراغ حرفه خیاطی بروم که به نسبت آسان‌تر از بقیه مشاغل بود. آسان از این لحاظ که در مقایسه با سایر حرفه‌ها ریخت‌وپاش زیاد نداشت. اما بازار خیاطی همیشه هم پرمشتری نبود. برای مثال، در شهر ما اغلب بناها در زمستان خیاطی می‌کردند. به هر صورت، چند سال در لاله‌زار، بازار خیاط‌های تهران قدیم، کار کردم تا اینکه قانون پارک ممنوع در خیابان لاله‌زار اعمال شد و باعث رکورد کاسبی و کم شدن مشتری شد. بیشتر خیاط‌ها از لاله‌زار به محله‌های دیگر کوچ کردند و من هم خیابان آذربایجان را انتخاب کردم.»

  •  اتوبوس‌های خط ۳۰

فروش مانتو با کپی شناسنامه!

همسفر با خاطرات روزهای نخست کاسبی آقای وفایی به خیابان آذربایجان در دهه ۴۰ رسیدیم. جایی که تا چشم کار می‌کرد زمین‌های بکر و بیابانی بود. در آن روزها هیچ خبری از ترافیک، بوق‌های ممتد رانندگان، مشکل جای پارک و کسب‌وکار قارچ‌گونه مغازه‌های دست‌دوم‌فروشی (تاناکورا) در خیابان آذربایجان نبود.

او با یادی از آن روزها می‌گوید: «بیمارستان شهریار یک زمین خاکی بود. مقابل این زمین ایستگاه اتوبوس خط ۳۰ بود: مسیر خیابان آذربایجان تا پارک شهر. مغازه‌ها انگشت‌شمار بودند. اغلب برای چهارشنبه‌سوری مردم از همین زمین‌های خاکی بوته جمع می‌کردند. البته گاهی اوقات با شتر در همین زمین‌ها برای چهارشنبه آخر سال بوته می‌آوردند و یک‌بار هم در حادثه ناگواری تعدادی از این شترها در آتش سوختند. خیابان قصرالدشت، خوش و بیشتر کوچه‌های خیابان آذربایجان خاکی بود. تنها ساختمان بلند و قابل رؤیت محله ساختمان وزارت کار بود.»
به گفته این کاسب قدیمی خیابان قصرالدشت، بیشتر کوچه‌ها که یک سر آن به آزادی و یک سر آن به آذربایجان متصل می‌شد چندان‌آباد نبودند و خاکی بودند. مکان فعلی بانک صادرات، آهن‌فروشی و نبش کوچه آذرشهر یک مغازه فروش رادیو و تلویزیون و ضبط صوت بود. زمین بازار میوه‌ و تره‌بار آذرشهر یک‌تکه خاکی بود.  

  •  کارگری که زیر ماشین  ریش‌تراش ماند!  

قدیم‌ها به‌جای فروشگاه‌ها و مغازه‌های رنگارنگ، اشخاص برند بودند. برای مثال، اگر خیاط یا کفاشی کارش میان مردم می‌گرفت و با رعایت اخلاق مشتری‌مداری می‌توانست مشتری جلب کند، مردم از هر نقطه‌ای از شهر می‌کوبیدند، می‌آمدند تا به او سفارش کار دهند. آقای وفایی از شلوغی‌های بازار کارش در شب‌عید تعریف می‌کند: «مردم بیشتر عادت به دوخت لباس باسلیقه خودشان داشتند تا اینکه لباسی را آماده بخرند. من همه‌جور لباس مردانه، زنانه و بچگانه می‌دوختم. به همین دلیل شب‌های عید اغلب سرم شلوغ بود. برای اینکه کار به‌موقع تحویل مشتری دهم از ۲ ماه مانده به عید هیچ سفارشی را قبول نمی‌کردم.

دوست نداشتم پیش مشتری‌ها بدقول شوم. البته گاهی اوقات هم پیش می‌آمد که کار به‌موقع دست مشتری‌ها نمی‌رسید. خاطرم است یک مشتری داشتم که از حوالی میدان امام‌حسین(ع) برای تحویل کارش آمده بود. کل مسیر را در ترافیک مانده بود و حالا که رسیده بود، کارش حاضر نشده بود. برای آرام ‌کردن مشتری گفتم: شرمنده‌ام! کارگرم زیر ماشین مانده است. بی‌هیچ اعتراضی رفت. تا اینکه برای تحویل کارش دوباره آمد و این‌بار حال کارگرم را جویا شد. گفتم که بله، بنده خدا زیر ماشین ریش تراش مانده بود. اگر آن روز واقعیت را می‌گفتم که کار آماده نیست، شما ناراحت می‌شدید. برای آرام‌کردن شما باید حرفی می‌زدم که ناراحت از مغازه خارج نشوید. خلاصه مشتری حسابی خندید و همه چیز ختم به خیر شد.»

  •  تعاونی و فروش تولیدات ایرانی

وفایی تقریباً تا سال ۱۳۵۸ در خیابان آذربایجان خیاطی می‌کند تا اینکه اوضاع کسب‌وکار کمی متغیر می‌شود و یکی از دوستانش ایده تغییر صنف را به او می‌دهد. وفایی تعریف می‌کند: «بازار کساد شده بود. کارگر به‌سختی پیدا می‌شد. دست‌تنها شده بودم. سال آخری که مغازه‌ام خیاطی بود تا چند روز بعد از سال تحویل هم برای سفارش مشتری‌ها در مغازه ماندم و خانه نرفتم.

یکی از دوستانم پیشنهاد راه‌اندازی تعاونی و فروش محصولات ایرانی داد. تازه انقلاب شده بود و مانتو تولید می‌شد. از این پیشنهاد استقبال کردم. مغازه هم موقعیتی مناسب داشت و با اتحادیه هماهنگی‌های لازم را انجام دادم. به نظرم فروش محصولات ایرانی ایده خوبی بود. این کار باعث توسعه تولید داخلی هم می‌شد و از طرفی دردسرهای بدقولی به مشتری‌ها را هم نداشت. مغازه را تبدیل به تعاونی فروش محصولات ایرانی کردم.»
آقای وفایی در ادامه توضیح می‌دهد: «از اتحادیه مانتو و شلوار می‌گرفتیم و با فتوکپی شناسنامه به مردم می‌فروختیم و دست آخر باید فتوکپی‌ها و میزان فروش اجناس را به اتحادیه گزارش می‌دادیم. در واقع اجناس را به‌صورت سهمیه‌بندی به مردم می‌فروختیم. البته چند سال بعد، کار تولید به این نحو منتفی شد، اما من همچنان جنس ایرانی از بازار می‌خرم و تحویل مشتری می‌دهم.»

  •  فروش اقساطی و مشتری بدون چک 

یکی از مهم‌ترین ویژگی کسب‌وکار سنتی در بازار تهران معامله به اعتبار حرف بود؛ شیوه‌ای که هنوز هم آقای وفایی به آن پایبند است و در این‌باره می‌گوید: «هنوز هم وقتی از بازار خرید می‌کنم میان کاسبان اعتبار دارم. اغلب بدون چک و سفته از بازار خرید می‌کنم. می‌دانند وقتی با کسی قول و قراری بگذارم، حتماً پای حرفم هستم. شده گاهی اوقات به دلیل کسادی بازار چند روز پرداخت وجه اجناس دیر شده، اما از این ماجرا سوءاستفاده نکرده‌ام.»
فروش جنس قسطی به مشتریان از دیگر ویژگی‌های کار این کاسب قدیمی است. او در این‌باره می‌گوید: «باید همیشه هوای مشتری‌ها را داشت. به‌ویژه در این روزهایی که چرخ زندگی بیشتر مردم چندان راحت نمی‌چرخد. به همین دلیل، برای رعایت حال مشتری‌ها که بیشتر از همسایه‌های خودمان هستند، جنس شرایطی و قسطی هم می‌فروشم تا آنها شرمنده عیال و خانواده نباشند و بدانند همیشه باید هوای همدیگر را داشته باشیم.»

کد خبر 587509

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 3
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • IR ۱۰:۴۱ - ۱۳۹۹/۱۲/۱۴
    11 0
    خدا حفظشان کند