بیش از یک قرن است، که از تاریخ «تجدد ایرانی» میگذرد و هنوز هم این امر نقطه ثقل منازعات نظری است و هنوز هم میراث منورالفکران صدر مشروطه و علمای مشروطهخواه و مشروعهخواه در دو سوی این جدل خویش را عرضه میکنند.
با این وصف، چه جای گریز از مشروطه است که «مشروطه» هنوز جاری و ساری است. یک سو «اسلامگرایان متجدد» که دل در گرو «سنت» نیز دارند، ایستادهاند و دیگر سو «روشنفکری عرفی» ایران. با این تفاوت که این بار فلسفه صدرایی انقلاب اسلامی توشه نظری «اسلامگرایان متجدد» را غنیتر کرده است.
در گفتوگو با دکتر موسی نجفی که خود از نسل عالمان صدر مشروطه است و نسب از آنان میبرد، به بحث در باب مشروطه نشستیم؛ بحثی که میکوشد به زوایای دیگری از مشروطه و گستره ذهنی حاملان آن نظر داشته باشد.
- بهعنوان پرسش اول مایلم در باب معرفتشناسی تجددی که در صدر مشروطه از سوی منورالفکران مطرح شد به بحث و فحص بپردازیم. ما اگر بخواهیم با یک نگاه معرفتشناختی به تحلیل آرا و مولفههای معرفتی که در مشروطه رخ عیان کرد، بپردازیم، چه نکاتی به چشم میآید؟
در ارتباط با مباحث مشروطیت در ایران، بهنظر میرسد ما هرچه از این نهضت فاصله زمانی میگیریم، بهتر میتوانیم ارتباط اندیشه و تفکر خاص آن دوران را با حوادث آن برهه زمانی درک کنیم.
از همان اوانی که مشروطه شکل گرفت، تا دهههای بعد، بیشتر «گزارشات نقلی» از مشروطه به چشم میآمد و چون یک نهضت پرشور مردمی و پر احساسی بود و همه «طبقات ملی» بخصوص 2 گروه عمده علما و روشنفکران بهطور وسیع در آن نقش داشتند، این وقایع تا جزئیات آن ثبت میشد، اما بهصورت افراطی و تفریطی؛یعنی مورخین و کاتبان آن روایت، از موضع مخالف و موافق برخورد میکردند.
این امر بعدها در دوره رضاخان هم ادامه و تشدید یافت. البته بعضی از حب و بغضها که روی افراد وجود داشت امروز تعدیل شده و کمتر به چشم میآید، این امر باعث میشود که در لابهلای اسناد و مدارک مشروطه به بحثهای عمیقتری بپردازیم.
- یعنی میشود «تاریخ اندیشه» از آن استخراج کرد؟
بله، امروز حب و بغضها خیلی کمتر شده است. اعتقاد شخصی من این است که نهضت مشروطه هرچند رهبر و رهبرانی داشت، اما بیشتر «مردمی» است و این خصلت مردمی باعث میشود که هرچه بیشتر زمان میگذرد، مشخص میشود که این کسانی که مطرح هستند بهعنوان رهبری مشروطیت، اگرچه به جای خود مهم هستند، اما نقش مردم مهمتر بوده است.
میتوان گفت مشروطه یک شباهت و تفاوتهایی با انقلاب اسلامی دارد اما یکی از مواردی که باعث میشود ما امروز جریان مشروطه را بهتر درک کنیم، کمرنگ شدن «مکتب تبریز» است که برخی تاریخنگاران پانترکیست که گرایشات سکولار و وابستگیهای آشکار به دربار پهلوی داشتند، تلاش داشتند آن را در مشروطه برجستهتر نشان دهند و یک سطح رهبری فراگیر ملی برای آن قائل شوند.
این امر باعث شده بود که قسمتهای مهمی از تاریخ مشروطه دیده نشود. اما امروز با تلاشی که شده است در شهرهای مختلف، حتی در شهرهایی که بهنظر میرسید جنبش مشروطهخواهی در آن ضعیف است و طبق اسنادی که به دست آمده و چاپ شده است،بهنظر میآید روندها دگرگون شده است.
به خاطر سیطره «مکتب تبریز» در تاریخنگاری امثال کسروی و تاریخنگاران سکولار مانند آدمیت، ملکزاده و یحیی دولتآبادی این نیاز حس شد که اسناد واقعیتری نسبت به گزارشات آنها مطرح شود، تا زوایای جدیدی از مشروطه کشف شد. بنابراین 3 عامل؛ کنار رفتن تعصبات قومی، ضعیف شدن جریان سکولار در مشروطه و شک کردن به نوشتههای آنان و سوم رجعت به «متن اسناد» در مقابل «گزارشات تاریخی»، باعث شده است، زوایایی از تاریخ مشروطه به دست آید که غیراز «وجوه رسمی»ای است که تا به حال نوشته شده است.
فیالمثل؛ اسم «عالمی» را میشنویم که در کتابهای تاریخ مشروطه تا به حال مطرح نبوده است؛ مثلاً در بوشهر عالمی بوده است به نام آیتالله بلادی که شاگرد آخوند خراسانی بوده است، مشروطهخواه است و با انگلستان مبارزه کرده و در کل مناطق خلیجفارس، نفوذ قابل توجهی داشته است. به موازات این امر جالب است که فلان شخص که مثلاً یک قطار فشنگ در تبریز بهخود بسته و چند تیر انداخته، در تاریخ مشروطه بسیار مطرح است، اما این عالم دینی منطقه جنوب اصلاً اسمش در تاریخ نیست!
البته اکنون اما تا حد بسیاری یک نیروی عظیم آزاد شده است که باعث میشود تاریخ مشروطه بیش از آنکه به طرف ایدئولوژیهایی که برایش ساخته شده برود، در شکل و نمای یک «جنبش ملی» و حقیقتی که جزئی مهم از تاریخ نوگرایی ایران است، مطرح شود. از این جنبه، آزاد شدن این سطح از نیروها و تفکرات در مشروطه بهنظر من با نگاهی که در انقلاب اسلامی ما نسبت به دنیای جدید داریم، میتواند برای ما فضاهای مهمی را بگشاید.
- با این وصف، میتوان گفت که «مشروطه» برای ما سمبلی از «تجدد ایرانی» محسوب میشود. ما اگر بخواهیم معرفتشناسی این امر را مطمح نظر قرار دهیم، چه مطلق معرفتی و مولفه هویتیای را در این داستان فربهتر میبینیم مؤلفه ملیت، مؤلفه اسلامگرایی، یا آن هویت غربیای که وارد گفتمان مشروطه شد؟
ببینید این بحثهایی که شما مطرح میکنید، میشود ریشههایش را در مشروطه یافت. یا حداقل بعد از صد سال خودمان آن را بازسازی کنیم. اما بهنظرم، این مقولات برای خود آنها در آن روزگار مطرح نبود. علت این امر آن است که عنصری که برای آنان مطرح بود، «اعتراض» بود. اعتراض به وضعی که آنان را خسته کرده بود. اینکه فردی حکومت کند و اطرافیانش زورگویی کنند، مردم را به ستوه آورده بود. مشروطه فضای جدیدی به مردم داد و افق نویی را باز کرد. مردم ما از این افق جدید استقبال کردند. همین...
- یعنی شما یک سطح نخبگی برای این پدیده قائل نیستید؟
اتفاقاً این «اعتراض» به ستوه آمدن از استبداد بین نخبگان و مردم مشترک بود. مردم از این جهت که به آنها اهمیت داده شد، پذیرای امور شدند. برای اولین بار نماینده انتخاب میکردند و نماینده مجبور بود رعایت حال مردم را بکند. این پدیده مقوله کمی در تاریخ ایران نبود. حال امروز ما از این امور، چون یک افراطگرایی خاصی را نمود یافت و آخرالامر رضاخان خوشهچین آن شد، باعث شده که ما جنبههای منفی این پدیده را برجسته کنیم. اما بهنظر من هر دو جنبه را باید نگریست. آن عنصری که من آن را فربه میبینم، «اعتراض» و «پیدایی افق جدید» است.
بگذریم از اینکه در پیدایی این افق جدید، افراط و انحراف از مسیر هم بوده و ایدئولوژیزدگی هم رخ داده است، اما اصل قضیه، مورد قبول مردم بود و اگر مورد قبول نبود، تا این حد عظمت نداشت که بعد از صد سال من و شما اینجا در این باب سخن بگوییم و حتی اسناد منتشر نشده بیش از اسناد چاپ شدهاش باشد.
بنابراین عظمت مهمی در کار است تا حدی که نیروهای سیاسی فعلی نیز از کشش مشروطه برای نقد وضعیت فعلی بهره میبرند، پس بحثهای ما در باب ملیت و مدرنیته در عصر مشروطه، هرچند رگههایی از آن را در رسالههای مشروطه و وقایع آن عصر میتوان دید، اما بهنظرم خود آنها کمتر متوجه این نکتهها بودهاند. آنها شاید خودشان نمیدانستند چه بذری را میافشانند یا اگر میدانستند هم متوجه نبودند که چه ابعادی دارد. آنچه امروز ما در دانشگاهها از ملیت و... سخن میگوییم، بسیار جدید است.
اول راه که نمیشد بگوییم که این اتفاقها چگونه رخ داده است، لذا اگر ذهنیت خود را هرمنوتیکی کنیم و رجعت بدهیم به آن عصر، به آن قضایا با نگاه امروز برخورد نمیکنیم. البته شکی نیست همه این مؤلفهها که شما نام بردید، در مشروطه وجود داشته است. وقتی که به پدیدههای آن عصر نگاه تحلیلی داشته باشیم، با بازسازی آنها به درک این مهم نایل میشویم.مشروطه همیشه در تلاطم بود و آرامش را بهخود ندید. آن موج اصیل مشروطه البته نه با رضاخان و نه با نهضت ملی شدن نفت، به آرامش نرسید، اما با انقلاب اسلامی آرامش را تجربه کرد. با انقلاب اسلامی وجه نهان مشروطه هم کشف شد آن وجوه سکولار که وجود داشت و دارد یا نقش آذربایجان در مشروطه خیلی وسیع است، البته نقش واقعیاش نه نقش ایدئولوژیک شدهاش.
این امور غیراز جنبه احزاب و گروههاست بنابراین، آن عناصر وجود دارد، اما هنگامی که امروز بازسازی میشوند، میبینیم که در اندیشه، سخنان مهمی برای امروز ما دارند و پیش از آنکه بخواهیم در باب آن موضعگیری کنیم که بد یا خوب بوده است، باید بخوانیم، تا آن اتفاقی که افتاده است را در آزمایشگاه تاریخ برای سیاست امروزو آینده خود به کار بگیریم.
- برخی از متفکرینی که به حوزه سنت تعلق ندارند، میگویند در صدر مشروطه این علما بودند که میدانستند، مشروطه چه معنایی دارد و چه تبعاتی را شکل میدهد، آن متجددین و منورالفکرهای صدر مشروطه هیچکدام اطلاع دقیقی از مفهوم «مشروطه» نداشتند.
البته عکس این را برخی میگویند! (با خنده) ببینید، اینطور کلی نمیشود بحث کرد. علما که میگوییم، مثل اکنون که معلوم نیست. آن موقع برخی از روشنفکران غربزده لباس روحانی داشتند، مثل تقیزاده. علمای بزرگ هم کمکم بدبین شدند و احساس کردند «بیداری اسلامی» که در جنبش تنباکو وجود داشت، وجود ندارد و عظمت کار هم به این سادگی نیست. دیدند قضیه بیشتر از مبارزه با استبداد و ایجاد عدالتخانه و... موسع است.
این امر تا دوره رضاخان و تا امروز دیده میشود. اساساً نگرش نسبت به حکومت و مسائل مدنی درکی میخواهد که این درک حتماً دلیلی ندارد در مشروطه ناقص باشد. البته شما درست میگویید اگر مشروطه از یک منبع الهام بومی – ولو بهصورت اشتباه – نضج میگرفت، شکست هم میخورد، امروز ما خیلی جلوتر بودیم. تا به حال پیوستگیای وجود ندارد و گسست مرتباً نمود مییافت. در مشروطه اما گسستی پیش آمد، که باعث میشود قضاوت صعب جلوه کند. رسالههایی هم که علمای ما در باب معنای مشروطه نوشتهاند بسیار جالب است اما این سنت فکر کردن روی این مفهوم، اندکاندک قطع شد.
رسالههایی است به نام مناظره «پیر و جوان» یا «شیخ و شاب» یا «مقیم و مسافر» که درسهای جالبی را در بر دارد و با همه کاستیها، اگر اینها ادامه مییافت، داستان به نحو دیگری نمود مییافت. بنده 80-70 رساله از این دست را پیدا کردهام که باعث میشود بگویم اگر در یکصد سال اخیر این امور ادامه یافت، ما هزار رساله در باب این افکار داشتیم، که ما را در باب جمهوریت و وظایف شهروندی بسیار پخته میکرد و مجبور نمیشدیم همواره بهصورت تبلیغی سخن بگوییم. این امور در مردم هم ریشه میدواند و آنها هم خود را تطبیق میدادند. مانند همین وسایل مدرن که فارغ از فرهنگ مدرن، مردم ما آن را پذیرفتند و یک جنبه ملی پیدا کرد.
بنابراین گمان میکنم شما به تصرف ایدئولوژیک در فرهنگ مدرن نظر دارید. این امر البته ایده بزرگان ما در انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی بوده است. در عین حال میتوان در کنار این امر، آن فرهنگ هم یک نوزایی داشته باشد، که همان «جنبش نرمافزاری» است که این امر در مشروطه وجود نداشت.
- بهنظر میرسد درون ساحت فکر اسلامی صدر مشروطه 2 مدل بنیادین وجود دارد، یکی «تنبیه الامه و تنزیه المله» حضرت آیتالله نائینی(ره) است و یکی «تذکره الغافل و ارشاد الجاهل» حضرت شیخفضلالله(رحمهالله علیه) است. بین این 2 ساحت، یک نقاط انفکاکی وجود دارد که البته درون گفتمانی است چرا که هر دوی این بزرگواران مخالف روشها و منشهای منورالفکران هستند. اما این نقاط انفکاک باز هم به نحوی دیده میشود، در تذکره الغافل مرحوم شیخ شهید، گویا چنان از نقش متجددان بیمناک هستند که دیگران را ترجیح میدهند...
خیر بحث دیگران مطرح نیست، ایشان اساس مشروطه و مجلس جدید را نقد میکند.
- اما مرحوم نائینی که بدین نحو عمل نمیکنند. این امر را چگونه میتوان تحلیل کرد، آیا این گسست بود؟
خیر، نسبت به اندیشه دینی امروز ما، چه نائینی و چه شیخ فضلالله اگر گفتمانشان غالب میشد،این امر به انقلاب اسلامی «وصل» میشد، امروز اگر ما بخواهیم رصد کنیم گفتمان اسلامگرایی و ولایت فقیه را تا مشروطه، خیلی از دوران محلی از اعراب نمییابد. در زمان خودش این مقولات، از منظر دیگر قابل بحث است. شما فقط کتاب مرحوم نائینی را موضوع تحلیل قرار ندهید.
در ثانی، مگر همه مشروطه در نائینی و شیخ فضلالله خلاصه میشود؟ ما رسالههای زیادی از علما داریم، درست است که این 2 رساله شاخص شده است، اما موضوع تحلیل را فقط در خطه این 2 رساله قرار دادن مربوط به 30-20 سال پیش است. اکنون، اقلاً 30 رساله دیگر از علمای مشروطه منتشر شده است.
آقای رسول جعفریان، اخیراً رسالهای را منتشر کردهاند به نام «نکوهش مشروطه» که گویا متعلق به «مرحوم سیدآقا تبریزی» است یا رساله «تحفهالمتمدنین» که متعلق به علمای مشروعهخواه تبریز است، از دیگرسو ما رساله «مقیم و مسافر» را داریم که در تأیید مشروطه است. پس علمای زیادی در باب حقیقت مشروطه بحث و فحص میکردند. اما یک عده خوشبین بودند و دیگران بدبین. مرحوم نائینی و رسالههایی که به نفع مشروطه نوشته شده، خوشبین بودند. فضای نجف البته ایجاب میکرد که خوشبین باشد. بعد از شهادت شیخ شهید اما بدبینی غلبه میکند، که مرحوم نائینی هم جزو آنان بود...
- بله، حتی نقل شده است که کتاب تنبیه الامه را در دجله میاندازند...
بله این امر نقل شده است. اما خوشبینی و بدبینی یک سطح تحلیل دارد، از مبانی عدول کردن امر دیگری است. مرحوم نائینی بعداً خوشبینیاش را از دست داد، نه عقیدهاش را. اشتباه نکنید تا مسائل خلط نشود. اینکه ما افکار این 2 عزیز را به جاهای دیگر نسبت دهیم، لازم نیست.
محمدعلی شاه، فرد مستبدی بود، اما زشتی کارش دستکمی از ناپسندی فعل مشروطهخواهانی نظیر تقیزاده دربست نشستن در سفارت انگلیس نداشت. اما گویا عامداً در تاریخ ناپسندیهای مشروطهخواهان کمرنگ شده و استبداد محمدعلی شاه را خیلی پررنگ کردهاند.
او که مستبد است و تکلیفش روشن، اما چرا از ناپسند بودن پناهنده شدن به انگلیس سخنی به میان نمیآید؟ اینکه افکار مرحوم شیخ شهید را برخی منتسب میکنند به یک حوزه خاص، همان تبلیغات مشروطهچیهاست چرا که اصل فکر را نفهمیدند چیست، امروز هم ممکن است خیلی از علما دغدغههایی داشته باشند، اینکه ما بخواهیم آن را به جریانات سیاسی وصل کنیم، واضح است که اشتباه است.
ممکن است عالم دینیای در یک شهری، انتقادی و نکتهای داشته باشد، اما اینکه فوراً بگویند تو به جناح راست یا چپ نظر داری، به صلاح و فلاح نزدیک نیست و باعث میشود آن دغدغه مکتوم باقی بماند. در اینکه دغدغه مرحوم نائینی و شیخ شهید فضلالله متفاوت است، من شکی ندارم. اما این مسائل را باید در سطح خوشبینی و بدبینی هریک از این دو به روند مشروطه و استفادهای که جریانات سیاسی از اینها کردند، ربط ندهیم. مرحوم نائینی مشروطه را بیداری اسلامی میدانست و شیخ شهید هم به همین وجه نظر داشت.
اما شیخ فضلالله این بیداری اسلامی را بدون تلاقی با مدرنیته میخواست حل کند، اما مرحوم نائینی چنین نظری نداشت و میگوید؛ مدرنیته آمده است و این یک واقعیت است.
شیخ فضلالله میخواست بیداری اسلامی را از موج مدرنیته خارج کند و میگوید؛ مشروطه مشروعه و بعد هم از مشروعه غیرمشروطه سخن میگوید، اما نائینی میگوید؛ «مشروطه با اصلاح» یعنی میخواست بیداری اسلامی را با توجه به واقعیت مدرن تفسیر کند. حال بحث از باب این امر که کدام درست است یا غلط، محلی از اعراب ندارد. اندیششه بود دیگر! اگر بخواهیم صرفاً با محک زمان اندیشهها سنجیده شود، زمان هم ممکن است افراط و تفریط داشته باشد.