چه در عرصه سیاست داخلی و چه در حیطه سیاست خارجی، غرب کوشیده و میکوشد آنچه را در عرصه سیاست میآفریند با مدد آموزههای فرهنگی تئوریزه و فراتر از آن توجیه کند.
بنابراین پرسش بنیادین این است که چه نسبتی را میتوان میان سیاست و فرهنگ نزد غرب جستوجو کرد و چگونه میتوان این ادعاهای پرطمطراق، اما پوچ و عاری از معنا را که در باب دمکراتیسم و روندهای مردمسالاری از سوی آنان مطرح میشود را «افشا» کرد. یگانه راه جستوجوی نسبت تئوریکی است که کنشگر سیاسی در غرب با فرهنگ برقرار میکند و میکوشد ابزار فرهنگی غیرمادی را بدل به مادیگرایی سیاسی کند.
فهم و درک دقیق این نسبت تئوریک راه را بر فهم دقیق این امور و همچنین مقابله نرمافزارانه و فرهنگی با غرب خواهد گشود. چه آنکه «تهاجم فرهنگی»که سامان یافته است، بلاشک معلول بهرهگیری سیاسی از خصایص فرهنگی است که «فرهنگ سیاسی»را شکل میدهد و سیاست فرهنگ را جلوهگر میکند.
از لحاظ فلسفی، طرح عقلانیت فردی و پوزیتیویسم جهانی، مدد گرفتن از اندیشههای فلسفی اومانیسم، حذف «خدا» از متن زیستمعرفتی و زندگی روزمره و جایگزین شدن انسان حامل عقلانیت ابزاری، از مؤلفههای عیان و آشکار، جهانی شدن است. همواره تلاش بر این است که یک «الگوی زیست مشترک»در جهان نضج گیرد تا براساس آن سیاست یکسانی اعمال شود، بنابراین جهانی سازی فرهنگی، یکی از بهترین محملها را در اختیار غرب قرار میدهد. هنگامی که جهان براساس فلسفه سیاسی- اجتماعی سکولار «فرهنگی» شد، آنگاه میتوان اتحادهای فرهنگی را نضج داد که به مدد آن فرصتهای سیاسی و بازارهای اقتصادی بهدست میآید.
در عین حال ما با رویکرد دیگری نیز مواجه هستیم. «تکثر فرهنگی» که ازجمله مدعیات تئوریک لیبرالیسم جهانی محسوب میشود، در این روند اجتماعی- سیاسی مطلقاً جایی ندارد. بدینمعنا که با یک «تزویر سیاسی» عنوان میشود که هویتهای گوناگون ملتها باید در روند «جهانی شدن» مطمح نظر قرار گیرد، اما از سوی دیگر آنچه که بهعنوان یک طرح کلی و نمای بنیادین مطرح میشود، حذف و عدم هرگونه تظاهر فرهنگی مستقل است.
نظام اجتماعی منتج از این امر، تنها و تنها محدود به پذیرش نقشهایی است که در آن افراد بهمثابه جزئی از کلیت یک سیستم کاملاً بسته اما ظاهراً باز، در جهت بسط هژمونی سرمایهداری فعالیت میکنند.
در عینحال آرایش بعد فرهنگی جهانی شدن توسط شعارهایی نظیر حقوق بشر و دمکراسی انجام میشود و این شعارها درواقع وجه هژمونیک مؤلفههای اقتصادی «جهانیشدن» است؛ به این معنی که نظام سرمایهداری هیچگاه نمیتواند فقط با مؤلفههای اقتصادی خودش استحکام پیدا کند و حتماً باید مؤلفههای سیاسی و فرهنگی هم حاضر باشند تا نظام اجتماعی سرمایهداری استحکام و استمرار پیدا کند.