اما هیچگاه این پرسش مطرح نمیشود که اگر ابنسینایی، بزرگ دوران خود بوده، چگونه بزرگ شده و چرا امروزه ابنسیناهایی ظهور نمیکنند و مهمتر از آن اینکه آیا میراث فکری ما و از جمله ابنسینا میتواند نسبتی با امروزه ما برقرار سازد یا نه؟ این بود که بر آن شدیم تا در سالروز درگذشت ابنسینا، مسائلی از این دست را با دکتر سیدیحیی یثربی، استاد فلسفه اسلامی در میان نهیم.
هنگامی که امروزه به میراث فکری گذشتگان خود از جمله میراث فلسفی ابنسینا مینگریم، فاصلهای و یا به تعبیری بهتر شکافی ژرف بین آنها و خودمان احساس میکنیم. این شکاف از اینجا ناشی میشود که بعضا مسائل و مباحث مطرح گذشتگان را بیارتباط با مسائل امروزمان مییابیم. به نظر شما نحوه مواجهه ما با میراث گذشتگان بهویژه میراث فکری و فلسفی ابنسینا چگونه میتواند و باید باشد؟
بیتردید ابنسینا نهتنها در جهان اسلام بلکه در دنیا در شمار فیلسوفان بزرگ است. حتی میتوان گفت که او نهفقط در جهان اسلام که در مشرق زمین، نخستین کسی بود که یک نظام فلسفی سامان داد؛ حال آنکه پیش از وی، بحثهای عقلانی معتزله را داشتیم که در حال و هوای کلامی سیر میکرد و بعدها کندی را داشتیم که افکار نیمهفلسفی داشت اما در مجموع در همان حیطه معتزلیان میاندیشید. بعدها فارابی را داشتیم که بحثهای پراکندهای را مطرح کرد که بهویژه تعلیقات وی از لحاظ محتوا با ارزش است اما هنوز فلسفه سامان خاصی نداشت.
این ابنسینا بود که فلسفه را به صورت یک مجموعه «نظاممند» به دست داد؛ به این معنا که او برای اولینبار، منطق، طبیعیات، ریاضیات و الهیات را به موازات هم و به صورتهای مختلف فراهم آورد.
این جنبه ابنسینا، یعنی نقش وی در گسترش عقلانیت در مشرق زمین، خیلی کم به چشم آمده است؛ اگرچه ما مسلمانان هم این را سپاسگزار نیستیم. از طرف دیگر، ابنسینا یکی از شخصیتهای موثر در پیدایی دوره جدید غرب است. خود غربیها به این معترف هستند که ابنسینا و ابنرشد، تاثیر بسزایی بر دوران روشنگری و روشناندیشی آنها داشتهاند وگرنه عقلانیت ارسطویی سالها بود که در غرب فرو مرده بود. در واقع ما از طریق ابنسینا و ابنرشد از نو این عقلانیت را به غرب بازگرداندیم.
اما متاسفانه در حال و هوایی که غرب به وسیله ابنسینای ما با عقلانیت آشنا میشد، خود ما با امثال غزالی، عقل را کنار نهادیم و به فضاهای حیرتزا و تاریک درآمدیم که تاکنون حاصل آن معلوم نبوده است. ما در چنین وضعیتی به عالم تقریبا عقلستیز بازگشتیم، در حالی که اروپا (به وسیله ما) از فضاهای مبهم و تاریک قرون وسطی به حوزه عقلانیت راه یافت.
- از فحوای سخنان شما درمییابیم که ما با این عقلستیزی به قرون وسطایی از نوع خاص دیگری فرو غلتیدیم. براین اساس آیا معتقدید که در این وضعیت عصر تاریکاندیشی در جهان اسلام آغاز شده بود؟
اگر نخواهیم از لفظ قرون وسطای اسلامی سخن بگوییم که حساسیتزاست، به هر حال ما از خردگرایی رویگردان شدیم، به طوری که غزالی و پیروانش حتی تدریس ریاضیات را در مراکز آموزشی ممنوع کرده بودند. آنها در دلیل این ممنوعیت میگفتند که ریاضیات انسان را فریب میدهد و سرانجام، انسان سر از فلسفه درمیآورد.
غزالی و پیروان وی تجربه را کوبیدند و مدعی شدند که هر دانشی که بشر به دست آورده، از راه پیامبران بوده است. آنها کسب معرفت از طریق تجربه را انکار کردند. غزالی این مطلب را در پایان کتاب «المنتقذ من الضلال» آورده است.
آیا این خیانت نیست که یک جامعه را از تجربه محروم کنیم، حال آنکه میدانیم، هر چه دنیای جدید دارد، از تجربه دارد؟ در قرآن کریم هم به اهمیت تجربه تاکید شایانی شده است. خداوند در آیات متعددی انسان را دعوت به مشاهده کرده است. حتی پیامبری مثل ابراهیم(ع) از خداوند درخواست میکند که زندهشدن مردگان را بهوضوح و با تجربه به او نشان دهد. خداوند از حضرت ابراهیم(ع) میپرسد: «مگر تو ایمان نداری؟» و حضرت میگوید: «چرا ایمان دارم؛ اما میخواهم دلم آرام گیرد و اطمینان یابد.» این است که خداوند به او دستور میدهد 4پرنده را بکشد و قطعات بدن آنها را در 4گوشه کوه بگذارد و آنگاه خداوند به او زندهشدن آنها را نشان میدهد. این بیان قرآن نشان میدهد که ایمان از مجرای تجربه میگذرد.
متاسفانه جریان عقلگراییای که توسط ابنسینا پدید آمده بود، با غزالی به محاق رفت و هنوز هم دچار آنیم. هنوز در دانشگاهها و مراکز آموزشی عالی ما تجربه ماخوذ از عقل گرایی جایگاه لازم خود را نیافته است.
- شما تجربه را بنیان یک نظام عقلانی میدانید و این حرف کاملا درستی است، اما برخی انتقاد کردهاند که با این حال که ابنسینا پزشک بود و طبعا بیش از هر کس دیگری با تجربه و جسم سروکار داشت، این تجربهگرایی وی آن تاثیر شایانی را که مثلا در فلسفه آکوئیناس غیر پزشک گذاشته، در نظام فلسفی وی نداشته است. از این رو، معتقدند که عقل سینایی چندان در حیطه تجربه گام نمینهد.
ابنسینا تجربه را در طبیعیات و فلسفه خود لحاظ کرده بود. ما خوب دقت نکردهایم. «اشارات» وی با انسان معلق در فضا شروع میشود که خود یک تجربه است. حتی او در آغاز نمط چهارم مینویسد: «موجودات غیر محسوسی را از بررسی موجودات محسوس اثبات میکنم.» ابنسینا از این لحاظ تا حدودی مثل ارسطو بود؛ منتها ما باید در گام اول، ابنسینا را گسترش میدادیم که ندادیم.
ابنسینا آغازگر یک فلسفه نظاممند در جهان اسلام بود؛ حال آنکه ما که میبایست کار او را دنبال میکردیم و توسعه میدادیم، آن را تمامشده تلقی کردیم. در حقیقت این قدم اول را تبدیل به قدم آخر کردیم.
- آیا ما توانایی این را نداشتیم یا سیطره تفکر عرفانی و عقل ستیزانه به حدی بود که به ما این اجازه را نمیداد؟
معمولا در جوامعی که یک فکر تقدیس میشود، قدم اول تبدیل به قدم آخر میشود. در غرب آثار ارسطو در قرن13 تقدیس شدند، کلیسا به آن مهر زد و این باعث شد تا افکار وی ایستا بماند و لذا دانشمندان عصر جدید که خواستند از ارسطو فاصله بگیرند، جنگ علم و دین به میان کشیده شد. اما در جهان اسلام فلسفه را تقدیس نکردند که تکفیر کردند اما اینکه چرا گام اول بدل به گام آخر شد، واقعاً جای تعجب دارد.
- شما فکر میکنید که چرا این اتفاق افتاد؟
بهنظرم گرایشهای ضدفلسفه با غزالی مثل آوار بر سر آموزههای سینایی فرود آمد و آنها را دفن کرد. این کجرفتاری هیچ ربطی به دین اسلام ندارد. اسلام کاملاً با عقلانیت موافق است و بر آن تأکید دارد. درواقع این گرایشهای التقاطی و خودساخته بود که ما را از عقلانیت دور کرد.
- جنابعالی بهدرستی از تقدیس فکر انتقاد میکنید و آن را مانع آزاداندیشی میدانید اما خودتان ناخواسته در نقد عقلستیزی غزالی بهگونهای سخن میگویید که تصور میرود شما تمام تقصیر را بر گردن یک فرد یا یک جریان خاص فکری میاندازید و این خود گونهای تکفیر بهحساب میآید؛ حال آنکه غزالی خود دنبال یک گفتمان اجتماعی و فکری است که به هر حال گسترش مییابد.
من بارها در نقد غزالی نوشتهام که او در هیچجا مبتکر نبود ولی بهخوبی میتوانست سوار موج شود و جریان ایجاد کند. وقتی غزالی ظهور کرد، ضدیت با فلسفه و عقلانیت ریشهدار شده بود. گویی جامعه منتظر بود که کسی موج مخالفت با عقل و فلسفه را در اختیار گیرد و جریان جدیدی علیه آنها بهراهاندازد. غزالی این کار را کرد.
- شما فکر میکنید که چگونه میتوان امروزه در عین پرهیز از شیفتگی و تقدیس اندیشهها به بازسازی این میراث عقلی دست یازید؟
اولین توصیه من به جامعه علمی، اندیشمندان و در کل جامعه این است که بیاییم افکار بشری را تقدیس نکنیم. چگونه پیشینیان ما ابنسینا و ابوسعید ابوالخیر را تقدیس نکردهاند بلکه تکفیر هم کردهاند؟ ما هم فیالمثل، ملاصدرا و حکمت متعالیه او را تقدیس نکنیم. باید فضای نقد ایجاد کنیم.
اما اینکه در مورد سنت فلسفی از ابنسینا تا ملاصدرا چه باید بکنیم؛ چند سال پیش در قم مجلهای این سؤال را که آیا پاسخ مشکلات امروزی ما در فلسفه اسلامی وجود دارد یا نه؟ به اقتراح صاحبنظران گذاشته بود. یادم است که اکثراً خواسته بودند طوری به این سؤال پاسخ دهند که مبادا کوچکترین جسارتی به فلسفه اسلامی شود؛ بهاین معنا که گفته بودند، بله! فلسفه اسلامی جوابگوی مسائل امروز ماست؛ ولی بهشرط آنکه بتوانیم آن را بازخوانی کنیم. در میان انبوه پاسخهای ارائهشده، پاسخ «لگن هاوزن» را خیلی پسندیدم. او گفته بود: در غرب میراث گذشته را بررسی میکنند تا ببینند که آیا برای امروز خود چیزی میتوانند در آن بیابند که بهکارشان بیاید یا نه. آنها همه میراث خود را زیر ذرهبین میبرند و دربست آن را نمیپذیرند.
با توجه به این نکته، من معتقدم که ما باید از اینکه به سراغ سنت فلسفی خود برویم، و به تبع آن دو صف مخالف تشکیل دهیم که یکی علم بردارد و جنجال راهاندازد که ما هیچ نداریم و مثلاً خواندن فلسفه اسلامی حاصلی ندارد و...، و دیگری در مقابل بگوید که فلسفه اسلامی هیچ نقصی ندارد و حتی بهکار مسائل امروز هم میآید، بهطوری که برخی مسائل سیاسی روز را میخواهند از ملاصدرا استخراج کنند، اجتناب کنیم. نه این طرفداری و نه آن مخالفت، هیچ کدام درست نیستند. بنابراین پیشنهادم این است که این دو صف را تشکیل ندهیم؛ زیرا همه این میراث متعلق به ماست. نخستین کار، مشخص کردن مسائل خودمان است؛ یعنی مسائل علوم انسانی.
مثلاً بیاییم عمده مسائل مهم در خداشناسی، انسانشناسی، سیاست، روانشناسی اخلاق و... خودمان را تعیین کنیم و آنگاه برای حل آنها بهسراغ سنت برویم؛ نه اینکه در وهله اول بهسراغ سنت برویم و بخواهیم از آن علوم انسانی جدید را بیرون بکشیم. براساس این روش آنگاه معلوم خواهد شد که مثلاً طب سینایی و طب جدید، هر کدام چند درصد میتواند به این معضل خاص پزشکی پاسخ دهد. اینجاست که دیگر دعوا صورت نمیگیرد و سهم مشخص میشود. مثلاً شاید معین شود که اصلاً طب سینایی درصدی را در حل این معضل بهخود اختصاص نمیدهد و برعکس، طب جدید، کاملاً آن را حل میکند. خب در این حالت، باکی نیست و نتیجه را هرچه میخواهد باشد، میپذیریم.
- در اینجا بهویژه «سنتگرایان» میگویند که سنت و میراث گذشتهماتابعی از نیازهای روز میشود و از این رو، زبون میشود.
نه! در این وضعیت میراث تحقیر نمیشود، سرجای خودش است. پزشکی ابنسینا برای آن زمان خوب بوده و امروزه ممکن است نباشد.
اصلاً ابنسینا و ارسطو مردان بزرگ روزگار خودشان بودهاند. فیالمثل اگر اینشتین ارسطوی هزار سال پیش میشد که اینشتین نمیشد. هنر وی این بود که ارسطوی زمان خودش شد. تمام هنر ما این است که افقهای جدیدی بگشاییم. بنابراین نباید گفت که اگر ابنسینا بزرگ بوده، تا قیامت باید مسائل ما را حل کند. او مسائل دوران خودش را حل کرده و امروزه هم باید ببینیم که آیا میتواند عین همان کارایی دیروز را داشته باشد یا نه.
باید فلسفه امروزمان را با تلاش شبانه روزی بسازیم
قرآن میفرماید: سهم شما از علم ناچیز است. پیامبر(ص) میفرمایند: خداوندا بر علم من بیفزای. از طرف دیگر، قرآن میگوید: هر درجهای که از علم بهدست آورید، بالاتر از آن وجود دارد. اصلاً قرآن کسانی را که به آنچه دارند، دل خوش میدارند، تحقیر میکند. ما هم بیاییم به آنچه داریم، دل نبندیم، تأمل، دقت و تلاش شبانهروزی کنیم. باید با تأمل در مسائل روز و نقد گذشته، فلسفه امروزمان را بسازیم.
حال در این فلسفه ممکن است 30 درصد از مسائل فلسفه کلاسیک باشد و 70درصد مسائل جدید. باید نتیجه را پذیرفت. باید جستوجو کرد تا بلکه دری به رویمان گشوده شود تا به افق جدیدی که نیاز داریم راه پیدا کنیم. به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل.