وجود جراحتهای متعدد در بدن و آثار آن، آن روزها هم خیلیها را از سرنوشت امثال او نگران میکرد، اما تقدیر این بود که از میان یادگاران دفاع مقدس هنوز کسانی بمانند و حماسه و عرفان جنگ را خودشان حکایت کنند. با آنکه وقت بازنشستگی رسمی ناصر آراسته شده اما از افسران جوان و تحولگرای ارتش، خیلیها او را مرشد و راهنمای خود میدانند؛ بهخصوص حالا که دیگر صیاد نیست.
همان صفا و مایههای معنوی با روح نظامیگری در رفتار امیر دیده میشود. جانشین اسبق فرمانده کل ارتش و مشاور نظامی فعلی فرمانده کل قوا، شاگرد، همکار و ناظر بر وصیت شهید صیاد شیرازی بوده است.
این گفتوگو برگرفته از پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی خامنهای به بهانه آغاز هفته دفاع مقدس و به یاد فرماندهان ارشدی که جان خود را برای دفاع از میهن در کف گذاشتند انجام شده است.
- شما از دوستان و همرزمان شهید صیاد بودید، مدت زیادی در موقعیتهای مختلف با ایشان همکاری داشتید، شاید تا آخرین ساعات پیش از ترور ایشان. نوع روابط ایشان را با فرمانده کل قوا چگونه دیدید؟
صیاد نگاهش به فرمانده با نگاهی که در ارتشهای دنیا هست، فرق داشت. در نظام اسلامی، شهید صیاد فرمانده را- چه رهبر معظم انقلاب بود و چه حضرت امام رضوانالله تعالی علیه- نایب امام زمان(عج) و امر آنها را با واسطه، امر حضرت حق میدانست. این نکته حساسی است. او بر این اساس در مقابل فرماندهاش باب اجتهاد باز نمیکرد. در عین حال و با همه اطاعت و تقیدی که نسبت به فرماندهاش داشت، برای حفظ حریم ولایت و حفظ منافع نظام، خودش را مقید میدانست که نظرات کارشناسیاش را به فرمانده بدهد. نه اطاعت از فرماندهاش باعث میشد که نظراتش را ابراز نکند، نه داشتن نظرات کارشناسی باعث میشد که باب اجتهاد در مقابل فرماندهاش باز کند. جمع این دو، کار سختی است اما شهید صیاد به راحتی انجامش میداد. روزی ما مسئولان نیروهای مسلح رفتیم خدمت آقا.
همه فرماندهان نیروهای مسلح نبودیم، شاید جمعمان میشد 50-40 نفر؛ فرماندهان ارشد نیروهای مسلح بودند؛ فرماندهان سپاه، فرماندهان ارتش و ستاد کل، جمع محدودی بودیم. قبل از اینکه آقا بیایند و شروع به صحبت کنند، دست من روی زانوی شهید صیاد بود. دست او هم روی دست من. خیلی با هم مأنوس بودیم. تا کلام آقا شروع شد، ایشان دستش را از زیر دست من کشید، دفتر یادداشت و قلمش را از جیبش درآورد و رفت سراغ نوشتن. این عقده شده بود برای من. ناراحت بودم که چرا این کار را کرد؟ 5-4 روز بعد از همین ماجرا بود که شهید شد.
جلسه تمام شد، وقتی از حسینیه به سمت راهرو آمدیم تا برویم بیرون، یقه شهید صیاد را گرفتم! -آن موقع دیگر با هم صمیمی بودیم. روزهای اول آشناییمان بحث شاگرد و فرمانده بود ولی دیگر رفیق شده بودیم- گفتم که حاجعلی! من یک سؤال دارم. گفت: بفرما! گفتم: آقا که داشتند صحبت میکردند، شما همه اینها را یادداشت میکردید. اولاً قبلش دستتان روی دست من بود، ما را بینصیب گذاشتید! خندید، گفت حالا میتوانیم توی ماشین با هم باشیم، درصورتی که ماشینمان سوا بود؛ میخواست از من دلجویی کند.
گفتم: حالا من سؤالم این است که این صحبتهای آقا را اخبار ساعت 2 پخش میکند(ما صبح خدمتشان رسیدیم، ساعت حدود 10بود؛ چون فرمایشات کلانی بود راجع به مدیریت نظامی نیروهای مسلح، آنجا فیلمبرداری رسمی میشد، نه فیلمبرداریای که خصوصی است) ساعت 9 شب هم تلویزیون اخبار کامل این سخنرانی را پخش میکند؛ یعنی این برنامه در 2 نوبت کاملاً پخش میشود، بعد هم که ضبط شدهاش را آقای شیرازی به شما خواهد داد. دلیل این نوشتن چه بود؟ ما که اخبار را میشنویم، دفتر آقا هم که این را برای شما میفرستد، این نوشتن برای چی بود؟ هم ناراحت بودم از این حرکتی که کرده بود و هم اینکه یقین داشتم- چون با صیاد از سال 54 بودیم- که همه کارش با دلیل است.
می دانستم شهید صیاد توی نیروهای مسلح از آن آدمهایی است که بیدلیل کاری نمیکند. همه کارهایش روی دلیل و حکمت است. گفتم حالا این را هم ازش سؤال کنم، پاسخ به من میدهد و یک چیزی ازش یاد میگیرم.
با من رفیق بود. برگشت گفت: آراسته؛ تو حقوقدانی! گفتم: نه، من حقوق بگیرم! حقوقدان نیستم. گفت: نه، حقوقدانی دیگر. گفتم: خب، منظورتان چیست؟ گفت: تأخیر در اجرای دستور فرمانده از نظر قانون جزا یا قانون کیفری نیروهای مسلح جرم است یا نه؟ گفتم: بله، ولی ربطی به سؤال من ندارد. گفت: عدم اجرای دستور فرمانده که جرم هست؟ گفتم: بله جرم محرز است. تأخیر در اجرای دستور یا سهلانگاری هم جرم است. گفت: بسیار خب. گفتم: ولی حاجی اینها جواب سؤال من نبود. گفت: من فکر کردم تو آنقدر باهوشی که گرفتی پاسخت را. گفتم: نه نگرفتم، شما بگو. گفت: آقا اینجا فرمایشاتی داشتند. مردم عادی یا شاید برخی از نیروهای مسلح- آنهایی که عمیق نگاه نمیکنند- این را سخنرانی تلقی میکنند. میخواست به من بگوید تو هم سخنرانی تلقی کردی!
بعد صیاد ادامه داد: خب 8 شب یا 9 شب یا 2 بعد از ظهر هم میتوانند این سخنرانی را از اول تا آخرش تماشا کنند. منِ نظامی، این را سخنرانی تلقی نکردم. فرماندهام بیاناتی برای من دارد، من آن را اوامر فرماندهی تلقی کردم و همه اینها را نوشتم. نمیتوانم صبر کنم تا دفتر آقا متن فرمایشات را به من بدهد. تا آن موقع میشود فردا یا پس فردا. نمیتوانم تا 2 بعدازظهر هم بنشینم، اخبار ساعت 2 را ببینم، بعد یادداشت کنم. اگر از اینجا رفتم تا ستاد کل، عمرم کفاف نکرد و حضرت حق جان من را ستاند، در آن دنیا نمیتوانم به خداوند بگویم: من منتظر بودم بروم ستاد کل، اخبار را بشنوم یا بخشنامه را از دفتر آقا بگیرم، بعد ببینم کدام یک از اینها را چگونه اجرا کنم! من پاسخی برای خدا در تأخیر اجرای دستور فرماندهام ندارم. همه فرمایشات ایشان را نوشتم، تا وقتی از اینجا سوار ماشین میشوم بروم
ستاد کل، 45-40 دقیقهای که در راه هستم، دستورات آقا و تدابیر ایشان را تبدیل به دستور میکنم. ما نظامیها میگوییم تدبیر فرمانده؛ یعنی دیدگاه کلی او. ما دیدگاه کلی و راهنمایی فرمانده را میگیریم و باید آن را به دستور تبدیل کنیم. بعد دستورها را در قالب دستورالعمل درمیآوریم و آن را ابلاغ میکنیم. نفری که این را میگیرد، باید اجرا کند. بعد باید بر فرآیند اجرا نظارت شود. کار ستادی اینطوری است.
صیاد میگفت که من وقتی سوار ماشین میشوم تا برسم به ستاد کل، تدابیر و راهنمایی فرمانده کل قوا را به دستور تبدیل میکنم. به ستاد کل که رسیدم نامهاش را آماده میکنم و میدهم برای تایپ و بعد تصحیح و امضا میکنم، آقای دکتر فیروزآبادی هم امضا میکنند تا به نیروهای مسلح ابلاغ شود و بهعنوان «تدابیر» فرمانده تبدیل به «امر» شود، بعد هم در ستاد کل نظارت میکنم بر اجرایش. آقا به من دستور ابلاغ کردند، من دستورهای ایشان را باید بلافاصله اجرا کنم تا اگر جانم گرفته شد، پاسخی داشته باشم برای حضرت حق، که من لحظهای در اجرای امر فرماندهام تأخیر نکردم. امثال صیاد اینگونه نگاه میکردند که امر ولایت صادر شد؛ حالا چگونه باید این را به بهترین نحو اجرا کنیم؟ اگر هم اظهار نظر میکرد، اینگونه بود که این دستور به چه نحو و با چه پیشنهادی میتواند به بهترین وجه انجام بشود؟ یا اگر این دستور الآن زمان اجرایش نیست یا صلاح نیست و مستلزم تهیه یک ملزومات دیگری هست، اینها را به عرض فرمانده برسانیم که با اجرای دستور، گردی بر دامن فرمانده ننشیند.
درصورتی که میتوانست تبعات سوء دستور متوجه فرمانده شود ،مثلاً من میخواهم دستور را اجرا کنم تا حَسناتش متوجه من بشود، هرجا خرابکاری شد، میگویم فرماندهام اینگونه خواست، هرجا هم حُسن شد، میگویم که این نگرش من است! صیاد دقیقاً برعکس بود. اگر دستوری از فرمانده معظم کل قوا- حضرت امام یا حضرت آیتاللهخامنهای- صادر میشد، تبعات سوء دستور را هم به جان خودش میخرید و میگرفت. اگر در نیروهای مسلح ما این اتفاق بیفتد، میبینیم که کار فرماندهی چقدر ساده میشود و بعد اجرای دستور چقدر به دل مینشیند.
- راجع به ارائه مشاورهها و نحوه برخورد با یک فرمانده ارشد،آیا میشود با ادبیات غیرنظامی، نام این را «نقد» گذاشت؟
ما میگوییم ارائه نظر کارشناسی؛ یعنی یک فرمانده بهعنوان کارشناس، باید نظر کارشناسی به فرمانده بالاترش ارائه کند.
- از نوع برخوردهای رهبر انقلاب با شهید صیاد خاطرهای به یاد دارید؟ نوع پیوند و رابطهشان چطور بود؟ فقط فرمانده و فرمانبردار بود؟
برداشت من این است که فرمانده کل قوا صیاد را آدم بسیار صادق و خالصی میدانستند. در برخوردهای ایشان با صیاد، کاملاً مشخص بود که کلام صیاد برایشان کلامی همراه با صداقت است و عمل صیاد را هم عملی با خلوص میبینند. این نگاه، دو طرفه بود. یعنی همینگونه برداشت را- خارج از بُعد ولایی- شهید صیاد نسبت به آقا داشت؛ در کلام آقا نسبت به زیر دست نظامیاش صداقت همراه با صراحت میدید و اصلاً شبههدار نبود.
یادم هست یک جلسهای دور هم جمع بودیم. صیاد آن موقع رئیس بازرسی ستاد کل نیروهای مسلح بود. رفته بودند مناطق را بازرسی کرده بودند و قرار بود حضور فرمانده کل قوا را گزارش بدهند. مسئولان رده بالای نیروهای مسلح همه جمع بودند. عزیزی آمد و از منطقه خودش گزارش داد. دیگری آمد، گزارش داد تا نوبت به گزارش شهید صیاد رسید. صیاد بلند شد وگزارش محکمی در آن جلسه داد؛ خیلی مجمل ولی عمیق.
در یک فرصت کوتاه، باید گزارش کلانی میداد. معلوم بود مدتها کار کرده تا این گزارش را نوشته. روی گزارشش کار کرده بود تا در آن زمان کوتاه، لوث نشود. وقتی این گزارش را داد، شخص دیگری بلند شد از گزارش صیاد نقد کرد که نه اینطور نیست؛ از یگانی که صیاد ایراد گرفته بود، دفاع کرد. آقا آن دفاع را هم گوش کردند؛ بعد فرمودند: «به تمام صحبتهای آقای صیاد عمل شود!» این نشان دهنده صداقت صیاد و اعتماد فرمانده کل قوا به او بود. با اینکه طرف دیگر آمده بود و دفاع کرده بود، آقا یقین داشت به کلام صیاد. آن نفر هم شخص کمی نبود؛ صاحبنظر و انسان ولایی بود؛ واقعاً هم مطیع فرمانده کل قوا بود؛ ولی آقا صیاد را مثل چشم خودشان گذاشته بودند به کار بازرسی و به این چشم اطمینان داشتند. شاید به همین دلیل بود که در میان اینهمه شهید که ما دادیم، آقا فقط به تابوت صیاد بوسه زدند. ما خیلی شهید دادیم، بعد از صیاد هم شهید دادیم، قبلش هم شهدای بزرگی دادیم، هرکدام از آنها ستارههای یک منظومه هستند برای خودشان.
- در حد آشنایی و دانستههای ما، یکی از یادگارهای شهید صیاد برای نیروهای مسلح و برای ارتش، «دوره معارف جنگ» بوده که ایشان چند سال قبل از شهادتشان راهاندازی کرده بودند. فعالیتشان هم مورد توجه و مفید بود. به خاطر همین فعالیتها مورد تشویق رهبر انقلاب هم بودند. جنابعالی بعد از شهادت صیاد مسئولیت این دوره را بهعهده گرفتید؛ راجع به این یادگار شهید توضیح بفرمایید که چه دورهای است و چگونه برگزار میشود؟
صیاد بعد از جنگ به این نتیجه رسید که یافتههای جنگ خواهناخواه فراموش خواهد شد؛ یافتههای جنگ، نه تاریخ جنگ. تاریخ جنگ ثبت شده است ولی یک چیزهایی در جنگ یافت شده- بیش از دیدن یا شنیدن- که فراموش خواهد شد. از مسجدها شروع کرد. خودش تنهایی رفت به مساجد بزرگی مثل مسجد اعظم قلهک و شروع کرد خاطرات جنگ و چیزهایی را که در جنگ یافته بود، بیان کردن.
یافتههای جنگ، بُعد حماسی دارد، بعد عملیاتی دارد، بعد عرفانی و اخلاقی هم دارد. در هر زمینهای که فکرش را بکنید، جنگ برای ما دستاوردهایی داشته است. صیاد گفت من این یافتهها را برای نسل جوان میگویم؛ شاید روزی جنگی شد و ما نبودیم. جوانها و بچههای بسیجی که در مساجد هستند باید بتوانند از اینها استفاده کنند. بعد از مدتی به دلایلی موانعی برایش ایجاد شد. هم موانعی تراشیدند، هم موانعی طبیعی ایجاد شد و راه برایش بسته شد.
گفت در ارتش که راه برایم بسته نیست؛ اگر آقا اجازه بدهند و مسئولان ارتش هم بپذیرند، میتوانم این کار را در ارتش ادامه بدهم. طرحی تهیه کرد با عنوان «هیأت معارف جنگ»؛ اسمش همین بود. گروه و اینها نبود؛ هیأت بود. رفت و به عرض آقا رساند، ایشان هم فرمودند: «معارف جنگ، کاری است مفید و به سود ارتش.» با این امر آقا، هیأت معارف جنگ شکل گرفت. روزهای تعطیل مثل پنجشنبه و جمعه، صیاد پیشکسوتهایی که در تهران بودند- از ارتش و سپاه و جهاد- را دعوت میکرد و برنامه ریزی میکرد که چگونه برویم این یافتهها را در دانشگاه افسری امام علی(ع) آموزش بدهیم. کار از آنجا شروع شد. آن موقع فرمانده فعلی ارتش سرلشکر صالحی، فرمانده دانشگاه افسری بود.
- اینکه میفرمایید، مربوط به چه سالی است؟
فکر میکنم سال 73، کار شروع شد. روزهای اول اینطور بود که ایشان میرفت میایستاد، برادران سپاهی و جهادی هم کنارش بودند، مثلاً فرمانده عملیات لشکر 77 پیروز خراسان هم بود. اینها میآمدند خاطراتشان را برای دانشجوها بهصورت فنی میگفتند. چون مخاطبانشان دانشجویان نظامی بودند، دیدگاههای نظامی که در خاطرات بود و نکات عرفانی و اخلاقی و... را هم مطرح میکردند.
خود صیاد مَنِش فرماندهی درس میداد؛ همانگونه که در جنگ خودش آزموده و تجربه کرده بود. همه خاطرات جنگیشان را میگفتند، بعد صیاد اصلاح میکرد؛ چون او از رده قرارگاه کربلا به بحث نگاه میکرد اما نگاه دیگران شاید خُردتر بود. کمکم به این رسید که باید دانشجویان را به منطقه جنگی ببرد و همین حرفها را توی منطقه بازسازی کند. برداشت میدانی را شروع کرد؛ باز هم روزهای تعطیل. وقتی ایام عید چندتا تعطیلی به هم میخورد، آدمهایی را که آشنای کار بودند، دعوت میکرد. با خون دل خوردنها؛ بدون اعتبار، بدون بودجه، بدون پشتیبانی.
ارتش هم درگیر کارهای خودش بود، نمیتواست برای این کارها سرمایهگذاری کند. سپاه هم طور دیگری درگیر بود و هرکدام مشغله خودشان را داشتند. متأسفانه بیرون هم شایع شده بود که این معارف جنگ نیست، صیاد میخواهد خودش را مطرح کند! آدمهایی که صیاد را نشناخته بودند، میگفتند: «اینها معارف صیاد است!» درصورتی که صیاد اصلاً دنبال این بحثهای دنیایی نبود. هواپیما را جور میکرد و فرمانده منطقه عملیاتی فتحالمبین را میبرد آنجا. فیلمبردار و عکاس و خبرنگار را هم میآورد. طرف میرفت آنجا میگفت من از اینجا حمله کردم؛ برای فیلمبردار تعریف میکرد، دانشجو نبود. صیاد هم دنبالش بود، همه عناصر میرفتند و فرمانده تیپ میگفت اینجا قرارگاه تیپ من بود، آن شب اینطوری شد، آنطوری شد...
الآن چیزی نزدیک به 2 هزار ساعت فیلم ویدئویی از بازسازی عملیاتهای مختلف داریم که صیاد با عناصر سپاهی و ارتشی آنها را گرفته است. باید اینها را استخراج کنیم و بیاوریم روی کاغذ. هنوز خیلیهایش را نتوانستهایم استفاده کنیم. بعد که این کار انجام شد و درس دانشکدهاش را هم راه انداخت، گفت: خب حالا برداشت میدانی مان انجام شده، استادانمان هم تجربه دیدهاند. اردوگاهی درست کرد و دانشجویان را برد به منطقه. اول هم از غرب کشور شروع کرد. دانشجویان دانشگاه افسری را میبرد اردوگاه، همین آدمها میآمدند آنجا چیزهایی که یکبار برای فیلمبردار گفته بودند، برای دانشجویان میگفتند؛ مورد سؤال دانشجویان هم قرار میگرفتند که اینجا چرا این کار را کردید؟ چی شد؟ چرا شکست خوردید؟ چطور پیروز شدید؟ بعد از شهادت صیاد هم قرار شد این کار ادامه پیدا کند. همان روز تشییع جنازه صیاد، آقای شیرازی دواندوان آمد، سرلشکر صالحی را بین جمعیت تشییعکننده پیدا کرد. آقا هنوز در میدان ستاد کل بودند؛ یعنی جنازه هنوز راه نیفتاده بود. آقای شیرازی زد پشت شانه آقای صالحی و گفت آقا میفرمایند که «معارف جنگ تعطیل نشود!»
هنوز جنازه دفن نشده بود؛ معلوم بود که آقا چه عنایتی به کار مخلصانه صیاد دارند. این عنایت و آن خلوص شهید صیاد باعث شد که بعدش هم آقا فرمودند معارف جنگ باشد و من بهعنوان سرپرست باشم. تا حالا دو سه مرتبه هم خدمت آقا گزارش کار ارائه شده و مورد تقدیر قرار گرفته است.
خوشبختانه میراثی که شهید صیاد گذاشت، الآن دیگر مختص دانشگاه امام علی(ع) نیست. الان هم در دانشگاه دریایی نوشهر، هم در دانشگاه هوایی شهید ستاری و هم دانشگاه امام علی(ع) آموزش داریم و هر سه دانشگاه را بهصورت ادغامی میبریم اردو. همین امسال هزار و200 دانشجو را بردیم منطقه عملیاتی، چند صد کیلومتر- از دوکوهه تا بندر امام- را از نزدیک کار کردیم. دانشجویان با عملیات ثامنالائمه، طریقالقدس، فتحالمبین، بیتالمقدس، محرم و... آشنا شدند. عزیزانی هم از سپاه دعوت کردیم، مثل سردار فضلی و سردار اسدی که با ما همراه شدند. عزیزانی هم از جهاد آمدند. کاری را که بنیانگذاریاش را شهید صیاد انجام داد، الان با نام «هیأت معارف جنگ شهید صیاد شیرازی» انجام میشود. من هم رئیسش نیستم. رئیسش هنوز صیاد شیرازی است؛ من فقط سرپرستی میکنم. معتقدیم هنوز جیرهخوار شهید صیاد هستیم.
- کمی به عقب برمیگردیم. آشنایی شما با شهید صیاد به قبل از انقلاب برمیگردد. راجع به این آشنایی بفرمایید. چه تحولاتی بین ارتشیها اتفاق افتاد که بعد از انقلاب توانستند به ارتشی تبدیل شوند که در خدمت اهداف اسلام باشد؟
من سال 53 افسر شدم؛ یعنی چهار سال قبل از انقلاب. بعد از فارغالتحصیلی، برای دوره مقدماتی توپخانه رفتیم اصفهان. صیاد آن موقع سروان بود و آنجا این درسها را میداد؛ نقشه خوانی، نقشهبرداری و هواسنجی. چون زبان انگلیسیاش خوب بود- آمریکا رفته بود- انگلیسی هم درس میداد و چون ورزشکار و چترباز و رنجر بود گاهی هم معلم ورزش میشد. آشنایی ما از آنجا شروع شد.
من پیش از انقلاب در دانشگاه، رشته مهندسی میخواندم. بعد از انقلاب هم در دانشگاه شهید بهشتی حقوق قضائی خواندم. قبل از انقلاب در آن دانشگاه که درس میخواندم، هیچ استادی درسش را با بسماللهالرحمنالرحیم شروع نمیکرد. درس مکانیک، سیالات، انتگرال و... هیچکدام با بسمالله شروع نمیشد. بعد از انقلاب هم در همین دانشگاه شهید بهشتی فقط اساتید روحانی و تعدادی از اساتید مثل دکتر گرجی و دکتر افتخار جهرمی که خودشان مجتهد بودند، بسمالله میگفتند. بیشتر استادان با اینکه معتقد هم بودند، تقیدی به این کار نداشتند.
سال 54 در دانشکده توپخانه ارتش طاغوت، صیاد بسمالله میگفت و درس هواسنجی یا نقشهبرداریاش را شروع میکرد. پای تخته هم با خط خوش بسماللهالرحمنالرحیم را مینوشت. کاری نبود که صیاد بعد از انقلاب فراگرفته باشد. شاید نماز اول وقت برای امثال من بنا به توصیه حضرت امام باب شده باشد اما صیاد اینگونه نبود. من در میدان تیر اصفهان دیدم که صیاد به آسمان نگاه کرد، تقویمش را هم درآورد و نگاهی کرد؛ وقت ظهر را تشخیص داد. همانجا سجادهاش را پهن کرد و نماز اول وقتش را خواند.
اینها را ساده نگیرید؛ ماجرا مربوط به یک افسر زمان طاغوت است؛ یک سروان زمان شاه در مرکز آموزشی زمان شاه! صیاد را ما آنگونه شناختهایم. بعد هم آشنایی مان به هستههای مبارز انقلابی کشید تا روزی که انقلاب تحقق پیدا کرد و عناصر انقلابی ارتش جمع شدند در زیرزمین سازمان عقیدتی سیاسی فعلی که آن موقع انجمن اسلامی بود. من آنجا کنار صیاد نشستم. از 54 ندیده بودمش. فقط توسط عناصر انقلابی واسطه، رابطه داشتیم. دیدم قرآن انگلیسی درآورده، دارد قرآن انگلیسی میخواند. همینجوری گفتم جناب سروان؛ استاد عزیز! چرا قرآن انگلیسی میخوانید؟ میخواهید انگلیسی یادتان نرود!؟ گفت: میخواهم اگر روزی قرار شد با دشمنان اسلام بجنگم، بتوانم برای آنها تبلیغ دین هم بکنم!
- بعد از انقلاب این رابطه چگونه ادامه پیدا کرد؟
صیاد شد فرمانده قرارگاه عملیاتی غرب ارتش و سپاه در کردستان. من هم داوطلب شدم و رفتم کردستان. دیگر زیر چتر صیاد بودیم تا اینکه من مجروح شدم و بعد از آن مدتی از هم جدا شدیم. من رفتم لشکر 21 و ایشان شد فرمانده نیروی زمینی. ما را از لشکر خواست و ما هم رفتیم بازرسی نیروی زمینی تا زمان شهادتش که با هم بودیم.
پیوند عاطفی
پیکر شهید صیاد که دفن شد- اگر امروز دفن شد، صبح روز بعد- خانوادهاش نماز صبح را خواندند و رفتند بهشت زهرا(س)؛ فردای تدفینش. وقتی رسیدند جلوی مزار شهید، یکسری محافظ که آنها را نمیشناختند، آمدند جلوی جمع را گرفتند. از حضور محافظها معلوم شد که آقا آنجا هستند. گفتند ما خانواده شهید صیاد هستیم. تا گفتند خانواده شهید هستیم، گفتند بفرمایید. بعد معلوم شد که آقا نماز صبح را آنجا بودهاند. خانواده صیاد گفتند: شما خیلی زود آمدید! آقا فرمودند: «من دلم برای صیادم تنگ شده!» مگر چقدر گذشته بود؟ آقا دو روز قبل از شهادت، صیاد را دیده بودند. یک روز هم از دفنش گذشته بود. آقا زودتر از زن و بچه صیاد رفته بودند بالای سر مزار او. این هم مثل بوسیدن تابوت صیاد از آن چیزهای نادری بود که من نشنیدم جای دیگری رخ داده باشد. شاید هم شده، من خبر ندارم. من نشنیده بودم آقا صبح فردای تدفین یک شهید، سر مزارش باشند. بعد از تشییع جنازه حضرت امام، ندیدم مثل تشییع جنازه شهید صیاد را که غیر از مسئولان، حضور مردم آنگونه باشد. در رحلت حضرت امام، ایران یکپارچه دریایی از عزاداران بود. همه ملت یک چنین حالی را داشتند.
در تاریخ صد ساله اخیر که من مطالعه کردهام، سابقه ندارد. من زندگی بزرگان صد سال اخیر کشور خودمان و دنیا را بسیار مطالعه کردهام. گاندی هم تشییع جنازه داشت و شخصیت بزرگی بود اما اجتماع مردم هنگام مرگش اینگونه نبود. تشییع جنازه حضرت امام، مثل ورود ایشان به ایران در 12 بهمن، در دنیا بیسابقه بود. بعد از رحلت امام حداقل میتوانم بگویم من در تهران مثل تشییع جنازه شهید صیاد دیگر ندیدم. من فکر میکنم اینها نتیجه خلوص، تواضع، تقوی و اطاعت صیاد از ولی امر بود. شهادت صیاد هم برای نیروهای مسلح آبرو بود.