شنبه ۱۱ آبان ۱۳۸۷ - ۱۲:۲۴
۰ نفر

کامران محمدی: «خاله‌بازی» - دومین رمان بلقیس سلیمانی- نیز مثل رمان اول، خیلی زود مورد توجه اهالی ادبیات قرار گرفت و هنوز یک ماه از توزیع‌ آن نگذشته بود که خبر چند برنامه نقد با حضور نویسنده کتاب منتشر شد.

این رمان 240 صفحه‌ای که پس از کتاب نه چندان بااهمیت «بازی عروس و داماد»، سومین کتاب سلیمانی 45 ساله است، از جهات مختلفی در ادامه «بازی آخر بانو» قرار می‌گیرد و از همین حالا پیش‌بینی می‌شود مثل رمان اول، در جوایز مختلف ادبی، مورد توجه باشد؛ دست کم به این علت که نام بازی آخر بانو، سه سال پیش در مرحله نهایی بیشتر جوایز ادبیات داستانی ایران شنیده می‌شد.

داستان «خاله‌بازی» نیز مثل «بازی آخر بانو»، بیش از هر چیز بر جایگاه اجتماعی زن در ایران متمرکز است. حکایت تکراری زن دوم و بازیچه شدن زنان مظلوم توسط مردان ظالم. اما سطح تفکر و شیوه تحلیل انسان‌ها در این دو کتاب، دست‌کم به اندازه فاصله 3‌ساله‌ای که نویسنده برای حرکت از رمان اول به رمان دوم پیموده است، تفاوت دارد.

سطح تفکر

میلان کوندرا، نویسنده‌ای که همواره درست در اندازه توان نویسندگی‌اش، با پدیده‌های انسانی، مواجهه متفکرانه نیز‌ داشته است، رمان، را درست به اندازه ارزش‌ها و اهداف زیباشناسانه‌اش، شیوه‌ای از تفکر می‌داند و آن را پس از تفکر دینی، تفکر فلسفی و تفکر علمی، نوعی از تفکر می‌داند که با ابزار تخیل، به بررسی هستی و حقیقت می‌پردازد: «رمان،  بهشت تخیلی افراد است. رمان، قلمروی است که در آن هیچ‌ کس مالک حقیقت نیست.»به این ترتیب، هر رمان را می‌توان پژوهشی دانست که تخیل را جایگزین ایمان، منطق یا تجربه می‌کند و با بازآفرینی موقعیت‌های (معمولا طنزآمیز یا حتی گروتسکی) گوناگون انسان‌های عصر خود، به بررسی مفاهیم نه چندان قطعی و عموما سیال دنیای بدون قطعیت مدرن می‌پردازد...

در عنوان هر سه کتاب بلقیس سلیمانی، کلمه «بازی» تکرار شده است: آخرین بازی بانو، بازی عروس و داماد و خاله‌بازی. بنابراین، بدون تردید نویسنده توجه و دل‌مشغولی ویژه‌ای به مفهوم بازی در دنیای امروز دارد. سلیمانی در این باره می‌گوید: «به‌نظرم تمام دنیا به بازی بزرگی می‌ماند که ما بازیگران آنیم. انگار ما بر صحنه نمایشی زندگی می‌کنیم که خداوند کارگردان آن است. اما علاوه بر این، برداشت من از ساختار خود رمان نیز بیشتر به یک بازی می‌ماند که هیچ‌چیز در آن قطعی نیست.»

این همان نکته‌ای است که کوندرا نیز در توصیف آنچه رمان به انسان می‌دهد، بر آن تاکید دارد، اما بازی رمان بازی آخر بانو و بازی رمان خاله‌بازی، در دو سطح مختلف اتفاق می‌افتند. در بازی آخر بانو، سلیمانی که به‌نظر می‌رسد هنوز مثل بیشتر نویسندگان زن ایران، درگیر مفاهیم زن‌محورانه و نقد رفتارهای مردان خودخواه است، شخصیت «گل‌بانو» را به‌عنوان نماینده‌ای از انسان زن جامعه امروز ایران برمی‌گزیند تا نشان دهد چگونه در موقعیت‌های مختلف، ناچار به بازی نقش‌هایی است که از آن او نیست و توسط مردان مختلف به او تحمیل می‌شوند. درواقع، گل‌بانو، بازیچه‌ای است که نویسنده بیش از هر چیز، تحت‌تأثیر ظلمی که بر او رفته است، انتخابش کرده است.

بنابراین، بازی «بازی آخر بانو» و بازی یک‌نفره و تحت‌تأثیر شرایط جامعه‌شناختی زن امروز ایران و به ناچار است.اما «ناهید» خاله‌بازی، اگرچه همان گل‌بانوست و با ماجراهایی کم و بیش مشابه مواجه است، همان قدر مظلوم است که می‌تواند ظالم باشد و همان قدر ناچار به بازی است که مرد روبه‌روی او، «مسعود». به‌نظر می‌رسد سلیمانی در این رمان، اگرچه هنوز بستر انتقادی موقعیت زن در جامعه امروز ایران را برای پژوهش خود درباره انسان‌های امروز برگزیده است، اما به سطحی ژرف‌تر از موقعیت انسان‌ها نقب زده، می‌کوشد مفهوم مورد علاقه‌اش را صرف‌نظر از رابطه مظلوم و ظالم تحلیل کند. به عبارت دیگر، بازی «خاله‌بازی»، (همان طور که از این عبارت برمی‌آید)، بازی دونفره، تحت‌تأثیر ماهیت انسان امروز و البته همچنان به‌ناچار است. انسان‌های این رمان، ناهید و مسعود، بیش از آنکه مشغول زندگی باشند، زندگی را مثل خاله‌بازی کودکان، بازی می‌کنند، اما این ماهیت آنها و البته ماهیت زندگی‌ است که به اجبار، شرایط را چنین پیش‌ می‌برد. چرا که زندگی از اساس بازی بزرگی است که انسان‌ها، بازیگران آنند.

شیوه تحلیل انسان‌ها

تامس آ. هریس، روان‌شناس شخصیت سالم که با نظریه «کودک درون»، محملی آسان و همه‌گیر برای تحلیل رفتارهای انسان فراهم آورده است، شیوه‌های برقراری رابطه فرد را با افراد دیگر به چهار نوع گوناگون دسته‌بندی می‌کند که هر یک از افراد جامعه انسانی امروز، براساس آن چه می‌آموزد، آن چه از گذشته به ارث می‌برد و آن چه خود می‌سازد، یکی از این شیوه‌ها را عموما به شکل ناخودآگاه برگزیده، مطابق آن رفتار می‌کند. هریس این چهار نوع رفتار یا چهار شیوه مواجهه با دیگران را این طور می‌نامد: من خوبم_ تو خوبی، من خوبم_ تو بدی، من بدم_ تو خوبی و من بدم_ تو بدی. به اعتقاد هریس و البته همه روان‌شناسان شخصیت، سلامت روانی تنها در شرایطی حاصل می‌شود که فرد، نگاه نوع اول را در مواجهه با دیگران داشته باشد، چرا که باور به خوب بودن خود، منجر به اعتماد به نفس و عزت نفس می‌شود و اعتقاد به خوب بودن دیگران، اعتماد و آرامش را به همراه خواهد داشت.

به همین شکل، بدترین نوع نگاه که سلامت روانی افراد را تهدید کرده و رفتارهای‌شان را بیشتر به سطح خشن ناخودآگاهی می‌کشاند، شرایط «من بدم_ تو بدی» است، همان شرایطی که در تمام شخصیت‌های «خاله‌بازی» دیده می‌شود. سلیمانی در بازی آخر بانو، تمام هم و غم خود را برای داشتن روایتی جذاب براساس طرحی پر فراز و نشیب و پرکشش به کار بسته است و به همین نسبت، آنچه نهایتا فراهم آورده، بیش از هر چیز یک رمان رویدادمحور، با شخصیت‌هایی نه چندان پررنگ و عموما تک‌بعدی‌اند.

داستانی که می‌تواند در دل عامه مردم به خوبی جای خود را باز کند، اما تحلیل ویژه و عمیقی از رفتارهای انسان امروز به دست نمی‌دهد. به عبارت دیگر او که هنوز به مفهوم سطحی‌تری از بازی یک‌نفره بازیچه شدن می‌اندیشد، بیش از آنکه بخواهد به عمق انسان و موقعیتش در دنیای امروز نفوذ کند، دغدغه روایت جذاب را دارد. نتیجه، ماندن در سطح شخصیت‌ها و خودآگاهی آنهاست و نویسنده تقریبا در هیچ موقعیتی نمی‌تواند رفتارهای ناشی از ناخودآگاهی آدم‌ها یا برداشت‌های روان‌شناختی‌تر خود را از این رفتارها به تصویر درآورد.اما سلیمانی در خاله‌بازی، با درک عمیق‌تری از مفهوم بازی در زندگی انسان‌ها، به عمق بیشتری از روان و رفتار انسان نفوذ می‌کند.

این عمق، البته مبنای روان‌شناختی ناخودآگاهی دارد که هم نویسنده و هم شخصیت‌های او را به سمت ویژه‌ای هدایت می‌کند: من بدم_ تو بدی. همه شخصیت‌های رمان دوم سلیمانی به شکلی ناخودآگاه، بد بودن را پذیرفته‌اند و به بد بودن دیگران اعتقاد کامل دارند. علاوه بر این و بسیار مهم‌تر از آن، در این بستر روان‌شناختی، بی‌آن که کنترلی بر نقش خود داشته باشند، به جای زندگی، مشغول بازی‌اند. این بازی، همان طور که مسعود در صفحه 210 کتاب می‌گوید «مسابقه خوبی» است و تفاوت اساسی‌اش با بازی بازی آخر بانو، ناخودآگاه بودن است: «من فکر می‌کنم ما از همان لحظه اول وارد یک ماراتن نمایشی شده بودیم. هر یک از ما می‌خواست آزادمنشی خودش را به رخ دیگری بکشد و آن دیگری را پشت سر بگذارد. ما با هم مسابقه خوبی گذاشته بودیم.»

اگرچه رویدادهای گوناگونی که سر راه هر یک از دو شخصیت اصلی رمان قرار می‌گیرد، در پایان رمان به هر کدام از آنها، درک بهتری از آن چه انجام داده‌اند می‌دهد، اما تمام آن چه سلیمانی برای روایت برمی‌گزیند، انگار سطح رویی جریانی است که اتفاق اصلی‌اش در عمق آدم‌ها رخ می‌دهد. این جریان درست مثل یکی از مکانیسم‌های دفاعی ناخودآگاه بشر _که در نظام روانکاوی شناسایی شده است_ تلاش می‌کند آرامش و حیات شخصیت را حفظ کند، اما او را به سوی رفتاری درست در مقابل آنچه هست سوق می‌دهد: واکنش وارونه.

کد خبر 67122

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز