همشهری آنلاین - رابعه تیموری: کاهگل دیوارها از زیر لایه گچی که سالها از عمر آن گذشته، بیرونزده است. از نیمه دیوارها تا سقف، دوده و سیاهی بالا رفته و نوری که از بیرون به داخل کارگاه میپاشد، حریف تاریکی فضای کارگاه نمیشود. تنورهای کوچک و بزرگ جلو کارگاه چیده شدهاند تا داغی آفتاب تابستان، نم تنشان را بچیند. ساده و صاف و صیقلی هستند، شبیه خمرههایی که دهانهای گشاد دارند.
الک و غربالهای دانه ریز و دانه درشت به دیوار آویخته شده و ریسمانهای کوتاه و بلند زیادی به دور میخهای سینه دیوار پیچیدهاند. تل خاک رس گوشه دیوار نرم و یکدست است، ماسههایی هم که در آنسوی کارگاه ریخته شده، ریز و بدون قلوه سنگ هستند. اوستا علمدار و شاگردش آقاامیر ساخت یک تنور تازه را شروع کردهاند. درست شدن هر تنور ١٤، ١۵ روزی وقت میبرد. با هر کامیون خاک رس که از مصالح فروشی میخرند، ٣٠ تنور ساخته میشود. از بار خاک رس ماه پیش، هنوز آنقدری باقی مانده که با آن ٢۵ تنور دیگر بسازند.
خواندنیهای بیشتر را اینجا دنبال کنید
با وضو و بسمالله
آقاامیر از اوستا فوتوفن کار را یاد گرفته، او برای درست کردن حوضچه گل رس، ١٠ فرغون خاک را مثل تپه گوشه دیوار جمع میکند، بعد آنقدر از وسط تپه خاک برمی دارد تا خوب چال شود. توی این چاله به اندازه خیس شدن خاک آب میریزد و آن را حسابی لگد میکند. تا این حوضچه به اندازه کافی پا بخورد و برسد، ٢، ٣ روزی طول میکشد.
اوستا علمدار سفارش کرده که موقع درست کردن گل تنور حتما باوضو باشد. اوستا در این ٣٠، ٤٠ سالی که تنور میسازد، هیچ وقت بیوضو و بسم الله به خاک تنور دست نزده. آقاامیر پاچههای شلوار پارچهای گشادش را تا میزند و به داخل حوضچه میرود. هر بار که پایش به داخل گل فرو میرود، یک طرف هیکل استخوانیش هم به پایین کشیده میشود. اوستا چشمش به پای آقاامیر است، گل باید با پاشنه پا لگد شود تا خوبورز بخورد.
اوس علمدار استامبولی پر از کاه را پیش میکشد و کاهها را لابه لای گل توی حوضچه میپاشد. آقاامیر که خسته میشود، اوستا پاچه بالا میزند : « بسم الله الرحمن الرحیم... »
مشقت کار گل
با آن که پیشانیش زود به عرق مینشیند، ولی هنوز پاهایش روی گل خوب ضرب دارند و با هر تکان تنش، پرهای کاه بیشتر به مغز گلها کشیده میشوند. ماسه هم که با گل مخلوط میشود، کار سختتر میشود. حتی پوست عادت کرده به لزجی گل و ناسوری ماسه هم روی سنگریزهها سوزنسوزن میشوند.
امروز روز سوم است و دیگر گل رسیده است. در این ٣ روز هر صبح آفتاب نزده وغروب بعد از گم شدن سرخی خورشید، او و آقاامیر گلها را لگد کردهاند. اوس علمدار به اندازه یک زواله بزرگ از حوضچه گل برمی دارد و روی میز میگذارد. لایه نازکی از خاک روی میز چوبی نشسته، این لایه خاک برای نچسبیدن گل به سطح چوبی میز، کفایت میکند. اوستا زواله را چند بار روی میز میغلطاند تا فیتیله شود. اگر دوسر فیتیله نازک باشد، باید میزان شود تا قطر آن کم و زیاد نباشد.
دیگر دانههای عرق پیشانیش، دست به هم دادهاند و روی صورت آفتاب سوخته اش راه گرفتهاند... تا اوستا مشغول درست کردن فیتیله است، شاگردش تمام گل حوضچه را زواله میکند و زیر گونی پلاستیکی میگذارد که خشک نشوند.
برگ گلهایی از جنس گل
آقاامیر هم مانند اوستا به پا برهنه راه رفتن توی کارگاه عادت کرده و با آن که درز و ترک پاهایش از لای گلهای خشکیده هم پیداست، تند و چالاک روی کف سیمانی و پرغبار کارگاه این طرف و آن طرف میدود. اوستای تنورساز قالب فلزی استوانهای را از میان دسته قالبهای انباشته در گوشه کارگاه برمی دارد و فیتیلهها را به ردیف دور آن میپیچد.
وقتی لایههای گل بدقلقی میکنند و روی هم نمینشینند، دستش را خیس میکند و رویشان میکشد تا رطوبت مثل چسب آنها را کنار هم نگه دارد. حالا با نرمه کف دستش آنقدر گلها را نوازش میکند که صاف و یکدست شوند و خط میان فیتیلهها از بین برود. اوس علمدار آنقدر با احتیاط انگشتان لاغر و استخوانیش را روی گلهای تروتازه میدواند که انگار برگ گلی نرم و نازک زیر دستش نفس میکشد! چند ردیف از فیتیلهها که چیده میشوند، اوستا دست نگه میدارد.
برای امروز کافی است، این گلها باید خشک شوند تا تاب نگهداشتن قیطانهای تازه را داشته باشند.
نفسهای تنگ و دود هیزم
حالا طنابهای روی دیوار به کار میآید. آقاامیر یکی از طنابها را برمی دارد و دور تنور نیمهکاره میپیچد تا گلها خود را رها نکنند و پایین نریزند. اگر زمستان بود، باید برای خشک شدن تنور نیمهکاره، آتش روشن میکردند، آتشی پرخیمه که زبانه بکشد و کارگاه را خوب داغ کند. دود و بوی دود هیزم نفس اوستا و آقا امیر را به شماره می اندازد، ولی در تاباندن این آتش کمنمی گذارند تا تنورهای نیمهکاره زودتر خشک شوند. این دوده و سیاهی کارگاه هم از همان آتشهای زمستانه بهجامانده.
فردا که گلها با هرم خورشید تابستان خشک شدند، زوالههای باقیمانده را فیتیله میکنند و روی آنها میچینند، ولی ساخت تنور هنوز هم تمام نمیشود. تنور که خشک شد، اوس علمدار به داخل آن میرود و با مهرهای شیشهای، ناصافیهای دیواره اش را خوب صیقل میدهد. اگر تنور صاف نباشد، خاک به پشت نان میچسبد و کار نانوا سخت میشود.
از شبانی تا تنورسازی
اوستا برای بزک و دوزک تنور، بدنه آن را میخراشد وروی آن با خطوط راست و مورب، نقش میزند. ولی این نقش و نگارهای ساده اوستا کجا و گل و بتههای ورقههای استیل کارخانهای کجا؟ بازاریان تنورها را کمتر از یک میلیون تومان از اوس علمدار و دیگر تنورسازان میخرند و با چسباندن ورقهای استیل و کمی رنگ و لعاب با قیمتی چند برابر به نانوایان میفروشند.
اوس علمدار یاوری ٣٠ سال است تنور میسازد، پیش از این در روستای رامشه اصفهان شبانی و گلهداری میکرد. خدمت سربازی را که گذراند، به پایتخت آمد تا کار و کاسبی پررونقتر و آسودهتری داشته باشد. آن زمان اوستا جواد تنورساز در شهر ری بنام بود و بازارحرفه تنورسازی هم خوب داغ بود.
اوستا جواد وقتی دید علمدار جوان با دل و جان کار میکند و زیر و بم کار را یاد میگیرد، او را پیش خودش نگه داشت تا اوستایی قابل شود. اوستا جواد که دیگر نای کار نداشت، شاگردش را از خود سوا کرد تا دنبال رزق و روزیش برود. از آن زمان تا حالا اوستا علمدار در محله های مختلف شهر ری به تنورسازی مشغول بوده است.
بوی خاک
اجاره مغازه، هزینه خرید خاک و الک و دم و دستگاه... با تمام این خرج و برجها تا چند سال پیش باز تنورسازی درآمد داشت، ولی حالا شاید ماهها بگذرد و گذر مشتری به محله باقرآباد و کارگاه اوس علمدار نیفتد. پسران اوستا به حرفه پدر عشقی ندارند و او را هم از این کار سخت و پرمشقت منع میکنند.
با این حال اوستا نمیتواند از بوی خاک دل بکند و هنوز هم هر روز در گرگ و میش هوا به کارگاه میآید. پیش از رسیدن اوستا، آقاامیر کار را شروع میکند. او مدتی پیش که در افغانستان نامزد کرده، به ایران آمده تا خرج سور و بساط عروسی و اسباب زندگیش را درآورد.
آقاامیر قبلا بنایی و عملگی میکرد و پسرعمویش شاگرد اوس علمدار بود. پسرعمویش که پی کاری دیگر رفت، آقاامیر را به اوستا معرفی کرد. با آن که نان درآوردن در تنورسازی سخت است، ولی همان آلونک داخل کارگاه برای آقاامیر غریب و تنها نعمتی است.
نان و آب وسقف بالای سر
آلونک را اوستا برای شاگردانش از آجر و سیمان ساخته. چند پتوی نیمدار و٢، ٣ بالش و پشتی رنگورورفته، تلویزیون و میزی قدیمی و چند دست رختخواب تمام لوازم زندگی آقاامیر است. او روی چراغ خوراکپزی کوچکی که بیرون آلونکش گذاشته، غذا میپزد، توی یخچال کوچک گوشه کارگاه آب یخ هست و سماور نقرهای کنار میز کارشان مدام قل میزند و بساط چای او و اوستا به راه است.
حالا با آن که نیمی از حقوق ماهانه آقاامیر که اوستا به او میدهد، خرج خورد و خوراک و مخارج زندگی مختصرش میشود و ته پسانداز چند ماهه اش به ٢ میلیون هم نمیرسد، باز هم خدا را شکر، هر چه هست حلال است و پول زحمت و عرق ریختن. «یوسف قربانی» همسایه اوس علمدار است و وقتی مشتری توی مغازهاش نباشد، همراه دیگر کسبه و اهالی محل به کارگاه اوستا میآید.
قربانی میگوید: «اوستا ماهی چند میلیون تومان اجاره این کارگاه را میدهد، خرجهای دیگر مثل آب و برق و عوارض کارگاه هم تعطیلی ندارد، ولی ممکن است اوستا ماهها تنوری نفروشد و هیچ درآمدی نداشته باشد. با این حال در ساخت همین تنورها که مدتها توی کارگاه باقی میمانند، وسواس و دقت زیادی به خرج میدهد تا کارش بیعیب و نقص باشد.»
اوستا علمدار نه زبان شکوه و شکایت از روزگار دارد، نه کار و کسبش را هنری میداند که از مسئولی توقع تلاش برای حفظ آن را داشته باشد. اما قربانی معتقد است بیتوجهی مسئولان به صنعت تنورسازی، این هنر دستی اصیل و سنتی کشور ما را در خطر زوال و فراموشی قرار میدهد.
نظر شما