فیلمهای او منتقدین و تماشاگران را به یک اندازه راضی و خوشحال میکند. در کارنامهاش فیلمهایی مثل«رومئو و ژولیت»، ««مولن روژ» و البته strictly Ballroom دیده میشود. اما فیلم تازهاش «استرالیا» یک کار ناب استرالیایی است که فقط در جایی مثل استرالیا میتوان آن را ساخت.
قصه فیلم در دامنههای زیبا و چشم نواز شمال استرالیا و در روزهایی اتفاق میافتد که جنگ جهانی دوم چهره کریه و مرگبار خود را به آدمهای مختلف نشان میدهد. کاراکتر اصلی قصه سارا اشلی، زنی میانسال است که سالها قبل سرزمین مادریاش استرالیا را به مقصد انگلیس ترک کرده است. اما یک اجبار او را وادار به بازگشت به استرالیا میکند. آخرین فرد فامیل او پس از مرگ، یک مرتع بزرگ را برای او- به عنوان تنها بازمانده فامیل- به جا گذاشته است.
هدف سارا اشلی از سفر به استرالیا این است که هرچه زودتر تکلیف این زمین وسیع را مشخص و دوباره به انگلستان برگردد. ولی در استرالیا با موانعی روبهرو میشود و یکی از قدرتمندان محلی (که قصد تصاحب این زمینها را دارد) با کارشکنیهایش نمیگذارد سارا اشلی کارش را انجام دهد. ورود یک گاوچران محلی که به حمایت از سارا برمیخیزد رنگ تازهای به ماجراها میزند. نقش سارا اشلی و گاوچران را در فیلم نیکول کیدمن و هیوجکمن بازی کردهاند که هر دو بازیگرانی استرالیایی تبار هستند. این فیلم اکشن و ماجراجویانه را باید در عین حال یک وسترن استرالیایی معرفی کرد.
- خودتان قصه فیلم را چگونه ارزیابی میکنید؟
این یک قصه رمانتیک خاص است که در یک گذشته دور اتفاق میافتد؛ یعنی قبل از شروع جنگ. بخشی از قصه فیلم واقعی است. منظورم بمباران شهر داروین در سال 1938 توسط جنگندههای ژاپنی است. اما بخشهای واقعی قصه در خدمت بیان یک احساس انسانی هستند که زایده تخیل و ذهنیات فیلمنامه نویسان آن است. فیلم را یک کار ناتورالیستی ارزیابی نمیکنم، ضمنا یک فیلم مستند هم نیست. کاراکترهای اصلی فیلم خیالی هستند که در یک موقعیت واقعی رها میشوند. سعیام این بود که با تلفیق واقعیات و تخیل یک دنیای پراحساس دیدنی خلق کنم.
- زمانی که کار فیلمبرداری را شروع کردید، نامی نداشت!
نمیدانستیم برای این اثر حماسی استرالیایی چه نامی انتخاب کنیم که روحیه کلی قصه و فضای حاکم بر آن را برساند. تا چند هفته قبل از پایان فیلمبرداری هنوز نامی برای فیلم انتخاب نشده بود. میدانید، من چند سال روی فیلمنامه فیلم کار کردم و این قصه برایم ارزش ویژهای دارد. نامی که برای فیلم انتخاب میشد برایم اهمیت و معنی ویژهای داشت.
- طی این سالها قصه تغییراتی هم کرد، با چه حسی آن را نوشتید؟
تغییر زیادی در کلیات نکرد، فقط جزئیات آن عوض میشد. میدانید، قصه فیلم خیلی ساده است. شبیه یک قصه کلاسیک به نظر میرسد و شما به راحتی میتوانید در آن عناصری از شیوههای قصهگویی کلاسیک را پیدا کنید. یک جورهایی میتوان گفت سفر کاراکترهای اصلی شبیه سفر دو کاراکتر اصلی «آفریکن کوئین» ی جان هیوستن است.
میخواستم غافلگیریهایی را در دل قصه فیلم بگنجانم. کاراکتر اصلی فیلم- درکه- در آغاز سفر، استرالیا را به چشم یک محیط مزاحم میبیند (و میخواهد هرچه زودتر خودش را از دست این سفر مصیبتوار نجات دهد) کمکم دلباخته چشماندازهای جذاب محیط و آدمهای ساکن آن میشود. با برگشتن ورق و تغییر روحیه این کاراکتر، قصه فیلم وارد مرحله تازهای میشود که خط اصلی ماجراها را تشکیل میدهد.
شخصیت پسر بومی 10ساله فیلم هم نقش مهمی در رویدادهای قصه دارد. از آغاز کار در فکر این بودم که وی باید حضور پررنگی در قصه داشته باشد.
- گفتهاید مدتی به شمال استرالیا سفر کردهاید و آنجا بودید. چند وقت را در آنجا گذراندید و این سفر برای کار نگارش فیلمنامه و سیر پیشرفت قصه چقدر اهمیت داشت؟
سؤال خوبی را مطرح کردید. میدانید چرا؟ یک بار جرج لوکاس به من گفت«تو داری یک کار حماسی بزرگ انجام میدهی که بخش اعظم آن در فضای بیرونی اتفاق میافتد، پس بهتر است که استودیوهای فیلمسازی داخل سیدنی را رها کنی و به محیطها و مکانهای واقعی بروی» خب، میدانید که او «جنگهای ستارهای» خودش را در لوکیشنهای واقعی صحرا فیلمبرداری کرد و از این کار کاملا راضی بود. این روزها خیلی از فیلمسازان به این شیوه عمل میکنند. من هم میخواستم آن حس ویژه داخل قصه فیلم به بیننده منتقل شود، مثل فیلم «لورنس عربستان». هدفم این بود که تماشاگران هنگام دیدن فیلم واقعا احساس کنند که در داخل آن چشماندازهای جذاب و با شکوه حضور دارند.
پس برای اینکه این حس و حال به شکلی درست و منطقی خلق شود، باید به مکانهایی که میخواستم به عنوان لوکیشن در فیلم مورد استفاده قرار بدهم، سفر کنم و آنها را از نزدیک ببینم. همراه با چند نفر از همکارانم برای چند هفته به محل مورد نظر سفر کردیم. در آنجا حس خاص حضور در آن محیط را گرفتم، آدمهایش را بهتر شناختم، بخشهای تازهای از قصه را پیدا کردم و متوجه شدم چگونه این قصه را تعریف کنم تا حکم بهترین شیوه قصهگویی را داشته باشد. حقیقتش را بخواهید حضور در شمال استرالیا چالش بزرگی بود.
- فیلمهای شما همیشه از نظر موسیقی، تدوین و طراحی صحنه و لباس، کارهایی غنی بودهاند. زمان ساخت «استرالیا » فکر میکردید فقط این بافت غنی و یگانه در فضای شمال استرالیا امکانپذیر خواهد بود و جواب میدهد؟
سه فیلم قبلی من فلسفه خاصی را دنبال میکرد. بحث اصلی در ساخت آنها، اختراع و احیای دوباره فرمول قدیمی فیلمهای موزیکال بود. نوع قصهگویی من در «استرالیا» کمی فرق میکند. نمیخواهم ادعا کنم این فیلم یک «برباد رفته» یا یک «لورنس عربستان» دیگر است. این فیلمها که در فاصله دو دهه 30 تا 50 میلادی ساخته شدهاند، قصههایی عمیق و پراحساس را تعریف میکردند. هر دوی آنها برای تعریف قصه خود از چشماندازهای وسیعی بهره گرفتند که بتوانند قصهشان را بهتر تعریف کنند. آن فیلمها متعلق به همان دوران بودند. این مهمترین نکتهای بود که هنگام ساخت «استرالیا» به آن توجه داشتم. نمیخواستم از سبک و استیل آنها کپیبرداری صرف بکنم. نوع کار آنها برایم حکم یک نقطه شروع را داشت. حالا باید باتوجه به قصه فیلمم و شرایط معاصر زاویههای دوربین را انتخاب میکردم و چشماندازهای وسیع را به شکلی درست، مورد استفاده قرار میدادم. هدفم حفظ ارزشهای کهن در کنار خلق یک سری ارزشهای تازه بود.
- در فیلم با نامهای بزرگ، مضامین بزرگ و لحظات بزرگ تاریخی روبه رو هستیم. هنگام ساخت فیلم نگران نبودید که نتوانید عدالت را درباره تمام آنها رعایت کنید و در عین حال، همه آنها را در دل یک فیلم قرار دهید؟
انجام این کار جرأت خاصی میخواست و حتی کمی خودم را میترساند. ما با یک موضوع تاریخی سر وکار داشتیم که البته قرار نبود در آن تاریخ را به شکلی مستند به تصویر بکشیم.
میدانید فیلمهایی هست که درباره اتفاقات خاصی مثل پرلهاربر یا روز استقلال است. در چنین شرایطی شما باید تاریخ را به صورت درستی منتقل کنید و اما نتدار خوبی باشید ولی در فیلمی مثل «برباد رفته» شما با دو کاراکتر یعنی روث و اسکارلت سروکار دارید و همه قصه درباره آنهاست. اما قصه آنها در دل تاریخی قرار داده شده که درباره یک واقعه حقیقی (یعنی شکستخوردن جنوبیها در جنگهای داخلی آمریکا) است. فیلم از این دنیا و واقعه استفاده میکند تا قصهاش را بهتر تعریف کند. من هم در «استرالیا» با چنین وضعیتی روبه رو بودم و انجام این کار، حکم یک چالش سخت را داشت. همانطور که گفتم این فیلم یک کار مستند درباره اتفاقاتی که دقیقا در آن دوران افتاده نیست. فیلم فقط نگاهی مستندوار به شرایط و وضعیت انسانها در آن دوران سخت دارد.
- موسیقی همیشه در فیلمهای شما نقش مهمی داشته است. این موسیقیها به قدری قوی بوده که به صورت مستقل هم خریداران خیلی زیادی داشته است. زمان تولید «استرالیا» در فکر آن بودید که این فیلم همچنین موسیقیای داشته باشد؟
خیر. ضمن اینکه هیچ وقت هدفم این نبود که یک آلبوم موسیقی پرخریداری خلق کنم. به نظر من، موسیقی باید در دل قصه فیلم بنشیند. این موسیقی باید کمک کند تا قصه بهتر گفته شود. در اینجا ما با یک حماسه سروکار داشتیم و برای خلق یک موسیقی خوب، تحقیق زیادی کردم. در فیلم یک صدای خاص و ویژه وجود دارد که در تمام طول قصه شما آن را میشنوید. این موسیقی و صدا خاص سرزمین استرالیا است و کمک میکند تا قصه فیلم بهتر و روانتر تعریف شود. حالا این نکته که این موسیقی هم فروش خوبی داشته باشد یا خیر، بحث جداگانهای است. چندان هم به این موضوع اهمیتی نمیدهم.
- زمان زیادی برای پیش تولید صرف کردید؟
نه خیلی زیاد. همان زمانی که به صورت معمول صرف یک چنین کارهای حماسی و تاریخی میشود، صرف پیش تولید این فیلم شد. نکته اصلی وضعیت آب و هوایی بود که اختلالی در کار فیلمبرداری ایجاد نکند. برای همین ماه مارس را انتخاب کردیم که به نوعی هوای آفتابی و خوبی دارد.
- از همان ابتدای ساخت فیلم در فکر نمایش لوکیشنهای توریستی استرالیا بودید؟
هدفم ساخت یک فیلم توریستی نبود. ولی استرالیا سرزمین جذابی است و بخشهای قدیمی آن جاذبههای توریستی زیادی دارد. وقتی شما دارید فیلمی با این مضمون میسازید، نمیتوانید خودتان را از وجود چنین لوکیشنهایی محروم کنید تا انگ توریستی بودن به شما زده نشود. اصلا این لوکیشنها بخشی از طبیعت قصه و فیلم هستند و حکم یکی از کاراکترهای آن را دارند. تجسم قصه فیلم بدون لوکیشنهایش غیر ممکن است. قصه فیلم دقیقا در چنین مکانی میتواند رخ بدهد. در عین حال، خیلی جالب خواهد بود اگر فیلم بتواند باعث رونق صنعت توریسم در اینجا شود.
- حال و هوای وسترن موجود در فیلم عمدی بود!
بله. ولی نمیخواستم خیلی به چشم بیاید و لقب یک کار وسترن را بگیرد. دیویدلین این کار مخاطرهآمیز را در «لورنس عربستان» خیلی خوب انجام داد. حس و حال وسترن در این فیلم در پس زمینه و در دل قصه وجود دارد. میخواستم همین کار را در «استرالیا» بکنم. چشماندازهای طبیعی استرالیا و استپها و تپههای آن، فضای خوبی برای خلق یک فیلم وسترن ایجاد میکنند.
- قصد ندارید یک وسترن خالص را کارگردانی کنید؟
فعلا که نه، شما قصه خوبی سراغ دارید؟!
- گفته میشد هنوز تا چند روز به نمایش عمومی فیلم در استرالیا مانده، شما تدوین فیلم را تمام نکرده بودید؟
مسئله آن چیزی نبود که رسانههای گروهی گفتند و نوشتند. باید کمی در تدوین فیلم دست میبردم و فرصت این کار فراهم نمیشد. چند سفر پیدرپی مانع از این کار شد. این در حالی بود که زمان دقیق اکران عمومی فیلم از قبل اعلام شده بود و نمیشد این تاریخ را عوض کرد. خوشبختانه من سر وقت رسیدم و همه کارها در موعد مقرر انجام شد.
- چرا برای ایفای نقشهای اصلی نیکول کیدمن و هیوجکمن را انتخاب کردید؟
این نقشها را باید بازیگرانی استرالیایی بازی میکردند که با حال و هوای کشور و اوضاع آن آشنایی خوبی دارند. در عین حال، میخواستم بازیگران این نقشها کسانی باشند که تماشاگران بینالمللی و غیر استرالیایی هم آنها را بشناسند. کیدمن و جکمن هر دوی این خصوصیات را داشتند، به اضافه اینکه بازیگرانی قوی هم هستند.
منبع: آسوشیتدپرس