سرتیپ دوم خلبان مصطفی نیک‌فرجام، متولد ۱۳۱۸، سال ۱۳۴۰ وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی می‌شود. با پشت سر گذاشتن آموزش‌های اولیه، برای گذراندن دوره تکمیلی به آمریکا می‌رود و پس از ۳ سال با دریافت مدرک خلبانی به ایران برمی‌گردد.

سرتیپ خلبان نیکفرجام

همشهری آنلاین - فرزین شیرزادی: کاپیتان نیک‌فرجام که خاطراتی شنیدنی از پرواز دارد، می‌گوید: «مدتی قبل از حمله عراق به ایران، از یک حادثه هوایی جان سالم به در بردم. در یک مانور هوایی، هواپیمایم از ارتفاع ۳۷ هزار پا و در زمانی زیر ۳ ثانیه به زمین خورد؛ جایی در ارتفاعات مرزن‌آباد و عباس‌آباد.» این همان لحظه معجزه‌آسایی است که او و خلبان دومش از هواپیما بیرون می‌پرند و روی درختان فرود می‌آیند. نیک‌فرجام با ۱۴ سال تجربه در کسوت خلبان هواپیمای شکاری، پس از این حادثه با درجه سرهنگ‌تمام، ریاست عملیات پایگاه یکم ترابری تهران را برعهده می‌گیرد. با او اولین حمله هوایی عراق به مهرآباد را مرور کرده‌ایم.

   قصه‌های خواندنی تهران را اینجا ببینید

آن روز طبق روال معمول، پروازهای روزانه‌مان را انجام دادیم و هواپیماها را که در چند گردان بودند، طبق برنامه به پرواز درآوردیم. من در اتاق پشت میز کار نشسته بودم که تلفن زنگ زد. دوست عزیزم، آقای عظیمی، که در مدیریت ترابری بود، بریده‌بریده گفت:به ایران حمله شده. گفتم جواد چه اتفاقی افتاده؟ گفت: هواپیماهای عراقی به دزفول حمله کرده‌اند.

داد زدم: خلبان‌ها آماده؛ هواپیماها را روشن کنید

چند لحظه نگذشت که اطلاع دادند به همدان هم حمله شده. تا گفتند به همدان حمله شده، پیش خودم گفتم حتماً به تهران هم حمله می‌کنند. لحظه پراضطرابی بود. فکر کردم اگر بخواهم به یکایک‌ گردان‌ها زنگ بزنم، خیلی دیر می‌شود. چون گردان‌ها در فاصله حدود صدمتری دفتر بودند. بلافاصله پایین پریدم و بدو رفتم به گردان‌ها وضعیت حمله را ابلاغ کنم تا طرح گسترش را انجام دهیم. (طرح گسترش، طرحی است که در مواقع احتمال حمله به پایگاه، ‌خلبان‌ها باید بلافاصله هواپیماها را به پرواز درآورند تا در آسمان مأموریت به آنها ابلاغ شود که کجا بروند و چه کنند.)

وقتی به اولین گردان رسیدم، داد زدم: خلبان‌ها، آماده! همه بریزید بیرون! هواپیماها را روشن کنید و پرواز کنید. همه همان‌طور که با عجله می‌دویدند، می‌پرسیدند چه شده؟ چه اتفاقی افتاده؟ گفتم بعداً تشریح می‌کنیم.

بدوبدو با هم از در گردان بیرون آمدیم. من تا از در گردان آمدم بیرون، شاید۲۰ قدم نیامده بودم که صدای هواپیماها باعث شد سرم را به سمت آسمان برگرداندم. خیلی هیجان‌زده بودم. ۳ یا ۴ فروند هواپیمای بمب‌افکن عراقی در حال شیرجه روی فرودگاه بودند. همان موقع دیدم هواپیماها بمب‌هاشان را رها کردند. با صدای بلند فریاد زدم: بخوابید روی زمین. فوری... سرهاتون را محکم بگیرید.

چون فکر کردم الان است که هواپیماها همه بمب‌هاشان را روی سرما بریزند.

بمب‌ها...آن بمب‌ها

هواپیماهای عراقی با صدای غرش زیاد شیرجه رفتند و بلافاصله شروع کردند به اوج‌گیری. از جا بلند شدم.

 به بچه‌ها گفتم سریع برگردید توی گردان. رفتیم گردان و بعد از تماسی که از دفتر با امنیت پرواز گرفتم، گفتند که هواپیماهای عراقی همه بمب‌هایشان را ریخته‌اند. خوشبختانه فقط هدفشان باند پرواز بود.

ما تعداد خیلی کمی هواپیما در رمپ داشتیم. همه وسایل روشن ‌کردن هواپیما هم در رمپ بود. فقط یکی‌شان مقداری خسارت دیده بود. وقتی به خودمان مسلط شدیم، مسئول امنیت پرواز رفت برای بازدید از باند تا ببیند چه شده؟ دیده بود که اکثر بمب‌ها عمل نکرده و آنهایی هم که عمل کرده خسارت زیادی نزده‌اند؛ حالا بمب ها تاریخ گذشته بوده، به چه صورتی بوده که عمل نکرده، فقط خدا می‌داند.

من در آن لحظه ای که هواپیماهای عراقی بمب‌ها را می‌ریختند با خودم گفتم که دیگر فرودگاه مهرآبادی وجود نخواهد داشت. چون بمب‌ها به نظرم خیلی زیاد آمد و همه هم از نوع سنگین!

من حمله بمب‌افکن‌های عراقی را از ارتفاع ۳۰۰ تا ۴۰۰ پایی دیدم. پایگاه ما فقط پشتیبانی عملیات شکاری‌ها را داشت و بعد از آن هواپیماهای شکاری به پرواز درآمدند.

خدا خیلی به ما کمک کرد که این بمب‌ها درست عمل نکردند. یکی‌شان که کنار باند فرودگاه افتاده بود، سالم سالم مانده بود، عین یک گاو مرده! به همان بزرگی روی زمین همین جوری خوابیده بود.

کد خبر 708178

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار زیر پوست شهر

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha