شاید دوچرخه دارد کمی نوجوانانه رفتار میکند و زود به استقبال نوجوانی میرود و میخواهد زودتر قد بکشد. شاید قرار است دوچرخه احساس نوجوانی را به کمک بگیرد و تولدش را به نام تو گره بزند. شاید قرار است سرمای دی را این بار، با حضور در دستههای سینهزنی برای تو بشکند.
بیشتر نوجوانها دوست دارند زود بزرگ شوند و دنیای تازهای را کشف کنند. دوست دارند زودتر مسئولیتهای سنگین و کارهای بزرگ را تجربه کنند. شاید دوچرخه هم این حس و حال را دارد که هنوز ده ساله نشده، شمعهای تولدش را نذر شام غریبان بچههای تو میکند. دوچرخه حس نوجوانهایی را دارد که اغلب، نام یکی از نوجوانان بزرگ کربلا، قاسم بنالحسن را برای هیأتشان انتخاب میکنند.
میگویند که شب عاشورای 9631 سال پیش، در کربلا، قاسم در آغاز نوجوانی بود. آن شب او در میان جمع مردان حاضر به آخرین حرفهای امام حسین ع گوش میداد. آن شب، امام حسین(ع) به یارانش گفت که لشکریان ابنزیاد فقط با او کار دارند. گفت که من عهد و قرار و بیعتم را برمی دارم، شما میتوانید از تاریکی شب استفاده کنید و شبانه از اینجا دور شوید و خود را از این میدان برهانید.
اول کسی که جواب داد برادر شجاعش حضرت عباس(س) بود. او گفت و بقیه هم گفتند که زندگی بعد از او، برای آنها زندگی نیست، زنده ماندنی زشت است که خدا نصیبشان نکند. یکی از یاران گفت که اگر قرار بود هفتاد بار کشته شوم و سوزانده شوم و دوباره زنده شوم، باز هم تنهایت نمیگذاشتم؛ چه رسد به این که این اتفاق فقط یک بار میافتد. دیگری گفت که ایکاش میشد هزار بار کشته شوم و باز زنده شوم و دوباره کشته شوم؛ ولی این بلا از تو و جوانانت دور میشد.
هیهات مِنِّ الذِّلَهْ(دوری می جوییم از ذلت)،پیام عاشوراست
گفتند و گفتند تا روشن شود که حتی یک نفر هم از آن جمع امام حسین(ع) را رها نمیکند. شاید همه مثل حر بن یزید ریاحی، میدیدند که امکان انتخاب میان بهشت و دوزخ را دارند و دوست نداشتند دوزخ را به بهشت ترجیح دهند. اما در آن جمع یک نفر تردید داشت. تردیدی متفاوت، تردیدی نوجوانانه، تردیدی نه از سر ترس که از سر دلیری و بیباکی. آن شب، قاسم دوازده سیزده ساله تردید داشت.
قاسم تردید داشت که آنچه عمویش گفته، شامل حال او هم میشود یا فقط برای بزرگترهاست؟ قاسم طاقت نداشت تردیدش را پنهان کند و رازش را توی دلش نگهدارد. وقتی امام به آن جمع گفت که فردا همه به شهادت میرسید، قاسم از امام پرسید که آیا او هم در شمار شهیدان خواهد بود؟
قاسم زمان شهادت پدرش -امام حسن (ع)- خیلی کوچک بود و تقریباً خاطره روشنی از پدر نداشت. او همه کودکیاش را با امام حسین(ع)گذرانده و بزرگ شده بود. میشود گفت
امام حسین(ع) برای او هم عمو بود و هم پدر. برای امام حسین (ع) هم قاسم و دو برادرش به عنوان یادگاران برادر، خیلی عزیز بودند.
به همین خاطر، آن شب جواب دادن به سؤال قاسم برای امام سخت بود. نمیدانم میخواست کمکم جواب بدهد که از سختی آن جواب برای خودش کم کند، یا میخواست از آنچه در دل قاسم میگذشت، خاطر جمع شود. چون میگویند که امام به جای جواب، از قاسم پرسید که چنین مرگی را چگونه میبیند؟
قاسم که میترسید به خاطر کمی سن و نوجوان بودن از مبارزه کنار گذاشته شود، خیلی قاطع جواب داد و گفت که چنین مرگی از عسل هم برایم شیرینتر است. انگار میخواست جوابی بدهد که برای همیشه در گوش تاریخ بماند. او که جوابش را داد ، امام هم گفت که آری، تو هم درمیان شهیدان خواهی بود.
می گویند بعداز شهادت علیاکبر، قاسم آمد که از امام حسین (ع) اجازه نبرد بگیرد. امام دلش نمیآمد به او اجازه بدهد. هر بار رفتن او را به میدان نبرد به تأخیر میانداخت، تا اینکه بالاخره در برابر اصرار زیاد او اجازه داد.
قاسم نوجوان، هنوز آنقدرها بزرگ نشده بود که زره و کلاهخود و چکمهای اندازهاش باشد. یکی از راویان واقعه کربلا میگوید: پسربچهای را دیدم وارد میدان شد که صورتش مثل قرص ماه زیبا و روشن بود. پیراهنی پوشیده بود و شمشیری در دست داشت و نعلینی به پا که بند یکی از آنها پاره شد.
میگویند مردی که قصد کشتن این نوجوان را داشت، از همین نکته سوء استفاده کرد و به او گفت که بند کفشات پاره شده است و همین که توجه قاسمِ نوجوان به بند کفش جلب شد، شمشیرش را بر سر او وارد کرد و فرقش را شکافت.
قاسم از آن ضربه بر زمین افتاد و عمویش را صدا زد. میگویند امام حسین(ع) مثل باز شکاری از جا کنده شد و به سمت او رفت. قاتلش را دید و با شمشیر چنان ضربهای به او زد و او از آن ضربه فریادی زد که همه لشکریان فریادش را شنیدند. گروهی از کوفیان شتابان به یاری قاتل قاسم آمدند، اما در آن شلوغی به جای کمک، بدنش را چنان زیر سم اسبان لگدکوب کردند که در دم جان داد.
از آن طرف امام حسین (ع)،سر قاسم را در بغل گرفته بود و به او میگفت که برایم سخت است مرا صدا بزنی و نتوانم جواب بدهم، یا جواب بدهم؛ اما جوابم سودی نداشته باشد. به خدا دشمنان عمویت زیادند و یارانش اندک