نمایشی که بر اساس نمایشنامه معروف اوژن یونسکو طراحی و اجرا شده است. این نمایش با استقبال گسترده مردم مواجه شده که در عرصه تئاتر اتفاق نادری است اما نکته مهم تفاوتهای اصلی نمایشنامه است با آنچه که از روایت فرهاد آئیش از این نمایش روی صحنه میبینیم. هر چند که کارگردان اثر اعلام کرده که این کار را از روی دست یونسکو نوشته اما این حرف او به نوعی نشانه این است که او دیدگاه خود را در اثر لحاظ کرده است. در این مقاله نگاهی داریم به اصل نمایشنامه و تفکر یونسکو در نوشتن این اثر.
در یک تقسیم بندی کلی، تئوریها و تعریفهای مربوط به شخصیت را معمولا به دو دسته تقسیم میکنند؛ دسته اول مبتنی بر خواست نویسنده است. شخصیتها دارای ویژگیهایی دقیق هستند که بر صحنه میآیند تا کنش مورد نظر نویسنده را انجام دهند و از صحنه بیرون روند؛ پیروی محض و قاطع از چیزی به نام پیرنگ. و دسته دوم که مرزهای شخصیت را فراتر میدانند و میبرند شخصیت را موجود پویایی میدانند که هستی او در کنشهای داستانی جان میگیرد، رشد میکند، صیقل مییابد و پدیدار میشود.
مقارن با چنین بینشی، باختین معتقد است که اساسا نویسنده شخصیت را برای گفتوگو خلق میکند؛ سخن گفتنی که با آن، هستی او پدیدار میشود.
حاصل این نگرش به شخصیت، که جایگاه رفیع و حوزه گستردهای را به آن اختصاص داده است، خلق شخصیتهای جذاب، مشهور و ماندگار بسیاری در عرصه داستان، نمایش و سینما است؛ شخصیتهایی با سخنانی دقیق و حساب شده که میتوانند انسانهای آرمانی دنیای مخاطبان باشند؛ سخنانی که در دنیای روزمره مخاطب، پذیرفتنی است و در درام نیز هستی قهرمان و اشخاص درام را پدیدار میسازد؛ شخصیتهای دراماتیک به مثابه شخصیتهای ممکنِ بعید؛ زندگی در دنیاهای دراماتیک به مثابه زندگی در دنیاهای ممکنِ بعید.
و این چیزی است که در نمایش کرگدن از آن خبری نیست؛ به ظاهر ما با شخصیتهایی مواجه هستیم که مشابهتی با شخصیتهای دراماتیک رایج و کلاسیک ندارند و پیرو هیچیک از نظریهها و تعاریف مربوط به شخصیت نیستند.
در یک نگاه ظاهری و سطحی، دیالوگهای نمایش کرگدن، واقعا غیرضروری و غیرطبیعی بهنظر میرسند. در واقع همپوشی میان جهان دراماتیک و جهان واقعی و همچنین همپوشی میان شخصیتهای درام و شخصیتهای واقعی، در حداقل خود بهنظر میآید و یا اینکه اصلا چنین اصلی رعایت نشده است؛ اما بر خلاف انتظار، ما این دنیای دراماتیک و اشخاص آن را میپذیریم. به راستی دلیل چنین امری، چه میتواند باشد؟ آیا واقعا سخنان اشخاص این نمایش، بیمعنی، هزل و بیهوده است؟ آیا چنین دیالوگهایی هیچ تاثیری در پیشبرد کنش متصور برای گویندگانشان و کنش مورد نظر در درام ندارد؟ به اعتقاد من، پاسخ منفی است.
برای پاسخگویی به سؤال فوق، شاید بد نباشد زمینههای خلق اثری مانند «کرگدن» را به سرعت مرور کنیم تا دریابیم در این اثر، همه چیز در خدمت نگرشی است که یونسکو براساس آن به نگارش «کرگدن» دست یازیده است.
قرن بیستم را از جهات بسیاری قرن بدعتها و شگفتیها خواندهاند؛ هم در عرصه علم و علوم تجربی و نظری و هم در عرصه هنر و ادبیات. ریشه یابی و رد این تغییرات را میتوان در حوادث ریز و درشت و سهمگین آن جستوجو کرد. دو جنگ جهانی مخوف که اروپا را بهعنوان مرکز خود به زیر شلاق، تا مرز هلاکت پیش برد و کشتار میلیونها انسان در مرکز تمدن جهانی، پیامدهایی به همان اندازه بزرگ را برای بشریت به همراه داشت و بسیار طبیعی مینماید که عرصه هنر نیز یکی از تجلی گاههای تغییرات در جهان بینی و دیدگاههای بشری باشد. تئاتر ابزورد که آن را محصول سرخوردگی انسان از باورها و ایمان رایج میدانند از جنبههای گوناگون قابل بررسی است، اما تمام این جنبهها را میتوان به نوعی محصول شناختی دانست که انسان در میانههای قرن بیستم، نسبت بهخود و وضعیت خود در جهان، به آن رسید.
«اورلی هولتن» در «مقدمه بر تئاتر»، که در ایران نیز با ترجمه «محبوبه مهاجر» منتشر شده است، مینویسد: «مختصر آنکه انسان سده بیستم بهنظر بیش از پیش به اینجا میرسد که خود را یک شیء، چیزی قابل دخل و تصرف توسط نیروهایی که قدرتی بر آنها ندارد به این دلیل که نمیفهمد، میبیند. او اختیاری در حدوث چیزها ندارد بلکه چیزها بر او حادث میشوند. این موضوع کاملا متفاوت با مفهوم تقدیر است که یونانیان باستان عنوان میکردند. در نظر یونانیان آدمی نهایتا از تسلط بر سرنوشت خویش عاجز بود ولی در محدوده اشیاء جایی معین داشت که در آن میتوانست قاطعانه عمل کند. در واقع خطاکاری او بود که معمولا تراژدی به بار میآورد.
به زبان تمثیل میتوان گفت که طرز تلقی یونانیان انسان را رهروی تصور میکرد که میبایست به دقت مراقب باشد وگرنه به گردابی سخت عمیق فرو میرود. انسان جدید را برعکس میتوان دستخوش تلاطم امواج سخت یک رودخانه دید که قدرتی در برابر جهت یا سرعت خود ندارد. این احساس شیء بودن همراه با بیاطمینانی و ناامنی... زندگی را بهنظر غیرواقعی، بیگانه، بیمعنا و پوچ میسازد.»
تئاتر خشونت
یکی دیگر از مواردی که در بررسی نمایشنامه «کرگدن»، باید مورد توجه قرار داد، مقولهای به نام «تئاتر خشونت» است که توسط «آنتونن آرتو» (1948- 1896) نویسنده و منتقد فرانسوی مطرح شد و یونسکو نیز از آن تاثیر پذیرفت. وی تئاتر را با طاعون سیاه مقایسه میکند؛ بیماریای که همه جا و همه کس را فرامیگیرد و سبب میشود تا آنهایی که هنوز نمردهاند، بهدلیل اینکه مرگ خویش را نزدیک میبینند، از تظاهر دست بردارند و آنچه را درون دارند آشکار کنند.
آرتو توضیح میدهد که منظور او از خشونت، نمایش کشتار و شکنجه نیست بلکه «این تئاتر خشن است به این معنا که ما را ناراحت میکند، ما را در چنگ خود گرفته و به اعماق میبرد و اجازه نمیدهد که آن را بهعنوان تفریح یا سرگرمی محض کنار بگذاریم.» وی میگوید: «معلوم میشود که دمل عظیمی از مفاسد اخلاق و اجتماع یکجا به وسیله طاعون سر باز کرده است و تئاتر نیز چون طاعون آمده است تا دملها را یکسره نشتر زند... خشونت آن نیست که بتوانیم با زخمی کردن یکدیگر، بریدن اعضا و جوارح خود، اعمال کنیم، بلکه خشونتی بهمراتب وحشتناکتر و ضروریتر است که اشیاء میتوانند بر ما اعمال کنند. ما آزاد نیستیم و آسمان همچنان میتواند بر سرمان آوار شود و وجود تئاتر مقدمتا برای آن است که این نکته را بیاموزد.»
تجلی در سخن
اکنون باز میگردم به سؤالی که در ابتدای نوشته مطرح کردم. آیا دیالوگها در نمایش کرگدن، بیهوده و بیمعنی است؟ آیا چنان که برخی از ناقدان معتقدند، دیالوگهای عجیب و نابجا و بیربط صرفا به این دلیل گفته میشود که یکی از ویژگیهای تئاتر ابزورد است؟
به اعتقاد من، در نمایش کرگدن، دیالوگها نه تنها هزل نیست بلکه در ساختار نمایش، به مثابه کنش برای اشخاص نمایش عمل میکند و هستی این اشخاص را پدیدار مینماید.
همانطور که ذکر شد باختین معتقد است نویسنده شخصیت را برای گفتوگو خلق میکند و با سخن گفتن، هستی شخصیت پدیدار میشود. آنچه در کرگدن رخ میدهد نمایش بن بست انسانیت است و نه توصیف آن و این نمایش از طریق گفتوگوهاست که متجلی و پدیدار میشود. چنین است که تمام دیالوگها در این نمایش به بن بست میرسد. تقریبا هیچیک از دیالوگهای نمایش، راهی به کوچهای نمیبَرَد مگر بن بست.
این بنبست حتی در فراز پایانی نمایش میان «دزی» و «برانژه»، با شدت و ناگواری تماشاگر را هدف تاثیر خود قرار میدهد؛ جایی که تنها و آخرین کورسوی امید تماشاگران برای نجات انسانیت، در کوچه بن بست دیالوگهای دزی و برانژه، دفن میشود و به اعتقاد من، بالاترین خشونت ممکن را (بنبست بشریت) به نمایش میگذارد و نمونهای عالی میشود برای آنچه از آن با عنوان تئاتر خشونت یاد شد. یونسکو منطق زبان را درهم میشکند تا از مصالح آن برای ساخت این بن بست استفاده کند.
در کرگدن، سخن، بهگونهای پذیرفتنی، جای عمل نمایشی را میگیرد و خود به بهترین شکل، آنچه را که مطلوب خالقش است نمایش میدهد و به این ترتیب ما را با نوعی برجستهسازی در مفهوم عمل نمایشی نیز مواجه میکند.