جمال میرصادقی، داستان نویس پیشکسوت و مدرس داستان نویسی، تماشای فوتبال را یکی از سرگرمی‌های بیرونی‌اش می‌داند که هنوز آن را دنبال می‌کند.

جمال میرصادقی

به گزارش همشهری آنلاین، این داستان‌نویس پیشکسوت سال گذشته مجموعه داستانی با عنوان «جام جهانی» منتشر کرده که یکی از داستان‌هایش درباره این رویداد ورزشی و روایتی از صعود تیم ملی ایران به جام جهانی است.

 او درباره کتاب و نوشتن از جام جهانی می‌گوید: آدم‌ها دوگونه‌اند؛ کسانی که به قصه و داستان اعتنایی ندارند و بیشتر به دنبال حرکات بیرونی و ورزشی و فوتبال و... هستند و به درون توجه ندارند و کسانی که بیشتر با درون سروکار دارند و با قصه‌های مادربزرگ‌ها اُخت شدند و به آن‌ها توجه نشان می‌دهند. داستان‌نویسان و هنرمندان معمولا از میان آن‌ها بیرون می‌آیند.

 او سپس بیان می‌کند: از اول زندگی‌ام، اهل ورزش نبودم و در نقطه مقابلم، برادر قرار داشت، او به فعالیت‌های بیرونی و ورزش و فوتبال علاقه‌مند بود، من هم به قصه و داستان. برای این‌که با برادرم ارتباطی داشته باشم به دیدن مسابقات فوتبال توجه پیدا کردم تا حداقل ارتباط موضوعی برای بحث داشته باشیم. چیزهایی که از ورزش می‌دانم به خاطر برادرم بود.

 جمال میرصادقی می‌افزاید: من به دیدن فوتبال علاقه‌مند هستم و هر وقت مسابقه فوتبال پخش شود، حتما نگاه می‌کنم زیرا این کار برای من یک سرگرمی بیرونی است. البته قصه علاقه درونی من است و آدم‌ها  بیشتر به مسائل مورد علاقه‌شان توجه می‌کنند. به نظرم آنچه انسان را می‌سازد، اعتقاد به درونیات است و مسائل مربوط به اجتماع نیز مسائل عمومی هستند.

 در برشی از داستان «جام جهانی» می‌خوانیم:

«از یک تیم کشور عربی شکست خورده بودند و حالا نوبت این تیم قدر بود که بیشتر بازیکن‌هایش توی باشگاه‌های اروپایی توپ می‌زدند.. چطور ممکن بود از آن‌ها ببرند و به جام جهانی بروند؟ در بازی رفت، چندتا از لژیونرهایش را همراه نداشتند و یک، یک مساوی کرده بودند. تری ونبلز، سر مربی انگلیسی درشت‌اندام و خندان‌شان، گفته بود: «صدهزار نفر داد می‌زدن، گوش‌هامون کر شده بود، اعصابمون خرد شده بود، با این‌حال،  نتیجه خوبی گرفتیم. در بازی برگشت کارو یه‌سره می‌کنیم. جای ما در جام جهانی محفوظه، هیچ جای نگرانی نیست. ما به جام جهانی می‌ریم.»

حالا در بازی برگشت، گل اول را زده بودند و تازه اول بازی بود. مربی‌شان گفته بود: «بچه‌ها همه سرحالن، هیچ مصدومی نداریم، با نتیجه عالی زمینو ترک می‌کنیم.»

در بازی با تیمی از کشور عربی، هر گلی که داخل دروازه می‌شد، انگار ضربه‌ای به قلبش می‌زدند؛ گل سوم را که زدند تلویزیون را خاموش کرد؛ طاقت دیدن بقیه بازی را نداشت، تلفن را برداشت و به یکی از دوست‌هایش زنگ زد و دادش بلند شد: «نمی‌تونم داد نزنم، نمی‌تونم....»

در بخش دیگر داستان آمده است: بازی که شروع شد، لرزید و قلبش شروع کرد به تند زدن.

«اگه بچه‌ها بتونن آبرو رو حفظ کنن و نیمه اول دوام بیارن..»

به ساعتش نگاه کرد. هنوز تا پایان نیمه اول خیلی مانده بود. هر توپی که به طرف دروازه می‌آمد، دلش تو می‌ریخت.

«الان می‌زنن، الان...»

دروازه ایران را به توپ بسته بودند. توپ از میانه زمین به طرف دروازه می‌آمد و دفاع می‌شد و برمی‌گشت. دل‌ تودلش نبود.

«الان می‌زن گامبوها...»

توپ که بر می‌گشت، نفس راحتی می‌کشید.

«زمین مال اون‌هاست، تماشاچی مال اون‌هاست، چه انتظار دیگه‌ای داری؟ اگه بتونیم بیشتر دوام بیاوریم... زود گل نخورین... باز از حیثیت‌مون...»

توپ به میانه میدان رفت و برگشت. این به آن و آن به این پاس داد. جلو آمد و با شوت سنگینی توی دروازه رفت.

«آخ...»

صورت درشت و خندان مربی انگلیسی توی تلویزیون آمد.

 از جا بلند شد. طاقت دیدن بقیه بازی را نداشت.

«شکست... همیشه شکست، دیدن نداره، اعصاب خُرد کنه، عذاب روحه.»

توپ دوباره به طرف دروازه آمده بود. گزارشگر می‌گفت: «تو زمین ما خیمه زدن، الانه که...»

تلویزیون را خاموش کرد و از جا بلند شد.

«باز می‌زنن، تازه نیمه اوله...»

 صدای گزارشگر تلویزیون از خانه همسایه بلند شد.

«باز دروازه رو به توپ بستن.»

غُرغُرش بلند شد...

روایت جمال میرصادقی از علاقه‌اش به تماشای فوتبال

مجموعه داستان «جام جهانی» نوشته جمال میرصادقی در ۱۲۸ صفحه با قیمت ۴۰ هزار تومان در انتشارات آواهیا منتشر شده است.

«جام جهانی»، «قتل نفس»، «فواره»، «شکسته»، «آمدم بیرون حالی بکنم»، «متلک، سخن طعنه‌آمیز» و «بد سرو وضع، شلخته» عنوان داستان‌های این مجموعه است.

کد خبر 722599

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار ادبیات و کتاب

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • IR ۱۵:۴۵ - ۱۴۰۱/۰۹/۰۲
    0 0
    چی شده حالا یاد این استاد ارزشمند افتادید!