به گزارش همشهری آنلاین، طاهره شریفی همسر شهید مدافع حرم «حسین بواس» پیرامون دیدار فرزندانش با مقام معظم رهبری و سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی روایت میکند: همسرم متولد ۱۳۶۰ در لنگرود است. او اولین فرزند خانواده بود. پدر و مادرش فرهنگی بودند و برای ادامه کار و فعالیتهایشان مجبور شدند چند سال بعد از تولد حسین از لنگرود به تنکابن بروند. حسین روزهای نوجوانی و جوانیاش را در یادوارههای شهدا، برپایی اردوهای راهیان نور، هیأتهای عزاداری امام حسین (ع) گذراند. او با عشق به امام حسین (ع) و اهل بیت رشد یافت.
شهادت یک گیلانی در سوریه
«محمدجواد» و «محمدحسین» نام دو فرزند ما هستند. پس از شهادت حسین هر کدام از فرزندانم به نوعی مورد تفقد مقام معظم رهبری و شهید حاج قاسم سلیمانی قرار گرفتند. همسرم زمانی که پدر شد انگار دنیا را به او داده بودند. محمد جواد را هم مثل خودش با روحیه انقلابی و ولایی بار آورده بود. در خانه مدام بازیهای جنگی و آموزش تیراندازی داشتند.
حسین، پس از گذشت پنج سال سابقه کاری به درخواست خود به چالوس برگشت. با وارد شدن به جمع ورزشکاران رزمی که آن نیز تحت مراقبت پدرش انجام میگرفت توانمندی خود را در میان دیگر ورزشکاران بخصوص در فن «راپل» نشان داد. با پیشنهاد دو سه تا از پاسداران به عنوان نیروی خرید خدمتی جذب تیپ ۳ چالوس و بعدها برای خدمت در لشکر ۲۵ کربلا راهی ساری شد.
نخستین مأموریت کاریاش در کرمانشاه و مرز ایران و عراق در منطقه «شیخ صالح» بود. بعد از آن مأموریت، برای نوبت دوم با همرزمانش راهی پیرانشهر شدند و مدتی هم در آن جا در لب مرز مشغول مرزداری بود.
بیشترین توصیههای ایشان بیشتر درباره مراقبت از خودمان و فرزندانمان بود. بسیار خانواده دوست بود. میدانستم برای حفظ نظام و اسلام میرود برای همین با کارش کنار آمده بودم. دو مرتبه به سوریه اعزام شد. اولین دوره حدود ۴۳ روز طول کشید و بار دوم هم یک هفته در منطقه ماند و به شهادت رسید.
پس از شهادت حسین، ما جزو نخستین خانوادههایی بودیم که محضر مقام معظم رهبری رفتیم. از آقا تقاضا کردم که در گوش فرزندم «محمدحسین» اذان بگویند و ایشان هم در گوش محمد حسین اذان و اقامه گفتند. از حضرت آقا خواستم در حق بچههایم دعا کنند و عاقبت به خیر شوند که راه پدرشان را بتوانند ادامه دهند. به ایشان گفتم که از خدا بخواهند که خدا دل ما را آرام کند و صبری بدهد که آن طوری که شایسته است فرزندان شهید را تربیت کنم و ایشان هم در حق ما دعای خیر کردند. پسر بزرگم «محمدجواد» نزد ایشان رفتند، چون لباس نظامی پوشیده بود من به حضرت آقا گفتم که فرزندم میخواهد به شما احترام نظامی بگذارد و ایشان بزرگوارانه اجازه دادند. پس از آن ایشان را بوسیدند.
قرار بود یادواره شهدای شهرستان بابل با حضور سردار سلیمانی برگزار شود. به ما اعلام کردند بعد از مراسم هم حاج قاسم با خانواده شهدا دیدار خواهند داشت. تا آن زمان محمد حسین فرزند کوچکم شناختش از حاج قاسم محدود به عکس و بنرهایی بود که در کوچه و خیابان نصب شده بود. حاج قاسم با لباس نظامی به جایگاه رفت و سخنرانی کرد فرزندم او را شناخت و بسیار بیتابی میکرد. دلش میخواست پیش ایشان برود، اما چون داخل مصلی بود نمیشد.
پس از نماز مغرب و عشاء قرار شد خانواده شهدا با حاج قاسم دیدار کنند. ما مشغول نماز شدیم پیش از آن به فرزند بزرگم گفتم که مراقب برادرت باش. قبل از ورود به محل دیدار به خانواده شهدا یک شاخه گل دادند که من آن را روی جانمازم گذاشتم..
محمدحسین آن گل را برداشته بود و جلو رفته بود. حاج قاسم لباس نظامی خود را عوض کرده بود و با کت شلوار مشغول اقامه نماز بود. وقتی حاج قاسم قنوت گرفته بود گل را به ایشان داد. پس از نماز، حاج قاسم، محمدحسین را به آغوش گرفت و به او محبت کرد.
نظر شما